🇮🇷 #خاکریز_اسارت 🇮🇷
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت صد و دهم :
هنر در خدمت انسانیت(۴)
هنرهای دستی
حفظ جان بچه ها و سالم برگشتن اونا به ایران و دامن خانواده ها مهمترین دغدغه ی بزرگترا بود. تعدادی از نگهبانا واقعا جلاد و خونخوار بودن و از دقایق و ثانیه ها برای شکنجه و آزار دادن بچه ها استفاده میکردن و در موارد متعدد افراط در خشونت و شکنجه سبب شهادت تعدادی از بچه ها شد. ازین طرف افراد باتجربه و شاخص به هر تدبیر و ترفندی برای کاستن از حجم خشونت ها و شکنجه ها متوسل می شدن تا بچه ها مقداری آسایش داشته باشن. یکی ازین تدابیر مشغول کردن نگهبانا بویژه جلادهای بعثی با هنرهای دستی بود. از تراش زدن قالب های صابون شروع شد. چن نفری با صابونایی که اندازه یه پاره آجر بودن زیرسیگاری و مجسمه های خوشکل درست کردن و به اونا هدیه می دادن. اونا مثل افراد ندید بدید چنان شیفته این هنرای تزئینی میشدن که گاهی کابلشونو فراموش می کردن و این غنیمت بود برای حفظ جان بچه ها.
کم کم بعضی از اونا رام شدن و ارتباطی بین خود و بچه ها برقرار کردن و حتی گاهی خودشون صابون و برخی چیزای دیگه به بچه ها میدادن تا براشون درست کنن. بعدش ساختن چیزایی با چوب و سنگ هم اضافه شد و هم مشغولیتی برای بچه ها بود که کمتر به فکر فرو برن و تاثیر زیادی در کاهش شکنجه ها و اذیت آزارها داشت.
خیلی وقتا نگهبانایی که چیزی رو سفارش داده بودن مرتب سر میزدن و از پیشرفت کار جویا میشدن و بعضی وقتا کابل هم با خودشون نمیاوردن. گر چه بعضی معترض به این تدبیر بودن و نوعی سوء استفاده از طرف بعثیا و مماشات از طرف ما محسوب میشد، اما حقیقتا حفظ جان و سلامتی صدها انسانی که دهها هزار چشم انتظار داشتن برای ما اولویت داشت.
یه وقتایی تکه سنگ های صافی میاوردن و به بچه ها میدادن که به شکل قلب و غیره براشون در بیارن و افراد هم با ساییدن به کف سیمانی آسایشگاه سنگهای تزيینی جالبی را در میاوردن. بعدها حتی اجازه دادن بچه ها برای خودشون هم ازین چیزها درست کنند. ولی نامردها گاهی به بهانه تفتیش همه رو جمع می کردن و می بردن. ولی اصل برای مشغولیت سالم و تامین آرامش و آسایش بیشتر بود و اصلا مهم نبود که آنها حاصل رنج بچه ها رو به سرقت می بردن.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
میگفت چشمان #شهدا
به راهـے است کہ
ازخود به یادگار گذاشته اند،
اما چشم ما
بـه #روزى است که با
آنان رو بروخواهیم شد.
دعائـے...
تا که شرمنده نباشیم😔
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷
همین روزهای ماه مبارک رمضان بود و حلب به شدت درگیر هجوم سخت تروریستها در محورهای جنوبی، حاجی هم تو منطقه بود. حاجی برای نماز و افطار برگشت قرارگاه. آشپز کباب برگ آماده کرده بود با مخلفات.
جمعی از رزمنده ها هم در قرارگاه بودن و منتظر دیدن حاجی. بعد از نماز آمد سر سفره، غذا را که دید چهره در هم کرد ولی حرف نزد، همه مشغول افطاری خوردن بودن. همش نگاهم به نگاه حاجی بود، جز سه دونه خرما و چایی و یک قاشق از ظرف یک رزمنده که تعارف کرد لب به غذا نزد و رفت با بچه های فاطمیون افطاری خورد. البته ساعت ۱۲ شب ...
#حاجقاسمسلیمانی🌷
#سیرهشهدا
#رمضان✨
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 لحظاتی از حضور «رهبر انقلاب» در خرمشهر در کنار «شهید جهان آرا»
🔹رهبر انقلاب: دشمن راز پیروزی ما در خرمشهر و خرمشهرها را به چشم دید و امروز سعی میکند همین پرچم را سرنگون کند.
سالروز آزادسازی خرمشهر گرامی باد
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔔 زنگ حکایت 🔔
در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند.
یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که میماند لااقل در آسایش زندگی کند! برای همین سکه ای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد.
پس همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قوی ترین سمی که داشت را خرید و به همسایه اش داد تا بخورد.
همسایه دوم سم را سرکشید و به خانه اش رفت. قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض. او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. کمی دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معده اش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید.
صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایه اش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری.
او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید!
همسایه اول هرروز میشنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است!!! از صبح تا شب مواد سم را میکوبد. با هر ضربه و هر صدا که میشنید نگرانی و ترسش بیشتر میشد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه میکردند فکر میکرد. کم کم نگرانی و ترس همه ی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند.
شبها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانه ی همسایه میشنید دلهره اش بیشتر میشد و تشویش سراسر وجودش را میگرفت. هر چوبی که بر نمد کوبیده میشد برای او ضربه ای بود که در نظرش سم را مهلک تر میکرد.
روز سوم خبر رسید که مرده است. او قبل از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده است
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#فریاد_فطرت🌱
🔖 #اوریزان_ماروث:
"مرد فطرتا طالب دختری است که مانند بنفشه محجوب و سلیم الطبع و در عین سادگی و عفاف دارای کمال، لطف و دلبری باشد. زنی که دارای صفات و ملکات فاضله بوده؛ نام زن شایسته اوست و هر جا و به هر حالت که باشد مورد تقدیس و احترام مرد واقع می شود."
📘حریم ریحانه، ج١، ص ٤٤
#پویش_حجاب_فاطمے
🇮🇷 #خاکریز_اسارت 🇮🇷
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_صد_و_یازدهم
💢بیگاری با اعمال شاقه
دسته دیگری از اسرا که به بیگاری برده می شدن بچه هایی بودن که مجبور میشدن کارای شخصی نگهبانای عراقی رو مثل نظافت اتاق و شستن لباس و غیره رو انجام بدن.
زمان شاه در ارتش به اینجور افراد گماشته و عراقی به اینا امَربَر می گفتن. در هر بند تعدادی امربر انتخاب شدن و وقتی درِ آسایشگاها برای استفاده از هواخوری باز میشد، اینا بعد از اینکه کارای شخصیشون رو انجام می دادن، می رفتن برای جارو کردن اتاق نگهبانا و شستن ظرف و لباس و سایر کارای نگهبانا.
بعثیا نه تنها تشکری نمی کردن، بلکه همانند برده با این بچه ها رفتار می کردن و در حین انجام کار از هیچگونه تحقیر و آزاری خودداری نمی کردن. تنها امتیاز بچه های امربر این بود که از دستشویی راحتتر استفاده می کردن و به موقع حمام می رفتن. این امتیاز هم صرفا بخاطر این بود که یه وقت بعثیا دچار امراض مسری که بین بچه ها بود نشن.
زمانی که دم غروب امربرها به آسایشگاهاشون بر می گشتن خستگی در چهره شون موج می زد و از دست انداختن ها و تحقیر بعثیا شکایت می کردن، اما چاره ای جز صبر نبود. در اردوگاه تکریت ۱۱ هیچ چیزی به اختیار افراد نبود و تمام کارها و وظایف اجباری و تحمیلی بود و گریزی از اون نبود.
بعثیا از اینکه میدیدن یه ایرانی داره براشون نوکری می کنه، لذت می بردن و در عالم توهمات خودشون فک می کردن که اونا شدن ارباب و ایرانی جماعت نوکر و برده. تمام حقارتاشون در صحنه های نبرد و شکستای پیاپی شون رو با اینگونه اعمال رذالت بار جبران می کردن و جالب این بود که بر در و دیوار و جای جای اردوگاه آیاتی در تکریم اسرا و در تمجید از کرامت و بزرگواری و رفتار انسانی خودشون با اسرا نوشته بودن. شاید خودشون هم به این نوشته می خندیدن ولی به هر حال باید یه جوری تمامی شکنجه ها و آزار و تحقیرها رو توجیه می کردن و گناه تمام این رفتارای غیر انسانی رو به گردن ما می نداختن.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷رمضان رفت
🌸ولی کاش صفایش نرود
🌷سحر و جوشن و
🌸قرآن و دعایش نرود
🌷کاش ایزد همه
🌸را در رمضان عفو کند
🌷همره روزه و افطار نوایش نرود
🌷حلول عید بندگی
بر مهمانان ضیافت الهی مبارک باد🌷
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 دغدغه حاج قاسم برای همه جوان های ما قطعا همین بود
سوالش پارسال از علی رضوانی در نماز ید فطر این بود
تو چرا ازدواج نمیکنی؟
حتی گفت من حاضرم برات برم خواستگاری...
حاج قاسم مهربان
دلمان حسابی برای آن لبخندت تنگ شده
دعا کن برای جوان های ما.
#حاج_قاسم_سلیمانی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شهید
" پیش بینی شهید اندرزگو"
●چند ماه قبل از شهادتش در خانه نشسته بودیم. سید علی یک ذغال گداخته را برداشت و کف دستش گرفت.
من شگفت زده پرسیدم سید دستت نمی سوزد؟
سید لبخندی زد و گفت: «این که هیچ، بدن من به آتش جهنم هم حرام است. بعد سید علی گفت بزودی پهلوی می رود و انقلاب پیروز خواهد شد.
دو سال بعد از پیروزی شخصی رئیس جمهور خواهد شد که نامش «سید علی» است.
●از آنروز به بعد منتظر ظهور حضرت ولی عصر (عج )باشید.»
بعد گفت دینداری در آن دوران مثل نگه داشتن این ذغال گداخته در دست است. همسر شهید گفت من پرسیدم: سیدعلی! منظورتان این است که خودتان رئیس جمهور می شوید؟
سید پاسخ داد خیر، من آنروز نیستم.
#امام_خمینی(ره) در وصف ایشان فرمود:
"اگر ده نفر مثل او (شهیداندرزگو) داشتیم دنیا زیر سلطه اسلام بود"
📎پ ن : شهیدی که ولادت و شهادتش با مولا علی گره خورده است و در شب قدر آسمانی شد.
✍روای: همسر بزرگوار شهید
#شهید_سیدعلی_اندرزگو
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔔 زنگ حکایت 🔔
داستان بهترین جنگجو
جنگجویی از استادش پرسید : بهترین شمشیر زن کیست ؟
استادش پاسخ داد : به دشت کنار صومعه برو. سنگی آنجاست. به آن سنگ توهین کن.
شاگرد گفت : اما چرا باید این کار را بکنم ؟ سنگ پاسخ نمی دهد !!!
استاد گفت خوب با شمشیرت به آن حمله کن.
شاگرد پاسخ داد : این کار را هم نمی کنم. شمشیرم می شکند و اگر با دست هایم به آن حمله کنم ، انگشتانم زخمی می شوند و هیچ اثری روی سنگ نمی گذارند. من این را نپرسیدم. پرسیدم بهترین شمشیرزن کیست ؟
استاد پاسخ داد : بهترین شمشیرزن به آن سنگ می ماند ، بی آن که شمشیرش را از غلاف بیرون بکشد نشان می دهد که هیچکس نمی تواند بر او غلبه کند.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به مناسبت عید سعید فطر:
😂 لطیفه و نغزگویی نزد رهبری و واکنش جالب ایشان...
🌺عیدتان مبارک و و دلتان شاد🌺
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #خاکریز_اسارت 🇮🇷
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
#قسمت_صد_و_دوازدهم
💢کوله های خاکی
هر از مدتی فکری موذیانه به ذهن بعضی از افسرا و مسئولین بعثی اردوگاه برای آزار دادن بچه ها خطور می کرد. بعد از پنج شش ماه که مقداری شکنجه های عمومی کاهش پیدا کرد، ترفند بیگاری کشیدن های بی فایده از بچه ها در دستور کار اونا قرار گرفت. یه روز همه رو طبق عادت و روال همیشگی به خط کردن و دستور دادن که از یه طرف اردوگاه خاکها رو به سمت دیگه ببریم. به هر دو نفر یه گونی دادن و می رفتیم پر از خاک می کردیم و یه طرف دیگه خالی می کردیم.
یه کار کاملاً مسخره که هیچ عمران و آبادانی بدنبال نداشت. خاکها وقتی این طرف اردوگاه جمع می شد دوباره همون رو تو گونی ها می کردیم و برمی گردوندیم سر جای اولش. این کار در شدت گرمای تابستون انجام شد و روزها بطول کشید. ناگفته نمونه علیرغم اینکه کار سختی بود و گرما هم اذیت می کرد و گاهی هم دشمن کابل و چوبی رو چاشنی کار می کردن و افرادی رو می زدن، ولی همین قضیه دستمایه طنز و تیکه پرانی و خنده بچه ها شده بود و هر کسی طبق ذوق و سلیقه اش چیزی می گفت که بقیه رو بخندونه.
گاهی خودمون رو برده های قدیم فرض می کردیم و با سپاه اسپارتاکوس که از برده ها تشکیل شده بود همزادپنداری می کردیم که روزی پدر همین بعثی ها رو در میاریم.
چیزی که همیشه ذهن منو به خودش مشغول می کرد این بود که این بندگان خنگول خدا، حالا که به هر طریقی می خواستن ما رو به بیگاری بکشن، چرا تو کارای خوب که برای خودشون هم منافع و عایداتی داشته باشه بکار نمی گیرن. می تونستن برای ساخت و ساز و امور کشاورزی و غیره از وجود ما استفاده می کردن، ولی از بس حقد و کینه داشتن واقعا شاید حتی به این مسئله ساده هم عقلشون قد نمی داد و ترجیح می دادن فقط اذیت کنن و عقده هاشونو روی سر ما خالی کنن.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 تلنگر صبح 🇮🇷
از فردی پرسیدند :
کدامین خصلتِ خدا را دوست داری!؟
گفت :
همین بس که میدانم که او میتواند
مچم را بگیرد؛
#ولیدستـمرامیگیـرد(:🌱
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شهید
●روز قبل شهادت رو به دوستش حسین میگوید ؛ اینجور شهادت که یک تیر به آدم بخوره ؛ آدم کشته بشه ؛ من بهش میگم شهادت سوسولی ...شهادت سوسولی فایده نداره ...
حسین به او میگوید : خوب چه فرقی میکنه ؛ اینم شهادت است دیگر ...
●محسن میگه : میدانی آخه به این حال بری پیش آقا ابوالفضل بگی من یک تیر خوردم فایده ندارد...
حسین گفت خوب حالا یعنی چی...
●محسن گفت: یعنی یک جوری آدم شهید بشود که هزار تکه بشود آدم رو خواستند آن دنیا به حضرت ابوالفضل معرفی کنند خودت یک تیکه بدنت دستت باشه بگویی آقا من اینم ...
●به روز نکشید ؛ زیر منطقه ازگله بمو یک گلوله آمد صاف روی سقف ماشین ؛ محسن حاجی بابا به همراه 2نفر دیگر از فرماندهان محور (شوندی و بیابانی)به شهادت میرسند ؛ ...
●شدت حادثه طوری بوده که پیکر شهید هزار تکه میشود ... جنازه را جمع کرده به تهران میفرستند برای تدفین ... مدتی بعد که باقیمانده ماشین را میآورند به محل قرارگاه فرماندهی ایشان ؛ یک تکه دست از پیکر شهید را در آن پیدا میکنند ؛در ادامه از پدر شهید اجازه میخواهند که ان را در همان منطقه جنگی تدفن کنند.
●و اینطور میشود ایشان در دو نقطه سنگ یادبود دارد ... تهران و منطقه سر پل ذهاب در کرمانشاه ...
📎پ ن : فرماندهٔ عملیات سپاه غرب کشور
#شهید_محسن_حاجی_بابا🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۳۶ تهران
●شهادت : ۱۳۶۱/۲/۲۲ روستای عظیمیه ، سرپل ذهاب عملیات شناسایی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتی از نبود «حب مسئولیت»
در وجود شهیدان بروجردی و کلاهدوز
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔔 زنگ حکایت 🔔
پنج آدمخوار به عنوان کارمند در یک اداره استخدام شدند !
هنگام مراسم خوشامدگویی رئیس اداره گفت :
" شما همه جزو تیم ما هستید. شما اینجا حقوق خوبی می گیرید و می توانید به غذاخوری شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتید بخورید. بنابراین فکر خوردن کارکنان دیگر را از سر خود بیرون کنید.
آدمخوارها قول دادند که با کارکنان اداره کاری نداشته باشند.
چهار هفته بعد رئیس اداره به آنها سر زد و گفت:
"می دانم که شما خیلی سخت کار می کنید.
من از همه شما راضی هستم. امّا یکی از نظافت چی های ما ناپدید شده است.
کسی از شما می داند که چه اتفاقی برای او افتاده است؟"
آدمخوارها اظهار بی اطلاعی کردند.
بعد از اینکه رئیس اداره رفت، رهبر آدمخوارها از بقیه پرسید:
"کدوم یک از شما نادونا اون نظافت چی رو خورده؟"
یکی از آدمخوارها با اکراه دستش را بالا برد.
رهبر آدمخوارها گفت: "ای احمق! طی این چهار هفته
ما مدیران، مسئولان و مدیران پروژه ها را خوردیم
و هیچ کس چیزی نفهمید و حالا تو تنها کسی و که تو این اداره کار میکرد و خوردی و رئیس متوجه شد؟!
از این به بعد لطفاً افرادی را که کار می کنند نخورید !!
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🌸 عنایت اسلام به زنان بیشتر از عنایت اسلام به مردان
🔻بخشی از کتاب "قدرت و شکوه زن در کلام امام و رهبری"
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #خاکریز_اسارت 🇮🇷
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢 قسمت صد و سیزدهم :
بیگاری با اعمال شاقه
نظافتچی ها
بچه ها متأثر از فرهنگ ناب اسلامی، ایرانی کارها رو بین خودشون تقسیم کرده بودن و بر اساس بضاعت و امکاناتی که داشتیم حداکثر استفاده از حداقل امکانات می کردیم و با همان آب خیلی کم و مواد شوینده که قطره چکانی در اختیارمون قرار می دادن سعی می کردیم نظافت رو رعایت کنیم، اما همه چیز به دست ما نبود. مثلاً در مدت حدود ۱۸ تا ۲۰ ساعتی که پشت درهای بسته داخل آسایشگاهها بودیم و بجای توالت از سطل استفاده می کردیم، طبیعی بود که فضای آسایشگاه بدبو و متعفن بشه و کاری از دست ما ساخته نبود و این چیزی بود که دشمن بعثی به ما تحمیل کرده بود.
بچه ها در حد توان تلاش داشتند تا سر حد امکان بهداشت فردی و جمعی رو رعایت کنن، ولی اونا بخاطر تحقیر کردن ما عمداً ما رو در مضیقه و فشار قرار داده بودن. هر وقت برای سرشماری وارد آسایشگاه می شدن یه دستشون کابل بود و با یه دست دماغشون رو گرفته بودن و بعد شروع می کردن به فحاشی که شما کثیف هستید و نظافت رو رعایت نمی کنید. بعضی وقتا مسئولین نظافت شامل مسئولین سطل دستشویی و حمام و توالت و کسانی که وظیفه شستشوی کف آسایشگاهها رو بعهده داشتند رو زیر ضربات مشت و لگد و کابل می گرفتن که چرا شما خوب نظافت نکردید و آسایشگاه بو میده!!!
نه اینکه نمی دونستن علتش چیه ولی خودشون رو به خریت می زدن که بتونن شروع کنن جفتک پرانی و شکنجه کردن بچه ها به بهانه های واهی. به هر حال نظافتچی های مظلوم که سطل پر از نجاست رو باید ۱۰۰ متر می کشیدن و می بردن خالی می کردن و می شستن و بر می گشتن، گاهی یه کتک مفصل هم می خوردن.
یه بار که من مسئول جفت کردن و شستن دمپایی ها بودم، با همون آب کمی که در اختیار داشتم دمپایی ها رو که گلی شده بودن شستم و مرتب چیدم، قیس نگهبان جلاد و قوی هیکل بند سه وراد شد و پرسید کی این دمپایی رو شسته؟ من بلند شدم. اشاره کرد برم نزدیک. اول چند تا سیلی محکم زد و بعدش تا سر حد مرگ با کابل تمام بدنمو سیاه کرد، هیچ وقت هم نفهمیدم چرا؟
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#فرازی_از_وصیت_نامہ
●در این عالم،صوتی که روزانه من میشنیدم و مأنوس با آن بودم و همچون صوت قرآن به من آرامش میداد...،صدای فرزندان شهدا بود که بعضا روزانه با آن مأنوس بودم؛
●صدای پدر و مادر شهدا بود که وجود مادر وپدرم را در وجودشان احساس میکردم.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🌷
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
✨در اردوی جهادی از لحظہ لحظہ وقتش استفاده می ڪرد .
وقتی ڪار عمرانی تمام می شد مشغول ڪار فرهنگی می شد ؛
بعد بہ آشپز ، جهت پخت غذا ڪمڪ می ڪرد و ...
« شهید ذوالفقاری هميشہ اهل ڪار و فعاليت بود ...»
#شهید_هادی_ذوالفقاری
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
● فیلمی که سردار سلیمانی اجازه پخشش را نداده بود...
●ماجرای آخرین خداحافظی سردار دلها با مادرش
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی 🌷
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔔 زنگ حکایت 🔔
مردی وارد کاروانسرایی شد تا کمی استراحت کنه کفشاشو گذاشت زیر سرش و خوابید !
طولی نکشید که دو نفر وارد آنجا شدند.
یکی از اون دو نفر گفت: طلاها رو بزاریم پشت اون جعبه..
اون یکی گفت : نه اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره ! گفتند : امتحانش کنیم کفشاشو از زیر سرش برمیداریم اگه بیدار باشه معلوم میشه !مرد که حرفای اونا رو شنیده بود، خودشو بخواب زد ..
اونها کفشاشو برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد . گفتند : پس خوابه ! طلاها رو بزاریم زیر جعبه ..
بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو برداره اما اثری از طلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهاش رو بدزدن !!
یادمان باشد در زندگی هیچ وقت خودمان را به خواب نزنیم که متضرر خواهیم شد ..
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴اسلام با سلاح حجاب در حال فتح اروپاست
▪️دولت انگلیس با تمام ابزارهایش از جمله منوتو، بیبیسی، مزدوران پولکی و ... تلاش میکند #حجاب را از سر بانوی مسلمان ایرانی بردارد؛ غافل از اینکه اسلام با سرعت بسیار بالایی مخصوصاً به خاطر تز «حجاب» در حال فتح انگلیس است!
اسلام سریعترین دین در حال رشد در انگلیس است.
-
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #خاکریز_اسارت 🇮🇷
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢قسمت صد و چهاردهم:
غلبه بر یکنواختی و ملال
دو سال، چهار سال، ده سال کارهای تکراری و همه چیز تکراری از سخت ترین چیزهایی بود که اسرای ایرانی با اون دست و پنجه نرم می کردن. البته یکنواختی و همه چیز تکراری بودن برای ما که در اردوگاه مفقودالاثرها بودیم بمراتب کشنده تر بود، چون نه نامه ای از خانواده دریافت می کردیم و نه می توانستیم بفرستیم و در بی خبری مطلق بسر می بردیم.
همه چیز تکراری بود از صبحانه و ناهار و شام که تکراری بود و هیچ تنوعی در اون نبود تا اوقات هواخوری و از صبح به شب رسوندن. روزها ، هفته ها و ماهها و سالها یکنواخت می گذشت و هیچ تنوعی در اون نبود. فقط نوع کتک خوردن و نوع شکنجه ها تنوع داشت و گاهی هم تبعید و جابجایی ها مقداری یکنواختی رو بهم می زد. اگر خلاقیت بچه ها و کارهای ابتکاری و خلق مشغولیت های مفید توسط افراد شاخص نبود، شاید همه دچار افسردگی و انواع بیماری های روانی می شدیم.
هنر بچه ها بویژه بزرگترها و با تجربه ها این بود که حتی الامکان این یکنواختی کشنده را بشکنن و توی همون محیط بسته و بدون امکانات، مشغولیت هایی رو برای بچه ها ایجاد کنن که روال ملال آور تکرارهای روز مره به محیطی شاداب و سرزنده تبدیل بشه.
شش ماه آغازین به اندازه کافی تنوع در کتک خوردن داشتیم و برنامه ریزی خاصی نمی خواستیم. تمام مواد لازم برای تنوع، بدنهای نحیف ما و انواع کابل ها و چوب ها و ادوات دیگه بود که حسابی شرایط رو برام متنوع کرده بود و راستش فرصت سرخاروندن هم نداشتیم. اما به مرور و با گذشت زمان و آرامش نسبی باید فکری برای بهره گیری مفید از توفیق اجباری زیادی وقت و شب و روزهای تکراری می کردیم.
از انتقال سینه به سینه ادعیه و قرآن شروع شد و به انواع کلاسهای علمی و فرهنگی و جلسات مخفیانه بحث و تبادل نظر تا کارهای هنری و کاردستی های تزيینی و تاتیر و سرود و یادگیری زبان و حفظ قرآن محیطی با نشاط و پراستفاده رو برای بچه ها در مخوفترین زندان مخفی اسرای ایرانی تبدیل کردن.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆