eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
704 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست. کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است. ارتباط باخادم الشهدا👇 @Mehrabani1364 🔽تبادل داریم
مشاهده در ایتا
دانلود
4_721038705925555260.mp3
4.06M
👆توصیه میکنم حتما گوش کنید👆 📲 فایل صوتی 🎙واعظ: حاج آقا ○ صد بار اگر توبه شکستی باز آی ○ . 👈 👈 . 🌷 @byadshohada🌷 بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆
کاش تکلیف مرا چشم تـــــو روشن بکند!  کہ خریدار تـــــو بودن چه زبانــــی دارد؟ #شهید_عبدالعظیم_یوسفی #شبتون_شهدایی 🇮🇷 @byadshohada 🇮🇷
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷 نام شهید عبدالرحمان خاکی تاریخ و محل شهادت جاده آبادان، ماهشهر - 4/5/60 گروه دفاع مقدس زندگینامه شهيد عبدالرحمان خاكي در سال 1336 در خانواده‌اي معتقد به مباني اسلام در ماهشهر ديده به جهان گشود. او پس از طي دوران دبستان و راهنمايي بعلت بي بضاعتي خانواده مجبور به ترك تحصيل گرديد. دوران سربازي شهيد خاكي مصادف بود با حكومت شاهنشاهي و او كه شركت در سركوبي مردم مسلمان را امري ناپسند مي‌دانست به دستور حضرت امام (ره) مبني بر ترك پادگانها، محل خدمت خود را ترك مي‌كند و همراه توده‌ي مردم در تظاهرات و راهپيمايي‌ها عليه حكومت شاه خائن شركت مي‌جويد. وي ادامه‌ي خدمت نظام خود را در دوران حكومت جمهوري اسلامي به پايان رساند. در بدو شروع جنگ تحميلي، شهيد دست از كار مي‌كشد و به عضويت سپاه ماهشهر در مي‌آيد و بلافاصله عازم جبهه‌هاي نبرد مي‌شود. شهيد خاكي تحمل سختی های جنگ و حضور در جبهه را به زندگی در شهر ترجیح می داد و مي‌گفت: « نمي توانم اينجا(شهر) بمانم چون آلوده به گناهان ‌زندگي مي شوم ». مدت حضور شهيد خاكي در جبهه 9 ماه بود كه با توجه به جديت و توان بالاي رزمي ايشان، بخش عمده‌اي از مأموريتهاي او در خط مقدم و در عمليات‌هاي ايزايي و شناسايي انجام مي‌شد. سرانجام با فرا رسيدن چهارمين روز از مرداد ماه سال 1360 شهيد خاكي به همراه تعدادي از همرزمانش همچون صاعقه‌اي برق آسا در طي يك شبيخون تا قلب سپاه دشمن پيش مي‌روند كه در همين عمليات شهيد عبدالرحمن خاكي مورد اصابت تركش قرار گرفته و به شدت مجروح مي‌شود و با وجود جراحات زياد او راضي نمي‌شود كه حتي جسدش به دست دشمنان اسلام بيفتد. بهمين خاطر خود را كشان كشان تا زير يكي از پلهاي جاده‌ي ماهشهر – آبادان مي‌رساند و دركنار پْل بعلت خونريزي زياد به شهادت مي‌رسد و به ديدار معبود خويش مي‌شتابد. 🌷 @byadshohada🌷 بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷 بهاران از کجاست کہ روح روییدن و سبز شدن ناگاه در تن خاک مرده پدید مے آید؟ و از کجاست کہ روح شکفتن ناگاه از تنِ چوب خشک چندین برگ هاے سبز و شکوفہ هاے سفید و آبےو زرد و سرخ برمے آورد بهاران رازدار رستاخیز پس از مرگ است 🇮🇷 @byadshohada 🇮🇷
🇮🇷 سیره شهدا. 🇮🇷 ✍رضایت خدا ملاک کارتان باشد: یه روز دیدم شهید باقری با سر و وضع خاکی و گلی از در اومدن داخل اتاق گفتم فرمانده چه خبر کجا بودید که این طور خاکی و گلی شدید لبخند ملیحی زد و رفت نشست میدونستم داره از گفتن موضوع خودداری میکنه چند روزی تکرار شد تا اینکه ی شب که شیفت بودم گاه و بی گاه خوابم میبرد و چرت میزدم یک لحظه متوجه شدم سایه ای از جلوی چشمام رد شد وسوسه شدم و سایه رو تعقیب کردم ببینم چکار میکنه دنبالش رفتم دیدم ایشون مشغول نظافت حیاط و سرویسهای بهداشتی هستند خجالت کشیدم ودویدم سمتشون و از ایشون خواستم ادامه کار رو به من بسپرن ✍گفتم شما فرماندهی این کارا وظیفه ماست که نیروی شما هستیم ایشون جواب دادن کاری که واسه رضای خدا باشه جایگاه انسان رو تغییر نمیده من این کارو دوست دارم و انجام میدم چون میدونستم بچه ها نمیذارن انجام بدم قبل از نمازصبح و تو تاریکی انجام میدم. از خودم خجالت کشیدم سرمو پایین انداختم وگفتم به خدا قسم شما خیلی بزرگواری. 🌷 @byadshohada 🌷
😊 لبخند شهدایی 😊 🐴سوپرطلا اکبر کاراته از تو خرابه‌های آبادان یه الاغ پیدا کرده بود؛ اسمش رو هم گذاشته بود: «سوپرطلا»! الاغ همیشه‌ی خدا مریض بود و آب بینیش چند سانت آویزون. یه روز که اکبر کاراته برای بچه‌ها سطل‌‌سطل شربت می‌برد، الاغه سرشو کرده بود توی سطل شربت و نصف شربتا رو خورده بود. حالا اکبر کاراته هی شربتا رو لیوان می‌کرد و می‌داد بچه‌ها و می‌گفت: بخورید که شفاست. کم‌کم بچه‌ها به اکبر کاراته شک کردند و فهمیدند که الاغِ اکبر کاراته سرشو کرده داخل سطل شربت و نصفشو خورده. همه به آب آویزون شده‌ی بینی الاغ نگاه کردند و عق زدند. دست و پای اکبر کاراته رو گرفتند و انداختندش توی رودخونه‌ی بهمن‌‌شیر. اکبر کاراته که داشت خفه می‌شد، داد می‌زد و می‌گفت: ای الاغ خر! اگه مُردم، اگه خفه شدم توی اون دنیا جلوتو می‌گیرم؛ حالا می‌بینی! او جیغ‌وداد می‌کرد و بچه‌ها از خنده ریسه رفته بودند. 🌷 @byadshohada 🌷
💬 سوال: 🔰 حکم کمک کردن در وضو چیست؟ ✍ کمک کردن در وضو سه گونه است: 1⃣ آوردن آب برای وضو گیرنده، که هیچ مانعی ندارد. 2⃣ ریختن آب در کف دست وضو گیرنده، که مکروه است. 3⃣ ریختن آب به اعضای وضوی دیگری یا شستن آن، که باطل است، مگر در صورت ضرورت و عدم توانایی شخص. ⬅️ مسئله: کسی که نمی تواند وضو بگیرد، باید نایب بگیرد که او را وضو دهد، ولی هر کدوم از کارهای وضو را که می تواند به تنهایی انجام دهد، نباید در آن کمک بگیرید. _ 📖 توضیح المسائل مراجع، م 285 🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷 نام شهید سرلشکر مسعود منفرد نیاکی تاریخ و محل شهادت رزمایش لشکر 58 تکاور ذوالفقار - 6/5/64 گروه دفاع مقدس زندگینامه امير سرافراز ارتش اسلام در سال 1308 در شهرستان آمل ديده به جهان گشود. او در سال 1331 پس اخذ ديپلم طبيعي با علاقه به خدمت در لباس سربازي در دانشكده افسري استخدام و پس از طي دوره 3 ساله دانشكده به درجه ستواندومي نائل و با انتخاب رسته زرهي به خدمت مشغول گرديد. شهيد نياكي در سال 1355 به درجه سرهنگي نائل گرديد. وي در انقلاب شكوهمند اسلامي همچون بدنه مومن و خدمتگزار ارتش به درياي بيكران ملت پيوست. شهيد نياكي به پاس وفاداري و خدمات ارزشمند خود از تاريخ 1/07/1359 به سمت فرماندهي لشكر 88 زرهي زاهدان و از تاريخ 20/01/1360 به سمت فرمانده لشكر 92 زرهي اهواز منصوب شد. فرماندهي در عملياتهاي بزرگ طريق‌القدس، فتح‌المبين، بيت‌المقدس والفجر مقدماتي، والفجر يك و رمضان در يگانهاي عملياتي به خدمت پرداخته است. وي در سال 1360 طي حكمي از سوي امير سپهبد شهيد صياد شيرازي به جانشيني فرماندهي نيروي زميني ارتش در جنوب منصوب گرديد. شهيد سرلشكر منفرد نياكي در ديماه سال 1363 و در حالي كه در بازنشستگي به سر مي‌برد با دستور رييس جمهور وقت حضرت آيت‌الله خامنه‌اي به خدمت اعاده شد. شهيد سرلشكر منفرد نياكي در تاريخ 6/05/1364 به عنوان ناظر آموزش در رزمايش لشكر 58 تكاور ذوالفقار كه در شرايط واقعي جنگ اجرا گرديد، شركت نمود و تقدير بر آن بود كه پس از سي و سه سال خدمت در ميدان آموزش و تمرين نظامي به درجه رفيع شهادت نائل گردد. 🌷 @byadshohada🌷 باماباشهدابمانید🖕🖕🖕
🌸 کلام شهدا 🌸 اگر می خواهید در روز قیامت روسفید باشید نگذارید دلاوریها و رشادتهای شهیدان به فراموشی سپرده شود. 🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🌻 سیره شهدا 🌻 از مهم ترين خصوصيات علي محبت زياد و درك بالايش بود.وقتي بچه دومم را باردار بودم (برادر شهيد كه 3 سال از او كوچك تر است)، باز به او محبت خاصي داشتم. وقتي كه اين بچه به دنيا آمد، علي ديگر روي زانويم نمي‌نشست‌. وقتي به او مي‌گفتم: چرا از روي زانويم بلند مي شوي‌؟ با همان لحن كودكانه اش به من مي فهماند كه نوزاد خيلي كوچك است و بايد به او توجه بيشتري بكنم.با آن سن كم،شعور بالايي داشت و مثل آدم بزرگ ها رفتار مي‌كرد و رفتارهاي بزرگ ‌منشانه از او سر مي‌زد. به قدري مهربان و دوست داشتني و مظلوم بود كه دايم نگرانش مي‌شدم و دلم برايش تنگ مي‌شد. برخي اوقات كه به مدرسه مي‌رفت‌، دنبالش مي‌رفتم و از دور نگاهش مي‌كردم تا دلم آرام بگيرد.هميشه در مدرسه يا كوچه،در يك گوشه‌اي ساكت و آرام مي ايستاد و هيچ حرفي ‌نمي‌زد، ولي در اطراف او بچه‌هاي‌مدرسه از شيطنت سر از پا نمي‌شناختند. 🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
😊 لبخند شهدایی 😊 زدم، نزدم! وسط‌ عملیات‌ خیبر، احمدی‌ خودش‌ را آماده‌ کرد تا هلیکوپتری‌ را که‌ از روبه‌رو می‌آمد، هدف بگیرد. هلیکوپتر که‌ به‌ خاکریز نزدیک‌ شد، احمدی‌ موشک‌ را روی‌ دوش‌ گرفت‌ و پس‌ از نشانه‌گیری‌ آن‌ را شلیک‌ کرد. موشک‌ از کنار هلیکوپتر رد شد. خوب‌ که‌ نگاه‌ کردم‌ دیدم‌ هلیکوپتر شروع‌ کرد به‌ شلیک‌ موشک‌. احمدی‌ که‌ دود حاصل‌ از شلیک‌ موشک ها را دید، به‌ خیال‌ اینکه ‌موشک‌ خودش‌ به‌ هلیکوپتر اصابت‌ کرده‌، کف‌ دست هایش‌ را به‌ هم‌ ‌کوبید وتوی‌ خاکریز بالا و پایین‌ ‌پرید و با خوشحالی‌ گفت‌: ـ زدم‌ زدم‌... زدم‌ زدم‌... ولی‌ تا موشک های‌ هلیکوپتر روی‌ خاکریز خورد و منفجر شدند، احمدی‌ که‌ دید بدجوری‌ خراب‌ کرده‌، برای‌ اینکه‌ ضایع‌ نشود و خودش‌ را کنترل‌ کند، باهمان‌ حال‌ شادی‌ و خنده‌ و در حالی‌ که‌ دست‌ می‌زد ادامه‌ داد: ـ زدم‌ زدم‌... نزدم‌ نزدم‌... نزدم‌ نزدم‌... 🌷🌷 @byadshohada 🌷🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
بازی با توپ شان خوب بود چہ با توپ پلاستیڪی چہ با توپ دشمن پنـــ⚽️ـــالتی ۱۰سیدالشهـداعلیه‌السلام 🌷 @byadshohada🌷 باماباشهدابمانید🖕🖕🖕
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷 نام شهید غلامعلی نادری بنی تاریخ و محل شهادت عملیات رمضان - 7/5/61 گروه دفاع مقدس زندگینامه شهید غلامعلی نادری بنی، چهارم فروردین‌ماه سال ۱۳۴۷ش در خانواده‌ای متوسط در شهر بن چشم به جهان هستی گشود. غلامعلی در خانه‌ای نه‌چندان مجلل و در میان مهر و محبتی بسیار و در دستان و آغوش مادری مهربان و پدری زحمت‌کش و میان خواهران و برادرانی دلسوز و خانواده‌ای متدین، مراحل رشد را طی نمود. به سن مدرسه که رسید با گذشتن از زیر کلام‌الله مجید راه مدرسه را در پیش گرفت. غلامعلی با شور و شعف بسیار به دبستان علامه رفت. شهید نادری بنی پس از سپری نمودن دوره ابتدایی در کمال موفقیت، قدم به مقطع تحصیلی راهنمایی گذاشت و با تحمل رنج و زحمت توانست سال اول راهنمایی را هم به‌خوبی به پایان برساند. درست در همین ایام بود که جرقه عظیمت به جبهه‌های پیکار حق علیه باطل در ذهن شهید نادری بنی زده شد و از آن زمان به‌بعد، تصمیم گرفت که در فعالیت‌های مذهبی از جمله: پخش اعلامیه‌ها و حضور در مسجد و اقامه‌ نماز جماعت بیش از پیش شرکت کند. غلامعلی در بسیج عضو شد و مسئولیت جمع‌آوری و ارسال کمک‌های مردمی اعم از: خوراک و پوشاک و... به میادین نبرد را بر عهده گرفت. هم‌چنین، او همراه کمک‌های مردمی، نامه‌هایی را از خانواده‌های متدین رزمندگان اسلام، به دست ایثارگران می‌رساند چرا که او به‌واسطه اقتضای سن و سالش نمی‌توانست به‌طور مستقیم در دفاع مقدس حضور یابد. اما در اواخر سال ۱۳۶۰ش - زمانی که تنها سیزده سال داشت - به‌طور جدی تصمیم گرفت که به‌عنوان رزمنده از مرزهای میهن اسلامی‌اش در برابر کفار بعثی دفاع نماید. همین جدیت باعث شد که چندی بعد راهی جبهه‌های نور گردد. غلامعلی حدود یک سال در جبهه حضور داشت و در این مدت، یک‌بار از ناحیه دست راست دچار مجروحیت شد تا این‌که سرانجام، در تاریخ هفتم مردادماه سال ۱۳۶۱ هجری شمسی طی عملیات رمضان - در سن چهارده سالگی - در شرق بصره به فیض عظیم شهادت نائل گردید و عاشورائی گشت. مزار شهید غلامعلی نادری بنی در گلزار شهدای شهر بن، میعادگاه عاشقان حقیقی جهاد و شهادت در راه خداست. 🌷 @byadshohada🌷 باماباشهدابمانید🖕🖕🖕
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷 ✍هيچ قطره اے در مقياس حقيقت در نزد خدا، از قطره خونے كہ در راه خدا ريختہ شود بهتر نيست. #شهید_عباس_کریمی🌷 🌷 @byadshohada
🌼 سیره شهدا 🌼 ✍️ به حلال و حرام خدا خیلی اهمیت می‌داد. در استفاده از اموال بیت المال بشدت مراقبت داشت. اهل امر به معروف و نهی از منکر بود. روزی که جنازه‌اش را آوردند خانه و به داخل اتاقش بردند، دوستان جوانش دور جنازه جمع شده بودند، گریه می‌کردند و می‌گفتند دیگر رسول نیست به ما بگوید غیبت نکن، تهمت نزن! ✍️حتی یادم هست آخرین باری که خواست به سوریه برود، آمد ۱٠٠ هزار تومان به من داد. گفت بابا این خمس من است. برایم رد کن. من دیگر فرصت نمی‌کنم. در مراقبت چشم از حرام، در رعایت حق الناس، به ریزترین مسائل توجه داشت. شب‌های جمعه به بهشت زهرا می‌رفت و پس از نماز جماعت مغرب و زیارت مزار شهدا، می‌رفت آن قبرهای شهدای گمنام را که رنگ نوشته‌هایش رفته بود، با قلم بازنویسی می‌کرد. قلم‌هایش را هنوز نگه داشتیم. 🌷 @byadshohada🌷 بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
😊 لبخند شهدایی 😊 🥗آش باجایش 🥗 در منطقه و موقعیت ما یک وقت عراق زیاد آتش می ریخت،خصوصا خمپاره. چپ و راست می زد. بچه ها حسابی کفری شده بودند. نقشه کشیدند. چند شب از این ماجرا نگذشته بود که دو، سه نفر از برادران داوطلبانه رفتند سراغ عراقی ها و صبح با چند قبضه خمپاره انداز برگشتند. پرسیدیم اینها دیگرچیست؟ گفتند: آش باجایش! پلو بدون دیگ که نمیشود. 😂😂😂 🌷 @byadshohada🌷 بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷 نام شهید فرج الله احمدی تاریخ و محل شهادت عملیات والفجر - 8/5/62 گروه دفاع مقدس زندگینامه روستاي حناء از توابع شهرستان جهرم در سال ۱۳۴۱ش اولين گريه‌هاي فرج‌الله را به نظاره نشست. او دوران كودكي را در آغوش پرمهر خانواده سپري كرد و تحصيلاتش را تا پايان سال پنجم دبستان در روستا به پايان رساند؛ سپس همراه پدر در جست‌وجوي رزق حلال، كار كشاورزي را آغاز نمود. تا اين‌كه پير فرزانه ايران خميني كبير (ره)، فرياد عدالت‌خواهي سر داد و امت مسلمان ايران را به ياري طلبيد. فرج‌الله نيز در خيل سربازان و ياوران امام خميني (ره)، به مبارزه با عمال شاه خائن پرداخت. او بعد از پيروزي شکوهمند انقلاب اسلا‌مي، چند ماه پس از ازدواجش در تاريخ ۲۳-۲-۱۳۶۱ش همراه برادران بسيجي به مرزهاي جنوب غربي ايران رفت و از ناحيه پا مجروح گرديد. اما باز هم از پاي ننشست و اين‌بار با لباس سبز سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شهر جهرم، به جبهه‌هاي كردستان اعزام گردید. عمليات والفجر، آغاز سفري به درياي ايمان و افتخار براي فرج‌الله بود. فرمانده گروه جوانان غيور ايراني بر فراز قله‌هاي رفيع حاج‌عمران سر بر خاك نهاد و عاشقانه در سجده‌اي خونين به وصال حق شتافت. پيكر پاك رادمرد لشكر ۳۳ المهدي (عج) را در روز ۸ مردادماه سال ۱۳۶۲ش از قرارگاه حمزه سيدالشهداء (ع) به زادگاهش انتقال دادند و او را در سن ۲۱ سالگي در گلزار شهداي رضوان شهر جهرم به خاك سپردند. 🌷 @byadshohada🌷 باماباشهدابمانید🖕🖕🖕
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷 خدایا از تو ممنونم بےاندازه کہ در دل ما محبت سید علی خامنه ای را انداختےتا بیاموزد درس ایستادگے را.... 🌹 #شهید_مصطفی_صدرزاده 🌷 @byadshohada 🌷
🌼 سیره شهدا 🌼 می گویند در عملیات خیبر بود که روز هفتم امام پیام دادند که جزایر باید حفظ شود. احمد پس از شنیدن پیام گفت: چشم. چشم. پس از دو هفته مقاومت وقتی برای ارائه گزارش به قرارگاه آمد، سر و صورتش خاک گرفته و از دود آتش خمپاره و توپ و بمباران سیاه شده بود، بسیار خسته و ژولیده بود. بهش گفتند: احمد، تو خیلی زحمت کشیدی... گفت: وقتی پیام امام را به من دادید. همه نیروهایم را صدا زدم و گفتم اینجا عاشورا است به هر قیمتی شده باید جزیره را حفظ کنیم و خودم هم رفتم خط مقدم! سردار 🌷 @byadshohada🌷 بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
😊 لبخند شهدایی 😊 سفره خاکی در منطقه سومار،خط مقدم بودیم که با ماشین ناهار آوردند. به اتفاق یکی از برادران رفتیم غذا را گرفتیم و آوردیم. درفاصله ماشین تا سنگر خمپاره زدند. سطل غذا را گذاشتیم روی زمین و درازکش شدیم، برخاستیم دیدیم ای دل غافل سطل برگشته و تمام برنج ها نقش زمین شده است. ازهمانجا با هم بچه ها را صدازدیم و گفتیم: با عرض معذرت، امروز اینجا سفره انداختیم، تشریف بیاورید سر سفره تا ناهار از دهان نیفتاده و سرد نشده. همه از سنگر آمدند بیرون. اول فکر می کردند شوخی می کنیم، نزدیک ترکه آمدند باورشان شد که قضیه جدی است. 🌷 @byadshohada🌷 بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
🍃🌷💔شبای جمعه که میشه... 🖼یک عکس و یک دنیا حرف 🇮🇷 @byadshohada
33faeaf796f5308ae1e265b772265d6983cad6c1.mp3
2.61M
🍃🌷💔شبای جمعه که میشه... 🖼یک عکس و یک دنیا حرف 🇮🇷 @byadshohada
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷 نام شهید خلیل واحدی تاریخ و محل شهادت منطقه بیزل مریوان - 9/5/67 گروه دفاع مقدس زندگینامه شهيد خليل واحدي در يکي از روزهاي بهاري خردادماه سال ۱۳۴۸ش در روستاي زيباي «وندرني عليا» از توابع شهرستان کامياران استان کردستان پا به عرصه هستي نهاد. دوران پرنشاط کودکي را در دامان پرمهر خانواده‌اي زحمت‌کش و مهربان گذراند و با معارف پاک اسلامي آشنا شد. خليل، تحصيلات خود را تا پايان سال سوم راهنمايي ادامه داد و بعد از آن براي کمک در تأمين معاش خانواده راهي شهرهاي دور و نزديک مي‌شد. پس از پیروزي شکوهمند انقلاب اسلامي، خليل با هدف مبارزه با دشمنان بعثي راهي جبهه‌هاي نبرد حق عليه باطل شد. وي که دوران سربازي خود را در جمع سبزپوشان سپاه پاسداران و در ميان رزمندگان جان‌برکف انقلاب اسلامي مي‌گذراند، سرانجام در روز نهم مردادماه سال ۱۳۶۷ش در منطقه بيزل مريوان درحالي‌که تنها ۱۹ سال داشت در هنگام درگيري با دشمن بعثي و بر اثر اصابت ترکش، شربت شيرين شهادت را عاشقانه سرکشيد و به سوي معبود پر گشود. مزار مطهر شهيد خليل واحدي در گلزار شهداي زادگاهش، روستاي وندرني قرار دارد 🌷 @byadshohada🌷 باماباشهدابمانید🖕🖕🖕
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷 بار خدایا از کارهایی که کرده ام به تو پناه می برم از جمله : از این که نشان دادم کاره ای هستم، خدا کند که پست و مقام پستمان نکند…. از این که ایمانم به بنده ات بیشتر از ایمانم به تو بود…. از این که زبانم گفت بفرمایید ولی دلم گفت نفرمایید. از این که از گفتن مطالب غیر لازم خودداری نکردم و پرحرفی کردم…. از این که کاری را که باید فی سبیل الله می کردم نفع شخصی مصلحت یا رضایت دیگران را نیز در نظر داشتم…. 🌷 @byadshohada🌷 بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
🌻 سیره شهدا 🌻 شهید میثمی همیشه به رزمندگان گوشزد می کرد که « برادران! پیوسته از خدا بخواهید که توفیق ادامه نبرد را از ما نگیرد ». یکبار وقتی یکی از نیروها دودل شده بود و هوای درس و حوزه به سرش زده بود، میثمی رفت سراغش و به او گفت: « نگاه کن به دلت، ببین چی می گه. اگر کاری کردی که خدا و امام زمان راضی هستند، تکلیف همان است والا برگرد دنبال راهی که در فکرت می باشد. من هیچ موقع شک نکرده ام که در جبهه بمانم یا از جبهه بروم حوزه. بعضی وقتها هم که دودل شده ام، سر این مسئله بوده است که بروم کردستان یا در جنوب بمانم.» 🌷 @byadshohada🌷 بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد