eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
726 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست. کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است. ارتباط باخادم الشهدا👇 @Mehrabani1364 🔽تبادل داریم
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ سفارش رهبری به خواندن نماز روز یکشنبه ذیقعده. 💎«انس بن مالک» می گوید: رسول خدا در یکشنبه_ماه_ذی_القعده از منزل بیرون آمد و فرمود: ای مردم، کدام یک از شما می خواهد توبه کند؟ عرض کردیم: همه می خواهیم توبه کنیم. 🔖سپس فرمود: هیچ بنده ای از امت من نیست که این عمل را انجام دهد،مگر آنکه از آسمان به او ندا می شود: «ای بنده ی خدا، عمل خود از نو آغاز کن؛ زیرا توبه ی تو پذیرفته و گناه تو آمرزیده شد.» 🔰 و فرشته ای از زیر عرش به او خطاب می کند: «ای بنده خجسته باد بر تو و فرزندان تو!» 🔺 و فرشته ای دیگر ندا می کند: «ای بنده، دشمنان تو در روز قیامت از تو راضی خواهند گردید.» 👌و فرشته ای دیگر ندا می کند: «ای بنده، تو مۆمن از دنیا می روی و دین تو از تو گرفته نمی شود و قبر تو گشوده و نورانی می شود.» ✍ و فرشته ای دیگر ندا می کند: «ای بنده، پدر و مادر تو از تو راضی خواهند گردید، اگر چه از تو ناخشنود باشند و پدر و مادر و فرزندان تو آمرزیده شدند و روزی تو در دنیا و آخرت گشوده و فراوان خواهد بود.» 🔺 و جبرئیل علیه السلام ندا می کند: «من همراه با فرشته ی مرگ می آیم و به او سفارش می کنم که با تو به نرمی رفتار کند و اثر مرگ حتی خراشی در تو ایجاد نخواهد کرد و فقط روح تو به آرامی از بدنت خارج خواهد شد.» 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
... 📚 پاسخ زنان زیبا که شان را خورده اند در روز قیامت در محضر خداوند چیست؟ امام صادق (علیه السلام): (روز قیامت) زن زیبا را که به خاطر زیبایی اش در فتنه افتاده است، و فریب زیبائی اش را خورده (و به بی حجابی و بی عفتی و گناه آلوده شده)، برای حساب می آورند. پس به خدا می گوید، خدایا، تو خود مرا زیبا خلق کردی و به سبب آن در فتنه افتادم. پس حضرت مریم (س)را حاضر می کنند و ندا داده می شود: آیا تو زیباتری یا مریم؟ ما او را در نهایت زیبائی آفریدیم، امّا او گناه نکرد … 📚 بحارالانوار، ج 12، ص 241 《 》 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🕰 نمی‌دانستم موضوع تلفن آقای طراوت را مطرح کنم یا نه. اصلا نمی‌دانستم چطور مطرح کنم که مشکلی پیش نیاید.یادمحبتهای کامران بد جور روی وجدانم راه می‌رفت. "نه به محبتهاش نه به این که دلش میخواد من از اینجا برم."با صدای راستین به خودم آمدم. با مهربانی و لبخند همانطور که نگاهم می‌کرد پرسید: –به چی فکر می‌کنی؟ "این چرا یهو خودمونی شد." نگاهم را به میز مقابلم دادم. از پشت میزش بلند شد و روبرویم روی صندلی نشست. ضربان قلبم تند شد. دستهایش را در هم گره زد و کمی روی میزی که جلویمان بود خم شد. بوی عطرش حالم را عوض کرد.غوغایی در دلم به پا شد. از خودم ترسیدم. دیگر خودم رانمی‌شناختم.نخواستم به چشم‌هایش نگاه کنم. نگاهم را به پنجره دادم. ابرها دیده می‌شدند.سیاه رنگ بودند. در خرداد ماه چه وقت باران بود. سیاهی ابرها ترسی به جانم انداخت که باعث شد از جایم بلند شوم. به طرف در رفتم. دستم که روی دستگیره رفت گفت: –کجا؟ حرفت رو بزن. از حرفش در جا میخکوب شدم.دوباره رفت و پشت میزش نشست و گفت: –اگه چیزی دستگیرت شده بگو، خیالت راحت باشه.نگاهش نکردم. کمی از در فاصله گرفتم و با لرزشی که در صدایم ایجاد شده بود گفتم: –نمی‌دونستم پری‌ناز خانم باهاتون شرط گذاشتن که من رو تا اخراج نکنید...با بُهت پرسید: –کی بهت گفته؟ –مهم نیست. خواستم بگم اگر اینجا موندن من باعث شده...دوباره از جایش بلند شد. –پرسیدم تو از کجا میدونی؟ –نمی‌تونم بگم؟ –پشت در اتاق من گوش وایساده بودی؟ با دهان باز نگاهش کردم. –نکنه اینجا جاسوس داره؟ اخم کردم. – گوش واینساده بودم. از دهن یکی شنیدم. چشم‌هایش گرد شد. –نگو از دهن پری ناز شنیدی که باورم نمیشه.سرم را به طرفین تکان دادم. –پس از دهن کی شنیدی؟با عجز نگاهش کردم. –اگه قول میدید بین خودمون بمونه میگم.با تکان دادن سرش اشاره کرد که قول می‌دهد. –از دهن آقای طراوت وقتی داشت تلفنی با یکی حرف میزد.با لکنت گفت: –ب...ا...کی؟ –چیزی نگفتم و فقط شانه‌ایی بالا انداختم.شل شد و خودش را روی صندلی رهاکرد. نگاهش خیره به روبرو بود.برای چند دقیقه به همان حال ماند.جلورفتم. –آقای چگینی حالتون خوبه؟ دستهایش را جلوی صورتش گرفت ونفسش را محکم بیرون داد. –تو مطمئنی؟جوابی ندادم. –یعنی جلوی تو حرف میزد؟سرم را به علامت منفی تکان دادم.چشم‌هایش را ریز کرد. –پس چطوری شنیدی؟ –خب، من پشت در بودم، اون نمی‌دونست. ایستاده بود همونجا حرف میزد. –کدوم در؟ –تو آبدار‌خونه. –آبدارخونه که در نداره.سکوت کردم و به طرف در راه افتادم. نزدیکم آمد و به چشم‌هایم خیره شد.از حرف زدنم پشیمان شدم. فکرنمی‌کردم اینقدر به هم بریزد. گفتم: –حالا چه فرقی داره، بعد پا کج کردم تا خودم را به در برسانم.آستین کُتم را گرفت. تیز نگاهش کردم.بی‌تفاوت به نگاهم گفت: –درست توضیح بده که بتونم باور کنم. دستم را کشیدم. اخمم عمیق‌تر شد. دلم نمی‌خواست در این حال ببینمش ولی از کارش خوشم نیامد. جدی‌تر از همیشه گفتم: –من توضیحم رو دادم برام مهم نیست که باور می‌کنید یا نه.فوری از اتاق بیرون آمدم و به طرف میز خودم رفتم.پشت سیستم که نشستم کامران چای به دست داخل اتاق شد و با لبخندی پرسید: –توام چای می‌خوری؟یاد گل رزی افتادم که دوباره صبح برایم آورده بود. نمی‌دانستم این محبتهایش را باید به حساب چه می‌گذاشتم.باحرفهایی که موقع حرف زدن با تلفنش شنیدم اعتمادم نسبت به او کم‌تر شد. هنوز اخم داشتم. گفتم: –آقای طراوت می‌تونم باهاتون حرف بزنم؟لیوان چایش را روی میزش گذاشت وجلوی میز من ایستاد. –جانم بفرمایید.ازلحنش معذب شدم. انگار جنس محبتهایش از نوع مصلحتی یاسرکاریست. انگار دختر‌بچه‌ایی بودم که می‌خواست با شکلاتی سرگرمم کند. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🕰 با نگرانی پرسیدم: –اتفاقی افتاده؟ –نه، ولی ممکنه بیفته. در مورد اون خواستگاری که میخوادبرات بیاد می‌خواستم یه چیزی بهت بگم. عمه با یک پیش‌دستی وارد شد و برای مریم خانم میوه گذاشت. من هنوز مبهوت نگاهش می‌کردم. با باز و بسته کردن چشمانش اشاره کرد که صبر کنم. بعد از خوردن میوه‌اش عمه برای آوردن چای به آشپزخانه رفت.مریم خانم فوری گفت: –من الان میرم توام بیا بیرون حرف بزنیم. بعد بلند شد و گفت: –منصوره خانم چای نیاریها من دیگه باید برم.من هم فوری روسری‌ام را سرم کردم و گفتم: –عمه جان منم باید برم. عمه با چشم‌های گرد شده نگاهم کرد. –یعنی چی برم. شام اینجایی، بشین ببینم. –ممنون عمه، یه کار واجب دارم باید زودتر برم. حالا دوباره میام. قراره با امیرمحسن بیاییم. با شنیدن اسم امیرمحسن طبق معمول عمه لبخند به لبش آمد. –الهی فداش بشم. آره یه روز برش دار بیارش‌ها. دلم براش خیلی تنگ شده. –چشم حتما. به اتفاق مریم خانم از عمه خداحافظی کردیم و از در بیرون آمدیم.سوالی نگاهش کردم. –ببخشید میشه زودتر بگید چی شده. جلوی خانه‌شان ایستاد. –بیا بریم داخل تا برات توضیح بدم. –نه، لطفا همینجا بگید.کلید را داخل قفل انداخت و در را باز کرد. –هیچ کس خونه نیست. تو کوچه که نمیشه. چند دقیقه تو همین حیاط حرف می‌زنیم بعد برو.وقتی تردیدم را دید، دستم را گرفت و به داخل هدایتم کرد. –نترس رئیست حالا حالاها نمیاد. مبهوت گفتم: –رئیسم؟ –آره بابا، من همه چی رو فهمیدم. اون حالا حالاها نمیاد با اون دختره بیرونن... سرم را پایین انداختم و با مِن و مِن گفتم: –امروز فکر نکنم برن بیرون.با خوشحالی گفت: –دوباره افتاده بودن به جون هم؟لبم را به دندان گرفتم. بگو ببینم این دفعه سر چی دعوا کردن؟ –ببخشید حالا اگه خودشون صلاح بدونن بهتون میگن. چادرش را از سرش کشید و روی تخت گوشه‌ی حیاط نشست. –اون که چیزی نمیگه، همه رو من خودم کشف می‌کنم. –خودتون. –آره، با دوستش رضا تلفنی حرف میزد فهمیدم. بعدم وقتی فهمید لو رفته،خودش برام توضیح داد. –خب حالا تو بگو ببینم تو شرکت چی شد؟ با شرمندگی گفتم: –ببخشید ولی نمیخوام اون بدونه من حرفی از شرکت یا کارای اون به شما گفتم. حالا فکر می‌کنه دارم جاسوسی می‌کنم. –ول کن بابا، مگه شبکه اطلاعاتی اسرائیله، بابا پسر خودمه ها، جاسوسی چیه، حالا شما جوونها هم یه چیزی شنیدید. بعد سرش را جلوتر آورد و ادامه داد: –ببین کلا با من راحت باش، بزار منم راحت همه‌چیز رو بهت بگم، –در مورد چی؟ –در مورد پسر بیتا. پس یعنی الان من میخوام جلوی بدبخت شدن تو رو بگیرم میخوام جاسوسی کنم؟ –بدبخت شدن من؟ –ببین تو با من همکاری کن، معامله‌ی دو سر سود می‌کنی، باور نداری از همون عمت در مورد من بپرس، من بدِ کسی رو نمی‌خوام. نگران نباش، راستین نمیفهمه تو امدی اینجا. من حواسم هست. تو فقط در مورد رابطش با اون دختره بیا بهم بگو. به نظر من کارای این دختره مشکوکه. البته می‌دونم اگه راستین بفهمه خبرای شرکت رو به من میگی برات بد میشه، خیالت راحت اون چیزی نمی‌فهمه. بعد بلند شد. –من برم میوه‌ایی چیزی برات بیارم...دستش را گرفتم. –نه هیچی نیارید، فقط زودتر حرفتون رو بزنید من باید برم. می‌ترسم آقاراستین سر برسه. –راستش در مورد پسر بیتا خواستم بگم ردش کن، اون خیلی داغونه به درد تو نمی‌خوره. با دهان باز به دهانش نگاه می‌کردم. "خدایا بازم؟"آب دهانم را قورت دادم و پرسیدم: –یعنی چی داغونه؟ –یعنی اهل همه چی هست جز زندگی، اگه می‌خوای بدبخت شی برو باهاش ازدواج کن. –شما از کجا می‌دونید؟ –وا؟ میگم مادرش دوستمه، با هم رفت و آمد داریم. مادرش فکر میکنه زنش بده آدم میشه، ولی اشتباه می‌کنه اون درست بشو نیست. همان موقع صدای ماشینی از پشت در آمد.مادر راستین دستش را روی دستش زد و گفت: –این چرا امروز اینقدر زود امد.بلند شدم و هراسان گفتم: –کیه؟او هم بلند شد. –صدای ماشین راستینه. –وای اگه من رو اینجا ببینه خیلی بد میشه. –آره بابا می‌دونم نقشه‌های منم نقش بر آب میشه. دستم را گرفت و دوان دوان مرا به طرف زیر زمین کشید. سر پله ها ایستاد و هولم داد طرف پله‌ها. –بدو برو زیرزمین، در بازه، همونجا بشین یه گوشه بی صدا، تا من خودم بیاما.مستاصل مانده بودم که صدای چرخیدن کلید داخل قفل آمد.مادرش فوری هلم داد. –برو دیگه امد. کنار پله‌های زیر زمین باغچه‌ایی بود که شاخه‌های درختهایش آنقدر بزرگ و پُر برگ بودند که این قسمت از در ورودی دید کافی نداشت.از پله‌ها سرازیر شدم و آرام در را باز کردم و وارد شدم.صدای سلام دادن راستین به مادرش را شنیدم. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
✋همه با هم انتشار... 😜آمریکا بدون سانسور😵 😊دیدین بعضی وقتا، بعضیا که تر و تمیز نیستن اما میخان همه چیزو تمیز و مرتب نشون بدن، چه کارایی می کنن؟! 🙃مثلا خونه را جارو می کنن اما آشغال هاش را جمع میکنن زیر فرش 🤕و وای از وقتی که یکی از مهمونا یهویی پاش گیر بکنه به فرش و فرش کنار بره... 🤐عجب آبرو ریزی میشه😩 😉حالا ما پامون گیر کرد به این فرشی که آمریکا با رسانه هاش توی دنیا پهن کرده ... فرش کنار رفت و وای که عجب آبرو ریزی شد... 👇ببینین توی آمریکا چه خبره ... یعنی واقعا اینه اون به اصطلاح ابرقدرت اول دنیا و سرزمین رویایی افسانه ها؟! 😳واقعا وضعیت زندگی مردم آمریکا که اقتصاد اول دنیاست باید این باشه؟!! ( توی لینک زیر ببینین عجب افتضاحیه) https://eftekhar1357.ir/?p=2294 اگه فکر می کنین فیلم بالا دروغه، توی لینک زیر ببینید توضیحات استاد دانشگاه هاروارد آمریکا را که میگه اکثر مردم آمریکا نمی تونن هیچ پس اندازی داشته باشند👇 https://eftekhar1357.ir/?p=1698 🤗اگه بازم دلتون قرص نشده، توی لینک زیر ببینید مردم آمریکا چطوری حمله کردن به یه فروشگاه و دارن غارتش می کنن https://eftekhar1357.ir/?p=1830 ⁉️باورتون شد که فقر در آمریکا چقدر جدیه؟ 😌اگه هنوز یه کم شک دارید، اینم فیلم یکی از ایرانی های مقیم آمریکا که از مخارج سنگین زندگی در آمریکا میگه👇 https://eftekhar1357.ir/?p=3302 ⁉️بنظرتون چرا وضعیت آمریکا اینقدر افتضاحه؟ کشوری که نه ۴۰ سال تحریم بوده، نه ۸ سال جنگ خسارت بار داشته، علاوه بر این فروشنده ی بزرگ نفته و دوشنده ی بزرگ گاوهای شیرده جهان و بزرگترین تاجر تسلیحات و... ⚫️عجب وضعیه 👌هرجا دست تون رسید این متن را منتشر کنین تا همه بفهمند کشوری که برای ما شاخ و شونه می‌کشه و ژست دلسوزی برای مردم ایران میگیره، مردم خودش به چه بدبختی اند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 📌تبیین فریب رسانه‌ای در حادثه متروپل آبادان از زبان یک هموطن👆 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔸شهید مهدی زین الدین : 🌹هر گاه شب جمعه را یاد کردید، آن‌ها شما را نزد "اباعبدالله" (ع) یاد می‌کنند. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🌟 ۞ ﷽ ۞ 🌟 🍃🌺 خواهران مهربانم! ✨ زینـ✨ـب گونه باشید و مانند زینـ✨ـب پیام شهدای خود را به همه جا برسانید و مبادا گریه کنید که دشمن از گریه کردن ها خوشحال خواهد شد و حجاب اسلامی داشته باشید و آن را به همه گوشزد نمایید. ✨ ✨🌺🍃🌺
﷽ 🚫شایعه ‏رییس سازمان حج‌و‌زیارت: هر زائر ۴۵۰۰دلار ۹هزار تومانی می‌گیرد. خلاصه‌اش یعنی ۱۰۰میلیون یارانه برای هر حاجی. ‏سوال: مگر حاجی نباید استطاعت داشته باشد، چرا یارانه میدهند ؟ ‏سوال دو، اگر دولت پول ندارد این ولخرجی‌ها چیست؟ اگر دارد چرا ننه‌من غریبم؟ ‏این حق ضعفا نیست که به توانگران می‌دهید؟ ❇️پاسخ باز هم دروغ❗ ⭕ رقم 4500 دلار، هزینه سفر حج است که توسط حجاج پرداخت می شود، نه ارز مسافرتی حجاج. https://tn.ai/2721535 ⭕دولت اصلا قرار نیست به حجاج دلار بدهد بلکه 500 یورو آن هم به قیمت بازار متشکل ارزی پرداخت میکند. اختلاف قیمت یورو در بازار آزاد و بازار متشکل، کمتر از 4 هزار تومان است. 🔸www.imna.ir/news/579534/ ⭕ ارز مسافرتی مختص به زائران خانه خدا نیست بلکه برای سفر به کشورهای دیگر تا 2000 یورو هم پرداخت میشود! https://www.donya-e-eqtesad.com/fa/tiny/news-3831864
📩نامه‌ای به دختران‌ و زنان سرزمینم 🌹عزیزان ایران، سلام 🍀 زندگی هایتان پر از نشاط و عافیت 🇮🇷ایران زیبای ما، به وجود زنان و مادران پاکش می بالد. فرزندان فهیم و غیور این سرزمین در دامن پاک و پر مهر شما پرورش می یابند. ❤️فرزندانی که دستان پر مهر مادران شان را با محبت بوسه می زنند. 🔅گرمی خانه، از گرمای وجود شماست و ای کاش هرگز هیچ آفتی آن را سرد نکند. 💐عزیزان سرزمینم؛ آرامش و صفای زندگی ها در گرو عشق و دلدادگی بین همسران است پس این عشق را که هدیه ای از جانب خدای مهربان است باید پاس بداریم و از هرآنچه به آن آسیب می رساند پرهیز کنیم. 💏زیبایی هایی که خدا به زنان داده برای آنست که مانند بندی زرین دل همسر را بر مدار عشق پاک همسرانه نگه دارد. ‼️همه زیبایی را دوست دارند، از همین رو بردن آن به کوچه و خیابان، ممکن است دل مردی را بلرزاند... ممکن است با دیدن این همه چهره های زیبا، زیبایی همسرش در نظرش کم رنگ شود و اینگونه بند زرین زندگی شان آسیب ببیند. ☝️قطعا هیچ بانویی دوست ندارد ناخواسته باعث شود گرمای یک زندگی عاشقانه آسیب ببیند، چون همه ی ما انسانیت را دوست داریم؛ همه آرزوی خوشبختی دیگران را داریم ... 🙏دختران سرزمینم بیایید مانند گذشتگان مان فرهنگ حکیمانه این سرزمین را احیا کنیم. ☀️فرهنگی که نیاکان مان اهل آن بودند. فرهنگی که زنان این مرز و بوم را به سان مرواریدی در دل صدف می دانست. ♦️فرهنگی که در سنگواره های تخت جمشید نیز متبلور است و پوشش عفیفانه نیاکان مان را به تصویر کشیده 🌺گذشتگان ما از خوبی آن گفتند و ماهم باید خیرخواه دخترانمان باشیم. باید این امانت ارزشمند و این فرهنگ پاک را به آنها منتقل کنیم که آینده آنها و دوام خوشبختی شان در گروی آنست! ⚠️قطعا هرآنکس که می خواهد ما را از این فرهنگ حکیمانه جدا کند، خیرخواه ما نیست!! در لینک زیر ببینید آنها که از این فرهنگ دور اند چه روزگار سیاهی بر سرشان آمده👇 https://eftekhar1357.ir/?p=2616 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆