فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
💠خاطره ای شنیدنی از
#خلبان_شهید_عباس_دوران
حال خوش بودکنارشهدا آه دریغ
بعدیاران شهید حال خوشی دست نداد
#سالروز_ولادت🌷
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🌱
خستگی نداشت. می گفت من حاضرم تو کوه با همه تون مسابقه بذارم، هر کدوم خسته شدين، بعدی ادامه بده...
اينقدر بدن آماده ای داشت که تو جبهه گذاشتنش بيسيم چی. بيسيم چی شهيد پور احمد...
اصلاً دنبال شناخته شدن و شهرت نبود. به اين اصل خيلی اعتقاد داشت که اگه واقعاً کاری رو برای خودِ خدا بکنی، خودش عزيزت می کنه. آخرش هم همين خصلتش باعث شد تا عکس شهادتش اينطور معروف بشه...
#شهید_امیر_حاج_امینی
#سالروز_ولادت
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شهید
کار هر شبش بود! با این که از صبح تا شب کار و درس داشت و فعالیت میکرد، نیمههای شب هم بلند میشد نماز شب میخواند. یک شب بهش گفتم: «یه کم استراحت کن. خسته ای.» با همان حالت خاص خودش گفت: «تاجر اگه از سرمایهاش خرج کنه، بالاخره ورشکست میشه؛ باید سود بدست بیاره تا زندگیش به چرخه، ما هم اگه قرار باشه نماز شب نخونیم ورشکست میشیم.»
#شهید_مصطفی_چمران🌷
#سالروز_ولادت
●ولادت : ۱۳۱۱/۱۲/۱۸ تهران
●شهادت: ۱۳۶۰/۳/۳۱ دهلاویه
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#فرازی_از_وصیت_نامہ
همسرم هرگاه فشارهاي زندگي و ناملايمات اجتماعي باعث آزردگي شما شد ابتدا به خدا توكل كن و بعد روز عاشورا و مصائبي كه به حضرت زينب (س) وارد شده است را براي خود مرور كن كه اين باعث روحيه دادن به شما خواهد بود.
فرزندانم اميدوارم با حجاب و عفتي كه خواهيد داشت مبارز خوبي براي اسلام در كل مقاطع زندگي باشيد و بدانيد تازماني كه حجاب داريد مانند دري در ميان صدف محفوظ هستيد...
#شهید_علیاکبر_عربی🌷
#سالروز_ولادت
●ولادت : ۱۳۵۵/۴/۳ خمین ، مرکزی
●شهادت : ۱۳۹۴/۱۱/۱۲ آزادسازی نبل الزهرا ، سوریه
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#فرازی_از_وصیت_نامہ
همسرم هرگاه فشارهاي زندگي و ناملايمات اجتماعي باعث آزردگي شما شد ابتدا به خدا توكل كن و بعد روز عاشورا و مصائبي كه به حضرت زينب (س) وارد شده است را براي خود مرور كن كه اين باعث روحيه دادن به شما خواهد بود.
فرزندانم اميدوارم با حجاب و عفتي كه خواهيد داشت مبارز خوبي براي اسلام در كل مقاطع زندگي باشيد و بدانيد تازماني كه حجاب داريد مانند دري در ميان صدف محفوظ هستيد...
#شهید_علیاکبر_عربی🌷
#سالروز_ولادت
●ولادت : ۱۳۵۵/۴/۳ خمین ، مرکزی
●شهادت : ۱۳۹۴/۱۱/۱۲ آزادسازی نبل الزهرا ، سوریه
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شهید
●این شالشوفقط محرم دورگردنش می انداخت. تاآخربعدبه من میگفت بشورم، ومیذاشت کنارتا محرم سال بعد..
محرم 92میخواست جمع کنه گفتم:هنوز نشُستم. گفت:میخوام همینطوری نگه دارم منم قسم دادکه یه وقت نشورم. وهمونطورگذاشتم کنار، تاروز رفتنش شالشوازمن خواست وباخودش برد.
●نمیدونم چی تودلش میگذشت، فقط اینومیدونم که شالشوبرد تاروزوفات حضرت زینب توسوریه استفاده کند.
روزوفات حضرت تومشهدپیکرقشنگش هم بسترخاک شد...
●به نقل ازمادرشهید:یک روزظهرواردخانه شدسلام کرد، خیلی خسته وگرفته بود، یک ساک دستش بود. آن روزازصبح به مراسم تشییع شهدای گمنام رفته بود، آرام وبی صدابه اتاقش رفت.
صداکرد:مادربرایم چای می آوری!؟ برایش چای ریختم وبردم.
●وارداتاقش شدم. روی تخت درازکشیده بود، من که رفتم بلندشدونشست.
پرسیدم:چه خبر؟ درجواب من ازداخل ساکش یک پرچم سه رنگ با آرم(الله) بیرون آورد.
پرچم خاکی وپاره بود. اول آن رابه سر وصورتش کشید وبعدبه من گفت:(این را یک جایی بگذارکه فراموش نکنی. هروقت من مُردم آن راروی جنازه ام بکش).
●خیلی ناراحت شدم، گفتم:خدانکندکه تو قبل ازمن بری!
اجازه ندادحرفم راتمام کنم، خندیدوگفت:این پرچم روی تابوت یک شهیدگمنام تبرک شده است.
وقتی من مُردم آن را روی جنازه من بکشیدواگرشدبامن دفنش کنید تاخداوند به خاطرآبروی شهیدبه من رحم کندوازگناهانم بگذردوشهیدمراشفاعت کنند.
نمیدانست که پرچم روی تابوت خودش هم یک روزی تکه تکه برای شفاعت دست همه پخش میشود!
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
#سالروز_ولادت🌷
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شهید
●بعد از ازدواجش عبدالله محافظ رئیس جمهور شد و آموزش ها و ماموریت هایش فشرده. هر چه یاد می گرفت به من هم یاد می داد. بار اولی که اسلحه اش را آورد خانه، صدایم کرد که بیا بشین. ریز و درشت و زیر و زبرش را مثل استادی ماهر نشانم داد، نحوه دست گرفتن، ماشه کشی و ...
●دفاع شخصی را هم از عبدالله یادگرفتم. به همین ها اکتفا نکرد. جمعه ها با چند تا از دوستانش می رفتیم خارج از شهر و تمرین می کردیم، همه فنون رزمی و حفاظت، حتی راپل و چتربازی.
●از سپاه انصار نامه زده بودند که اگر نیایید درجه هایتان را بگیرید توبیخ می شوید. یک سری کارهای قانونی داشت. نامه را دید ولی باز هم نرفت. تا اینکه بعد از شهادتش رفتم دنبال کارهای ترفیع درجه اش. با شهادتش شد ستوان دوم.
●نمی دانم عبدالله رفیقم بود یا برادر، یا رفیقی که از برادر نزدیکتر است. فقط این را می دانم که توی این دنیای به این بزرگی هیچ کس برای من عبدالله نمی شود.
✍️ راوی: برادرشهید
#شهید_عبدالله_باقری
#سالروز_ولادت
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شهید
🔻سالهاي 58 و 59 معمولا نهار را در محل کار مي خورديم. قبل از ظهر، يکي از همکاران نهار را از آشپزخانهي سپاه ميآورد. بعد از اقامهي نماز سفره را پهن مي کرديم. دور سفره مي نشستيم و نهار مي خورديم.
يک روز که طبق معمول سفره را انداختيم، محمد بلند شد. گمان کردم مثل هميشه روزه است. نهار خورديم و مشغول کار شديم. کمي بعد يکي از دوستان با سيني چاي وارد اتاق شد و آن را روي ميز گذاشت. محمد به طرف ميز رفت و استکان چاي را برداشت. با تعجب پرسيدم: « مگر روزه نيستي ؟!» پاسخ داد: « نه، نيستم.» گفتم : « چرا نهار نخوردي؟ » سکوت کرد.
🔻من هم اصرار کردم. وقتي متوجه شد دست بردار نيستم، گفت: « قانوناً نهار سپاه را افرادي مي خورند که از صبح تا بعد از ظهر يکسره کار مي کنند.» گفتم: « تو هم از صبح در محل کار بودي.» گفت: « بله، بودم .ولي امروز مدتي درگير مسائل شخصي و خانوادگي شدم . بنابراين تمام وقت براي سپاه کار نکردم و نمي توانم نهار سپاه را بخورم!
#شهید_محمد_طایی🌷
#سالروز_ولادت
●ولادت : ۱۳۳۳/۳/۳۰ کرمان
●شهادت : ۱۳۵۹/۹/۱۳ مهاباد
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شهید
●این شالشوفقط محرم دورگردنش می انداخت. تاآخربعدبه من میگفت بشورم، ومیذاشت کنارتا محرم سال بعد..
محرم 92میخواست جمع کنه گفتم:هنوز نشُستم. گفت:میخوام همینطوری نگه دارم منم قسم دادکه یه وقت نشورم. وهمونطورگذاشتم کنار، تاروز رفتنش شالشوازمن خواست وباخودش برد.
●نمیدونم چی تودلش میگذشت، فقط اینومیدونم که شالشوبرد تاروزوفات حضرت زینب توسوریه استفاده کند.
روزوفات حضرت تومشهدپیکرقشنگش هم بسترخاک شد...
●به نقل ازمادرشهید:یک روزظهرواردخانه شدسلام کرد، خیلی خسته وگرفته بود، یک ساک دستش بود. آن روزازصبح به مراسم تشییع شهدای گمنام رفته بود، آرام وبی صدابه اتاقش رفت.
صداکرد:مادربرایم چای می آوری!؟ برایش چای ریختم وبردم.
●وارداتاقش شدم. روی تخت درازکشیده بود، من که رفتم بلندشدونشست.
پرسیدم:چه خبر؟ درجواب من ازداخل ساکش یک پرچم سه رنگ با آرم(الله) بیرون آورد.
پرچم خاکی وپاره بود. اول آن رابه سر وصورتش کشید وبعدبه من گفت:(این را یک جایی بگذارکه فراموش نکنی. هروقت من مُردم آن راروی جنازه ام بکش).
●خیلی ناراحت شدم، گفتم:خدانکندکه تو قبل ازمن بری!
اجازه ندادحرفم راتمام کنم، خندیدوگفت:این پرچم روی تابوت یک شهیدگمنام تبرک شده است.
وقتی من مُردم آن را روی جنازه من بکشیدواگرشدبامن دفنش کنید تاخداوند به خاطرآبروی شهیدبه من رحم کندوازگناهانم بگذردوشهیدمراشفاعت کنند.
نمیدانست که پرچم روی تابوت خودش هم یک روزی تکه تکه برای شفاعت دست همه پخش میشود!
#شهید_حسن_قاسمی_دانا
#سالروز_ولادت-
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شهید
🔻سالهاي 58 و 59 معمولا نهار را در محل کار مي خورديم. قبل از ظهر، يکي از همکاران نهار را از آشپزخانهي سپاه ميآورد. بعد از اقامهي نماز سفره را پهن مي کرديم. دور سفره مي نشستيم و نهار مي خورديم.
يک روز که طبق معمول سفره را انداختيم، محمد بلند شد. گمان کردم مثل هميشه روزه است. نهار خورديم و مشغول کار شديم. کمي بعد يکي از دوستان با سيني چاي وارد اتاق شد و آن را روي ميز گذاشت. محمد به طرف ميز رفت و استکان چاي را برداشت. با تعجب پرسيدم: « مگر روزه نيستي ؟!» پاسخ داد: « نه، نيستم.» گفتم : « چرا نهار نخوردي؟ » سکوت کرد.
🔻من هم اصرار کردم. وقتي متوجه شد دست بردار نيستم، گفت: « قانوناً نهار سپاه را افرادي مي خورند که از صبح تا بعد از ظهر يکسره کار مي کنند.» گفتم: « تو هم از صبح در محل کار بودي.» گفت: « بله، بودم .ولي امروز مدتي درگير مسائل شخصي و خانوادگي شدم . بنابراين تمام وقت براي سپاه کار نکردم و نمي توانم نهار سپاه را بخورم!
#شهید_محمد_طایی🌷
#سالروز_ولادت
●ولادت : ۱۳۳۳/۳/۳۰ کرمان
●شهادت : ۱۳۵۹/۹/۱۳ مهاباد
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #خاطرات_شهید
❤️ بعد از ازدواجش عبدالله محافظ رئیس جمهور شد و آموزش ها و ماموریت هایش فشرده. هر چه یاد می گرفت به من هم یاد می داد. بار اولی که اسلحه اش را آورد خانه، صدایم کرد که بیا بشین. ریز و درشت و زیر و زبرش را مثل استادی ماهر نشانم داد، نحوه دست گرفتن، ماشه کشی و ...
🔸 دفاع شخصی را هم از عبدالله یادگرفتم. به همین ها اکتفا نکرد. جمعه ها با چند تا از دوستانش می رفتیم خارج از شهر و تمرین می کردیم، همه فنون رزمی و حفاظت، حتی راپل و چتربازی.
🔹از سپاه انصار نامه زده بودند که اگر نیایید درجه هایتان را بگیرید توبیخ می شوید. یک سری کارهای قانونی داشت. نامه را دید ولی باز هم نرفت. تا اینکه بعد از شهادتش رفتم دنبال کارهای ترفیع درجه اش. با شهادتش شد ستوان دوم.
💐 نمی دانم عبدالله رفیقم بود یا برادر، یا رفیقی که از برادر نزدیکتر است. فقط این را می دانم که توی این دنیای به این بزرگی هیچ کس برای من عبدالله نمی شود.
✍ راوی: برادرشهید
#شهید_عبدالله_باقری
#سالروز_ولادت
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆