با لبے خندان #شهیدان مے روند
از میان جمع یاران مے روند
با لبے خندان #شهیدان
مے روند تا آسمانها ،تا خدا
همچو عطر گل خرامان مے روند..
#شهید_داریوش_رضایی_نژاد
#صبحتون_شهدایی🌷
🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 #خاطرات_شـهدا 🇮🇷
💠در باغ شهادت را نبستند
🔰به حال #شهیدان غرطه میخورد 😢و همیشه میگفت: خوشا به حال شهدا! از اینکه نتوانسته با #کاروان شهیدان همراه باشد سخت ناراحت است.😔 خواهرش میگوید:«یک #شب که برنامۀ شبهای رمضان پخش🎥 میشد
🔰و در آن برنامه با آقای #آهنگران مصاحبه میکردند🎙، من و برادرم، محمد سعید پای #تلویزیون بودیم. گزارشگر به آقای آهنگران گفت:❗️شعر «شهادت» که در اول برنامۀ روایت فتح میخوانید آتش 💥به جان #بسیجیان زده است، مخصوصا در آن بیت که میگویید: در باغ شهادت را بستند …😭
🔰آقای آهنگران گفت: این شعر ادامه دارد و #نوید میدهد که در شهادت برای آنهایی که لیاقتش را دارند 💯میتواند باز باشد.من به محمد سعید گفتم: دیدی #دنبالۀ شعر امیدوارکننده است😍! او گفت: نه، همان یک بیت است. بدا به حال ما که #ماندیم و موز و شکلات و … نصیبمان شد و خوش به حال شهدا❣ که پیش خدا رفتند.»
#شهید_محمدسعید_یزدانپرست
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🚨 معجزه سه شهید و زنده شدن مادرشان
💠 علی اکبر فرزند آخر خانواده پالیزوانی، میگوید:
●سال ۸۴ مادرمان زمین خورد و لگنش شکست مجبور شدند او را به اتاق عمل ببرند که زیر عمل سکته مغزی کرد. او را از اتاق عمل که بیرون آوردند، فوت کرد. ۴۵ دقیقه چهرهاش را پوشاندند و حاج علی، شهادتین را زیر گوشش خواند و دیدیم جان از بدن عزیز رفت.
●آمدند که ایشان را به سردخانه ببرند گفتم اگر هزینهاش را بدهیم میتوانیم یک شب مادر را نگه داریم؟ قبول کردند. پزشکش هم که جرّاح مغز متبحّری بود گفت مادرمان، فوت کرده است. به فامیل خبر دادیم که بیایند مادر را ببینند. در آن لحظه به سه برادرشهیدم ، مخصوصاً آقا مصطفی توسّل پیدا کردم و گفتم ما هنوز به عزیز احتیاج داریم،
●خدا شاهد است به اتاق برگشتم مادری که ۴۵ دقیقه مرده بود و صورتش را با پارچه پوشانده بودند دست برادرم را گرفت. دکترها آمدند و دستگاههایی که یک ساعت پیش کنده بودند را وصل کردند. حال مادر که کمی بهتر شد دکتر به او گفت من ۷۰ سال است همه چیز دیدهام تو آنطرف چه دیدی؟ مادر گفت: آنطرف بیابانی بود. رسیدم به منطقهای که خانههای خرابهای مشابه خانههای قدیمی قم داشت.
●درب باغی باز شد، فرزندانم مصطفی و مرتضی و محمد آمدند من را داخل باغ بردند همهی آدمهایی که در باغ بودند سرشان نور بود و صورتشان را نمیدیدم. به من گفتند شما باید بروی ما هوای تو را داریم و وقتش به سراغت میآییم.
#شهیدان
#مرتضی_پالیزوانی🌷
#مصطفی_پالیزوانی🌷
#محمد_پالیزوانی🌷
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شهید
●طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد...
یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگري را كه لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت, معلوم بود که شهيد دراز کش مجروح شده بوده است. خوب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند.
●معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است...
●پدری سر پسر را به دامن گرفته است...
شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر...
کاش از ما نپرسند که بعد از شهدا چه کردی؟
#شهیدان🌷
#سیدابراهیم_اسماعیل_زاده
#سیدحسین_اسماعیل_زاده
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆