🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷
❉ ظهـــر شده بود.
برای ناهار کنار یـــک رستوران ماشین رو نگــــه داشت.
❉ رفت ناهـــار گرفت و آورد تو ماشین که با هم بخـوریم. چند دقیقه ای که گذشت یکی از این بچـه های فال فروش به ماشینمـــون نزدیک شد.
❉ امیر شیشـه رو پایین آورد و از کودک پرسید: غـــذا خورده یا نه؟!
وقتی جواب نه شنید، غذای خودش رو نصفــه رها کرد و دست بچه رو گرفت و برد تو رستوران....
❉ وقتی برمیگشتن کودک میخندید و حسابی خوشحال بود...
راوی:همسر شهید
🌷 #شهید_امیر_سیاوشی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
نگاهــم ،
رو بہ روی تو
بلا تڪلیف میماند
ڪہ از لبخند لبریزم
از گریہ فراوان . . .
📎پ ن :خادم امام زاده و هیئت بود ..
ولی همیشہ جلوی در میایستاد
معتقد بود دربانی و خاڪی بودن
برای ائمـه لطـف بیشتـری دارد ،
میگفت هرچی برای امام حسین(ع)
کوچکتر باشی بیشتر نگاهت میڪند .
#خادم_الحسین
#پاسدار_مدافع_حرم
#شهید_امیر_سیاوشی
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شهید
ظهر شده بود. برای ناهار کنار یک رستوران ماشین رو نگه داشت.
رفت ناهار گرفت و آورد تو ماشین که با هم بخوریم چند دقیقه ای که گذشت یکی از این بچه های فال فروش به ماشینمون نزدیک شد.
امیر شیشه رو پایین آورد و از کودک پرسید: غذا خورده یا نه؟!
وقتی جواب نه شنید، غذای خودش رو نصفه رها کرد و دست بچه رو گرفت و برد تو رستوران....
وقتی برمیگشتن کودک میخندید و حسابی خوشحال بود.
✍🏻به روایت همسر
#شهید_امیر_سیاوشی
#سالروز_شهادت
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆