eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
687 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست. کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است. ارتباط باخادم الشهدا👇 @Mehrabani1364 🔽تبادل داریم
مشاهده در ایتا
دانلود
●یک شب خواب دیده بود که توی جمکران بعد از به جا آوردن زیارت و آداب مسجد، گم شده است که امام زمان (عج) را می بیند و آقا راهنمائیش می کنند تا به خانواده اش برسد و بعد می فرمایند: از قول ما به خانواده شهید عارف بگوئید چرا به وصیت نامه حمید عمل نکردید؟ حمید در یکی از وصیتنامه هایش نوشته بود، قبرم را ساده مثل شهدای بقیع بسازید! ●همچنین آقا می فرمایند: شما قبر را درست کنید، ما خرج قبر را می دهیم که نشانی محل پول را هم می دهند. در همین حین از خواب بیدار می شود و با خانواده اش به گلزار شهدا می رود، به نیت زیارت و هم پیدا کردن آدرس و نشانی داده شده. ●در مکان مورد نظر، یک دستمال سبز با بوی خاص و عجیبی پیدا می شود که درون آن مبلغ ۳۰۳۰ تومان قرار داشت.پس از این اتفاق، ماجرا را برای خانواده شهید عارف و یکی از علما تعریف می کنند و بعد از تائید، مقداری از مبلغ را جهت باز سازی قبر حمید و ۳۰ تومان باقی مانده را برای انتشار خبر آن هزینه می کنند. 📎پ ن: برای شادی روح مطهر این شهید والامقام، بر محمد و آل محمد صلوات... 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️روایت تکان دهنده رهبر انقلاب از آخرین لحظه حیات یک افسر ارتشی 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🌷به یاد شهدا🌷
#رمان_محمد_مهدی 8 ✳️ با هم وارد منزل شدن و نشستن ، آقای رحمتی گفت : خب ، بچه های من، طبقه بالا رو
9 🔰 قبل از اینکه عقد کنه ، من و پدرش تصمیم گرفتیم طبقه بالای خونه خودمون رو درست کنیم و بسازیم تا دست همسرش رو بگیره و برن داخلش زندگی کنن که اول زندگی دغدغه خونه و اجاره دادن و این بنگاه و اون بنگاه گشتن نداشته باشن 🌀وقتی موضوع رو فهمید اومد دست من و پدرش رو بوسید و کلی از برنامه های آینده زندگیش گفت ، بعدش هم که خواستگاری و عقد و بعد هم... روزی که تصادف کردن و خبرش رو برای ما آوردن، روزی بود که حاج اقا رحمتی شیرینی گرفته بود برای تائید طبقه دوم و گرفتن پایان کار و سند منزل به اسم پسرمون، دیگه خبر نداشتیم که قراره چند دقیقه بعد خبر فوت پسر و عروسمون رو بشنویم 🔰 امروز هفت ماه از اون حادثه میگذره، من و پدرش روز به روز داریم پیرتر و افسرده تر میشیم ، آخه تنها فرزند ما بود و ما بچه دیگه ای نداریم، برای همین امروز صبح بعد نماز به حاج اقا گفتم بیا یه درخواستی از امام زمان (عج) کنیم گفت چه درخواستی؟ گفتم بیا بریم حیاط ، زیر آسمون خدا ، نماز استغاثه به امام زمان که تو مفاتیح هست رو بخونیم و بعدش از آقا درخواست کنیم یک زوج جوان مومن رو که دنبال خریدن خونه هستن پیدا کنیم ، بیاریم طبقه بالا ساکن کنیم تا جای خالی رضا و عروسمون رو پر کنن، ما که داریم پیر میشیم و توان بالارفتن از پله ها رو نداریم ، همین طبقه پایین برامون بهتره، اونها رو می فرستیم بالا که نو هم هست ، هرچی هم خواستن و توانشون بود پول پیش و اجاره بدن، اگر هم خوب بودن تا هر وقت دلشون خواست اینجا بمونن یا اصلا طبقه بالا رو با قیمت خوب بهشون می فروشیم که بدون دغدغه تا آخر عمر زندگی کنن و ما هم تنها نباشیم و داغ عزیزمون قابل تحمل تر باشه شما که امروز میری بیرون نون بگیری، قشنگ بنگاه ها و جاهایی که فکر می کنی بشه افرادی رو گیر آورد که دنبال خونه هستن ، زیر نظر بگیر، انشالله یه زوج خوب پیدا کنیم که قطعا مهمان خدا هستند و قدم اونها روی چشم 🌀 حاج اقا رحمتی هم بعد شنیدن پیشنهادم قبول کرد و بعد نماز استغاثه رفت نون بگیره ، اما کسی رو پیدا نکرد، عصر که شد بهش گفتم به بهانه نون عصرانه برو بیرون و قشنگ تر همه جا رو ببین، خدا رو چه دیدی، شاید همین امروز امام زمان (عج) برای ما مهمان خدا پیدا کرد، این بود که اومد بیرون و شما دو نفر رو پیدا کرد ، و آورد خونه حالا هم قدم شما روی چشم ما شما مهمان خدا هستین ، برین طبقه بالا رو ببینن و اگر پسند کردین ، اسباب کشی کنین و ساکن بشین ✳️ هادی نگاهی به اقای رحمتی کرد، بعد یه نگاه به حاج خانم کرد و گفت مگه میشه؟ به همین راحتی؟ شاید ما اون کسی نباشیم که شما دنبالش می گردین؟ شاید اصلا پول ما اونقدر نباشه که بتونیم پیش و اجاره مورد نظر شما رو بدیم؟ 🔰 حاج اقا رحمتی گفت این چه حرفیه پسرم، کی حرف پول زد ؟ شما بیا ساکن بشو هرقدر دلت خواست پول پیش بده ، هرقدر هم دوست داشتی اجاره اصلا نده مهم نیست ولی من میدونم اشتباه نکردم ، می دونم انتخاب بد نکردم ، شما همون زوج مومنی هستین که ما از امام زمان (عج) خواستیم ( ادامه دارد ...) ✍️نویسنده : احسان عبادی 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔻سال‌هاي 58 و 59 معمولا نهار را در محل کار مي خورديم. قبل از ظهر، يکي از همکاران نهار را از آشپزخانه‌ي سپاه مي‌آورد. بعد از اقامه‌ي نماز سفره را پهن مي کرديم. دور سفره مي نشستيم و نهار مي خورديم. يک روز که طبق معمول سفره را انداختيم، محمد بلند شد. گمان کردم مثل هميشه روزه است. نهار خورديم و مشغول کار شديم. کمي بعد يکي از دوستان با سيني چاي وارد اتاق شد و آن را روي ميز گذاشت. محمد به طرف ميز رفت و استکان چاي را برداشت. با تعجب پرسيدم: « مگر روزه نيستي ؟!» پاسخ داد: « نه، نيستم.» گفتم : « چرا نهار نخوردي؟ » سکوت کرد. 🔻من هم اصرار کردم. وقتي متوجه شد دست بردار نيستم، گفت: « قانوناً نهار سپاه را افرادي مي خورند که از صبح تا بعد از ظهر يکسره کار مي کنند.» گفتم: « تو هم از صبح در محل کار بودي.» گفت: « بله، بودم .ولي امروز مدتي درگير مسائل شخصي و خانوادگي شدم . بنابراين تمام وقت براي سپاه کار نکردم و نمي توانم نهار سپاه را بخورم! 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۳/۳/۳۰ کرمان ●شهادت : ۱۳۵۹/۹/۱۳ مهاباد 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
سہ . . . سہ . . . سہ . . . خواب دیدم . خواب را ، حضرت از ضریح مبارک بیرون آمد و فرمودند : "تو هم مال این دنیا نیستی خودت را صاف کن ، اعمالت را صاف کن ، بیا پیش ما ..." . اگر به زیارت کربلا رفتید سلام مرا به آقا برسانید و بگویید : . "ارباب غریبم ، دلم برایتان تنگ شده بود ، ولی دیدم پاسبانی از حریم خواهر و دخترتان برمن واجب تر است ..." راستی به جای من سفر مشهد بروید که خیلی دلم تنگ است. . 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🛑 روایت سید حسین آقامیری از خصوصیات اخلاقی شهید جواد کریمی که روز گذشته در شهرستان بافت کرمان به شهادت رسید 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🌷به یاد شهدا🌷
#رمان_محمد_مهدی 9 🔰 قبل از اینکه عقد کنه ، من و پدرش تصمیم گرفتیم طبقه بالای خونه خودمون رو درست ک
10 🔰 و حالا هفت سال از اون ماجرا می گذره و آقا هادی و همسرش دوباره روی همون نیمکت های پارک نشستن و به چند ماه بعد فکر می کنند که فرزندشون به دنیا میاد و اونها هستن و بار مسئولیت تربیت یک فرزند فرزندی که میتونه با تربیت درست ، مودب و مومن و با اخلاق بشه، یا اینکه... ✳️ اینقدر توی پارک نشسته بودن و با هم حرف می زدن و به آینده فکر می کردن که اصلا متوجه گذر زمان نشدن ، یهو دیدن صدای اذان میاد، بلند شدن رفتن مسجد محله خودشون، دم درب اقای رحمتی رو هم دیدن که داشت وارد مسجد میشد ، گفت سلام هادی جان، سلام دخترم از ظهر که رفتین بیرون تا الان خونه نیومده بودین، دلواپس شده بودیم هادی گفت که چیزی نبود ، اومدیم پیش حاج اقا عسکری برای انتخاب اسم بچه ، آقای رحمتی: به به ، مبارک باشه، حالا چی انتخاب کردن؟ هادی : اقای رحمتی: یا رسول الله (ص) ، یا صاحب الزمان (عج)، چه اسم قشنگی، انشالله بحق این دو معصوم، یاور مهدوی تربیت کنین 🔰 با هم وارد مسجد شدن، یکی از بچه ها داشت اذان می گفت و حاج اقا عسکری هم داشت به سوالات شرعی مردم پاسخ می داد، سلام کردن و صف اول نشستن نماز مغرب که تمام شد ، حاج اقا یه لحظه رو به نمازگزاران کرد و گفت : می دونین عادت من صحبت در بین دو نماز نیست و این کار نوعی گرفتن وقت مردم هست، اما فقط میخوام یه چیز بگم و اینکه عموما مردم بین نماز مغرب و عشا ، نماز غفیله می خونن ، خوبه ، قبول باشه اما اون چیزی که ثواب بیشتر و تاکید بیشتری در دین شده ، نمازهای نافله هست، یعنی دو تا دو رکعتی مثل نماز صبح به نیت نافله مغرب، خوب هست مومنین عزیز بین دو نماز اول نافله رو بخونن و بعد اگر فرصت داشتن سراغ نماز غفیله برن چون خوندن نافله هم سیره علما بوده و هم توصیه امام زمان (عج) و در دیدار با سید رشتی(ره) ، ایشان گله کردن از شیعیان خودشون که چرا نافله نمی خوانند؟ 🌀 و بعد بلند شد و شروع کرد به خوندن نافله و از اون شب اهل مسجد بیشتر به نافله اهمیت دادن و بعد نماز راجع به نافله های دیگه هم سوال کردن ، نافله دیگر نمازهای یومیه و طرز خوندن آنها ✳️ بعد نماز عشاء ، عادت حاج اقا این بود که چند دقیقه برای مردم صحبت کنه ، و از بس صحبت های شیرین و عمیقی بود، هیچکس از مردم بیرون نمی رفت و می نشستن تا حرفهای ایشون رو کامل گوش بدن حاج اقا بعد توضیح یه مساله شرعی درباره کیفیت مسح سر و پا ، یه روایت از امام صادق (ع) گفتند گفتن این روایت همانا و به گریه افتادن آقا هادی همانا... قال الصادق (ع)... ( ادامه دارد ...) ✍️نویسنده : احسان عبادی 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
یکی از دلایل اینکه هیچ‌گاه به ایشان به دلیل مأموریت‌های زیاد خرده نگرفتم، حدیثی بود به این مضمون که «اگر کسی از جهاد و شهادت فرار کند، خداوند مرگی نصیب او می‌کند به‌‌ همان زودی ولی با خفت و خواری‌» و پس از خواندن این مطلب جرأت نمی‌کردم به ایشان بگویم به مأموریت نرود. آنقدر عاشق شهادت بود که هنگام نماز از ما می‌خواست ‌دعا کنیم ‌مرگی غیر از شهادت نداشته باشد و همیشه و به ویژه در یک سال اخیر ما را برای شهادتشان کاملاً آماده کرده بودند، به گونه‌ای که شهادتشان برای ما قطعی انگار می‌شد. همچنین از دیگر خصوصیات آن شهید خواندن قرآن پس از ورود به اتاق محل کار خود در آغاز صبح بود. پس از شهادت ایشان بود که فهمیدم برای نیرو‌هایش مثل یک پدر دلسوز ‌و حتی در ریز‌ترین مسائل زندگی نیز کمک حالشان بود. ماشین سواری‌اش پیکانی بود که با هیچ چیزی عوضش نمی‌کرد و همیشه می‌گفت، ما به ملت و رهبرمون و هیچ طلبی نداریم و واقعا خلوصشان در این زمینه عالی بود؛ حتی پاداش‌هایی که به ایشان می‌دادند بین نیرو‌هایش تقسیم می‌کرد و از آوردن آن به منزل خودداری می‌کرد 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
امروز که دل قرین شادیست میلاد تو ای امام هادی است میلاد تو برهمه مبارک بر مهدی فاطمه مبارک 💐 فرا رسیدن میلاد دهمین ساربان کاروان ایمان حضرت امام علی النّقی الهادی علیه السلام بر دل سپردگان طریق هدایت و سعادت خجسته باد🌹 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
همسرم هرگاه فشارهاي زندگي و ناملايمات اجتماعي باعث آزردگي شما شد ابتدا به خدا توكل كن و بعد روز عاشورا و مصائبي كه به حضرت زينب (س) وارد شده است را براي خود مرور كن كه اين باعث روحيه دادن به شما خواهد بود. فرزندانم اميدوارم با حجاب و عفتي كه خواهيد داشت مبارز خوبي براي اسلام در كل مقاطع زندگي باشيد و بدانيد تازماني كه حجاب داريد مانند دري در ميان صدف محفوظ هستيد... ●ولادت : ۱۳۵۵/۴/۳ خمین ، مرکزی ●شهادت : ۱۳۹۴/۱۱/۱۲ آزادسازی نبل الزهرا ، سوریه 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
11 💠 قال الصادق (ع) : لو ادرکته ، لخدمته ایام حیاتی . از امام صادق (ع) سوال کردند که آیا قائم متولد شده است؟ امام در جواب فرمودند ، خیر ، اما اگر زمان او را درک می کردم، تمام عمرم را به او خدمت می کردم 🔰 حاج اقا دید که شانه های اقا هادی داره تکون میخوره و دستهاش رو گذاشته جلوی صورتش تا اشک چشم معلوم نباشه. هادی دوباره به یاد نذری که کرده بود افتاد نذری که فرزندش رو باید در راه مهدوی تربیت می کرد، هدفی که فرزندش خادم امام عصر (عج) بشه 🌀 حاج اقا اون شب این روایت رو بیشتر برای مردم توضیح داد و به مردم نشون داد که کار برای امام زمان (عج) اینقدر ارزشمند هست که حتی امام صادق (ع) هم چنین آرزویی دارد. 🔰 اون شب خانم رحمتی شام مختصری تهیه دید، اعتقادی به شام خوردن مفصل نداشتند ، همیشه هم اقای رحمتی به اقا هادی و خانمش می گفت اولا روایت داریم هیچوقت شام رو ترک نکنین حتی یک لقمه ، ثانیا سعی کنید شام رو هم زودتر بخورین و هم سبک تر، تا بتونین به راحتی قبل اذان صبح بلند بشین و با خدا راز و نیاز کنین. شکم که پر باشه، هم احتمال داره نماز قضا بشه، هم اینکه عبادت واقعا حال نمیده ! راست هم می گفت اقای رحمتی، هم عبادت با شکم پر نهی شده، هم علم آموزی ✳️ از همون مسجد مستقیم رفتن طبقه پایین و شام رو چهار نفری با هم خوردن ، آخر شب که شد آقا هادی به همسرش گفت از شعبه مرکزی بانک یه نامه اومده که به کارکنان بانک ، 50 میلیون وام 4 درصد بدن، نظرت چیه؟ بگیریم یا نه؟ نرگس خانم گفت: چرا نگیریم؟ می تونیم برای آقا یه سیسمونی خوب و یه سری وسیله و لباس و... بگیریم. حتما درخواست بده و بگیر ، این هم لطف خداست که تو این موقعیت و زمان ، به ما مرحمت کرده 💠 قبل اذان صبح خروس اقای رحمتی شروع کرد به ندا سر دادن ! اعتقاد داشتن خروس حیوان خوبی هست،تو خونه باشه خوبه، اقاهادی و همسرش هم بلند شدن برای اقامه نماز شب، نیم ساعتی به اذان مونده بود، فرصت داشتن و کمی قرآن هم خوندن یه بار از حاج اقا عسکری شنیده بودن که ایشون مستقیما از ایت الله بهجت نقل می کردن که می فرمودند: از توصیه های استاد ما ، حضرت سید علی آقا قاضی (ره) این بود که نیمه های شب با حالت محزون ، قرآن بخونید بعد نماز صبح، اعمالی که نیت کرده بودن تا بچه به دنیا بیاد رو انجام دادن و اندکی استراحت کردند و بعدش اقا هادی رفت سر کار ✳️ طبق توصیه دیشب همسرش رفت برای درخواست وام که یک مرتبه... 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
●اگر ایشان درمنزل بود،حتماخود رابرای انجام فعالیتی سرگرم میکرد.یابابچه هابازی ویادرکارهای منزل کمک میکرد. ●گاهی ظرف می‌شست گاهی خانه راجارو می‌کشید.بچه ها نیز سرگرم بازی باپدرمی شدندو وقتی پدر نبود، بهانه گیری آنها بیشتر میشد. ●نه تنهابافرزندان خودمان ،بلکه باتمام بچه ها ارتباط خوبی داشت. درمهمانی هابچه هاراجمع وباخواندن قرآن وشعر سرگرم و درنهایت نیزباتقدیم هدیه کوچکی خوشحالشان میکرد. ✍️راوی:همسرشهید ●ولادت : ۱۳۵۵/۱/۱۵ لواسان ، تهران ●شهادت : ۱۳۹۳/۴/۱۴ سامرا ، عراق 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
●یک روز وقت نماز مغرب وعشابود که صدای زنگ آمد.من به طرف تلفن رفتم.تلوزیون روشن بود و صدای اذان می آمد.انصاری وضوگرفته وروی سجاده اش نشسته بودتانمازبخواند. ●گوشی را برداشتم.آقایی مودبانه گفت: آقای استاندار تشریف دارند؟منکه انصاری را می دیدم،گفتم:بله اینجا هستند.درهمان حال آن آقاگفتند: آقای رییس‌جمهور با ایشان کار دارند ومن هم فورا گفتم:علی گوشی رابگیر،آقای بنی صدر باشماکار دارند. در این اثناکه کمتر از یک دقیقه طول کشید،من مرتب به علی میگفتم آقای رییس‌جمهور باشماکاردارند. ●آن طرف صدای آقای بنی صدر راشنیدم،فوراگفتم:علی آقای رییس‌جمهور پشت خط هستند.این رابنی صدرهم شنید؛اماعلی حاضر به آمدن پای گوشی تلفن نبود وباصدای بلندگفت:به آقای رییس‌جمهور بفرمایید وقت نماز است عجلو بالصلاه قبل الفوت،عجلو به التوبه قبل الموت.بعدازنمازخودم باایشان تماس خواهم گرفت.او بلافاصله قامت بست ونمازش را شروع کرد. ●بنی صدر که صدای انصاری را شنیده بودباحالت عصبانی گفت:بگویید متشکرم و محکم گوشی رابه سرجایش کوبید. ✍️راوی: همسر شهید 📎پ ن: استاندار انقلابی گیلان به دست منافقین به شهادت رسید 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
12 🔰 طبق توصیه دیشب همسرش رفت برای درخواست وام که یک مرتبه دید صدای داد و بیداد یه پیرمرد کل بانک رو برداشته دقت کرد دید یکی از اعضای مسجد محل خودشون هست که اتفاقا پدر شهید هم هست و در ماه مبارک رمضان ، ادعیه ماه رو با صدای قشنگ و محزون خودش می خونه 🌀 پیرمرد داد میزد و می گفت : مگه نگفته بودین آخر این ماه درست میشه؟ پس کو ؟ چرا الان بازی در آوردین؟ میگین اعتبار ندارین؟ پس این همه پول چیه؟ چطور برای خودتون اعتبار و بودجه دارین؟ به ما بدبخت بیچاره ها که میرسه میگین پول ندارین... خدا نگذره ازتون، خدا... یهو قلبش گرفت ، همونجا کف بانک افتاد پایین، چند نفر از مشتری ها گرفتنش و روی صندلی نشوندنش، یه لیوان آب دادن دستش و کمی به صورتش پاشیدن ، حالش کمی بهتر شد چشم هاش رو که باز کرد، حاج هادی رو دید که داره با لبخند بهش نگاه میکنه ❇️ گفت چی شده پدرجان؟ چرا عصبانی میشی؟ نا سلامتی من اینجا کار می کنم، هم مسجدی ، هم محله ای ، بگو مشکلت رو برطرف میکنم انشالله ✳️ پیرمرد و هادی کنار رئیس بانک بودن ، پیرمرد گفت خوبی پسرم؟ اصلا حواسم نبود شما اینجا کار می کنی، آقای رئیس بانک این چه وضعیه؟ شما بمن قول داده بودین که تا آخر این ماه وام من جور میشه، پس چرا الان میگین اعتبار نیست؟ چرا میگین نمیشه؟ رئیس بانک گفت دست ما نیست حاج اقا، از مرکز به ما دستور دادن، من شرمنده روی گل شمام پیرمرد گریه کرد ، با اون سن و سالش ، جلوی چندتا کوچیک تر از خودش داشت گریه می کرد 💠 هادی گفت پدر جان ، وامت خیلی ضروری بود؟ برای چی می خواستی؟ گفت از ضروری هم ضروری تر ! برای جهزیه دخترم می خواستم، اگه الان وام نگیرم معلوم نیست چندماه دیگه قیمت ها چقدر بره بالاتر ، خودتون که می بینین قمیتها چطور هر روز دارن سر به فلک می کشن ✳️ تا گفت جهزیه ، هادی دلش ریخت خودش این درد رو قبلا برای خواهرش کشیده بود، وقتی دقیقا خودش می خواست برای خواهرش وام جور کنه، اما نشد و خواهرش شرمنده خانواده شوهر شد و با چشم گریان عروسی گرفت تو این فکرها بود که صدای پیامک موبایلش اونو سر جا آورد پیامک رو که خوند ،دید دیگه اصلا ذره ای مکث جایز نیست، سریع به پیرمرد اشاره کرد و گفت وام شما جور میشه تا اخر هفته ، غصه نخور شماره کارتت رو بده ، خودم وام رو به کارتتون می ریزم، اقساط وام و... هم خودم بهتون خبر می دم به هر حال شما پدر شهید هستید ، بالای سر ما جا دارین، من وام شما رو درست می کنم پیرمرد که همینطوری هاج و واج مونده بود گفت چطور؟ همین الان همکار شما گفت نمیشه که هادی گفت، نه حاجی جان، اتفاقا تازه پیامک اومد از مرکز که میشه ! درست شد، ضامن هم نمیخواد ! من تا آخر هفته وام رو می ریزم، شما هم اقساطش رو پرداخت کنین 🌀 انگار دنیا رو به پیرمرد داده بودن... پیرمرد با کلی دعا و تشکر رفت ، هادی به رئیس بانک گفت: همین الان پیامک اومد که... ( ادامه دارد ...) ✍️ احسان عبادی 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 ولادت باب الحوائج حضرت موسی بن جعفر علیه السلام مبارک 😍🌸 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🌷به یاد شهدا🌷
#رمان_محمد_مهدی 12 🔰 طبق توصیه دیشب همسرش رفت برای درخواست وام که یک مرتبه دید صدای داد و بیداد یه
13 💠 هادی به رئیس بانک گفت: همین الان پیامک اومد که... رئیس پرید توی حرفش و گفت این چه کاری بود که کردی آقا هادی؟ من تا حالا ازت دروغ نشنیدم پشت سرت نماز می خوندم برای چی به این پیرمرد بنده خدا دروغ گفتی؟ از کی تا حالا ابلاغیه های شعبه مرکزی با پیامک ابلاغ میشه و از کی به جای رئیس ، به دست کارمند میرسه؟ جریان اون پیامک چیه؟ ✳️ هادی گفت چشم رئیس جان ، امان بده ! دیشب با خانمم راجع به این وام صحبت کرده بودم و راضی بود که بگیریم بهش گفتم امروز اقدام می کنم اومدم پیش شما برای پرکردن فرم درخواست که این قضیه پدر شهید پیش اومد مشغول حرف زدن بودیم که خودتون مشاهده کردین پیامک اومد از طرف خانمم بود پیام داد که چی شد؟ وام رو ثبت نام کردی؟ منم دیدم الان وقتشه ، الان بهترین فرصت هست، این شد که اون حرفها رو به پیرمرد گفتم رئیس گفت درست حرف بزن ببینم چی میگی، یعنی چی؟ هادی: خب معلومه دیگه اقای رئیس، با پیامک خانمم یاد این افتادم که قرار بود درخواست وام بدم برای خودم، اما با دیدن نیاز این پدرشهید ، منصرف شدم و میخوام وامم رو که گرفتم بدم به ایشون چون نیازش بیشتره اشکالی داره؟ رئیس: خب ... خب... نه ، اصلا ، چه اشکالی ، صلاح کار خویش ، خسروان دانند اما می گفتی خودت به این وام نیاز داری هادی: من اره، نیاز دارم اما برای خرید وسایل پسرم که داره انشالله به دنیا میاد می خواستم ولی کار این پدر شهید فوری تر هست، این بابا، پسرش رو برای حفظ اسلام و این کشور داده، بی انصافی هست من نخوام برای تشکر ازش، یک وام 50 تومنی رو بهش ندم، وسایل پسر منم جور میشه و خدا بزرگه به قول سعدی : همان کس که دندان دهد ، نان دهد همون خدایی که ما رو داره صاحب بچه میکنه ، همون خدا هم پول سیسمونی پسر منم جور میکنه 💠 هادی: فقط آقای رئیس از بچه ها و کارمندها کسی نفهمه همه چی طبق روال عادی من وامم رو می گیرم ، با اسم و مشخصات خودم فقط بعدش اون رو انتقال میدم به حساب این بابا اقساطش هم ماهانه محترمانه ازش می گیرم رئیس : خدا خیرت بده، چندتا کارمند مثل تو داشتیم، الان مشکلات کشور حل شده بود ✳️ هادی بعد ظهر رفت سمت خونه تو دل خودش خوشحال بود که امروز دل یک نفر رو خوشحال کرد و نگذاشت پیرمردی شرمنده دخترش بشه وقتی وارد خونه شد، همسرش بعد سلام و احوال پرسی فورا سوال کرد .... 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🌷به یاد شهدا🌷
#رمان_محمد_مهدی 13 💠 هادی به رئیس بانک گفت: همین الان پیامک اومد که... رئیس پرید توی حرفش و گفت ا
14 🔰 وقتی وارد خونه شد، همسرش بعد سلام و احوال پرسی فورا سوال کرد چی شد هادی جان؟ ثبت نام کردی برای وام؟ 💠 هادی: اره ، اسم نوشتم، قراره تا اخر هفته هم پولش جور بشه و بره حساب یه نفر دیگه 🔰 نرگس خانم از تعجب چشم هاش گرد شده بود و گفت یعنی چی؟ حساب یه نفر دیگه چیه؟ حساب کدوم نفر؟ 💠 هادی خندید و گفت : ای بابا ، خانم جان شما که در بند مال دنیا نبودی ، مگه ما ندار هستیم؟ خداروشکر استخدام هستم و درامد خودمون رو هم داریم، این وام نشد یه وام دیگه، خدا بزرگه، تو کار دیگران رو راه بنداز خدا خودش جبران میکنه به قول معروف : تو نیکی می کن و در دجله انداز / که ایزد در بیابانت دهد باز 🔰 نرگس خانم : نه ، منظورم مال دنیا و این حرفها نیست، خب وام رو به کی دادی و به چه نیتی؟ اون هم تو این شرایط که برای بچه مون باید وسیله می گرفتیم و.. 💠 هادی : اتفاقا منم دادم به کسی که میخواد برای بچه خودش وسیله بگیره، اما بچه اون با بچه ما فرق داره ، بچه اون کسی رو جز پدرش نداره و این پدر باید جهزیه دخترش رو تامین کنه اما بچه ما ، دو تا پدربزرگ و دوتا مادربزرگ داره، اونها قطعا برای خرید وسایل نوه خودشون دست بکار میشن نترس دادم به یه پدر شهیدی که دنبال وام بود برای جهزیه دخترش مطمئن باش خدا جبران میکنه 👈 اون شب نشنیدی که حاج اقا عسکری روایتی رو می خوند که امام معصوم فرمودند شیعیان ما را هنگام مراقبت از نماز اول وقت و کمک به برادران دینی خود ، آزمایش کنید حالا منم به یه برادر دینی کمک کردم، مگه بعد شنیدن اون حدیث امام صادق(ع) قول ندادیم هردومون ، که اول خودمون خادم مولا بشیم و بعدش رو با تربیت مهدوی بزرگ کنیم؟ خب خادم و سرباز امام زمان بودن که فقط به دعای عهد و ندبه خوندن نیست، دست دیگران رو هم باید گرفت ، تو اجتماع هم باید به داد مردم رسید 🔰 نرگس خانم که اولش کمی ناراحت بود، با حرفهای هادی آروم شد، خودش زن بود و عروسی کرده بود و می دونست تهیه جهزیه یک دختر، چقدر مهم تر از سیسمونی نوزاد هست یه لبخند مهربانانه به آقا هادی زد و گفت پاشو دست و صورتت رو بشور و بیا نهار بخوریم قهرمان من !!! انشالله این عملت هم قبول باشه که صد در صد هست 💠 اون شب تو مسجد، پدر شهید اومد پیش اقا هادی ، تا خواست حرفی بزنه هادی اشاره کرد یواش پدرجان ، یواش کسی نباید متوجه این موضوع بشه، اینجوری همه میان بانک و از من انتظار وام دارن، منم دستم بسته هست و نمی تونم برای همه وام جور کنم دوست هم ندارم کسی بدونه برای شما کاری کردم ، انشالله تا اخر هفته وام شما جور میشه، فقط تو نمازها و دعاهات به پسر شهیدت بگو برای ما هم دعا کنه ... ( ادامه دارد ...) ✍️ احسان عبادی 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
●ما می دانیم که مادری هست که هنوز هم مدافع ندارد می رویم که ثابت کنیم که بانوان این آل الله مدافع دارند و می رویم که ثابت کنیم این چنین است... ●مرا در کنار مادرم درصورتی که ممکن باشد دفن کنید.بر روی سنگ مزارم بنویسید.سه ساله رسول الله را دق دادند.آل الله را به مجلس شراب بردند...امان از بی بصیرتی ...مادر پهلو شکسته غریب مدینه آمدیم که مدافعت باشیم... 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🌷به یاد شهدا🌷
#رمان_محمد_مهدی 14 🔰 وقتی وارد خونه شد، همسرش بعد سلام و احوال پرسی فورا سوال کرد چی شد هادی جان؟
15 🔰 چندماه بعد... 🌀 روز نیمه شعبان اون سال فرا رسید. همه غرق در شادی و جشن گرفتن و... آقا هادی هم از دو جهت خوشحال بود. هم بخاطر روز تولد حضرت ، هم بخاطر اینکه قراره پسرش در چنین روزی به دنیا بیاد، دل تو دلش نبود ✳️ دلش می خواست تو مراسمات جشن کمک کار اهل مسجد باشه ، چون خانوادش همه تو بیمارستان بودن و خیالش از اونجا راحت بود، اما حاج اقا عسکری بهش اجازه نداد و به هر زحمتی که بود هادی رو راهی بیمارستان کرد 🔰 تو راه بود که بهش خبر دادن بچه به دنیا اومده یک مرتبه تمام اون سختی ها و توسلاتی که محضر امام زمان (عج) کرده بود به یادش اومد. تمام گریه ها تمام نماز ها تمام زیارت عاشورا ها و... یقین کرد که هرکس در این خونه بره، دست خالی بر نمی گرده ❇️ بچه رو که بغل گرفت ، آرامش عجیبی بهش دست داد ، هرچند پدرش دم گوش بچه اذان و اقامه گفته بود، اما هادی دوست داشت خودش هم بگه رفت یه گوشه خلوت نشست و با گریه و زاری بعد از اذان و اقامه ، چند تا سلام به امام زمان هم در گوش بچه گفت و همونجا به حضرت گفت : آقاجان، این بچه را نذر تو کردم ، کمکم کن جوری تربیتش کنم تا یکی بشه مثل مالک اشتر برای تو یکی مثل عمار برای تو اشک از چهره اش جاری شد، با دستهاش اشک خودشو پاک کرد و خیلی یواش و آروم روی لب های بچه گذاشت تا کام بچه با اشکی که برای امام زمان (عج) ریخته شده باز بشه، بعد از جیبش تربت اصل کربلا رو که تو سفر سال قبل از یک خادم گرفته بود در آورد و مقدار بسیار کم رو در دهن بچه قرار داد مستحب هست وقتی بچه به دنیا میاد، کامش با تربت کربلا باز بشه 🌀 رفت سراغ خانمش ، ازش تشکر کرد ، از صبرش، از تحمل سختی ها ، از اینکه این همه سختی رو تو این مدت تحمل کرد تا این بچه صحیح و سالم به دنیا بیاد از جیب کتش ، یه گردنبند طلا در آورد و هدیه داد به خانمش روی پلاک گردنبند، اسم هر سه نفر نوشته بود هادی، نرگس، ✳️ بعد خوب شدن خانم و انجام مراحل بیمارستان ، اومدن خونه که یک مرتبه دیدن... 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆