eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
684 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست. کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است. ارتباط باخادم الشهدا👇 @Mehrabani1364 🔽تبادل داریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 🇮🇷 ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢سیگارِ تسکین دهنده از انصاف نگذریم آدم دلسوز هم بینشون بود. یکی از نگهبانا رو دیدم که نگاهش به حال نزار بچه ها میخورد و زجر میکشید ، برای دلداری دادن به بچه ها و با احتیاط و خوف فراوان که از چهره ش مشخص بود، گاهی رو به ما می کرد و با آه و افسوس می گفت یا ابا الحسن و برای اینکه نشون بده که دلش به حال ما می سوزه سیگار روشن می کرد و پشت به ما میکردن و مینداخت بین بچه ها که اگه کسی سیگاریه بکشه. البته می دونست تو این وضعیتِ بحرانی سیگار در اولویت هزارم حتی سیگاری های ما هم نیست ، اما تنها راهی که به ذهنش برای اعلام همدردی می رسید همین بود و جالب اینکه همین میزان همدردی نیز برای ما تسکین دهنده بود .میدیدیم در بین ارتش خونخوار و سنگدل بعثی کسانی هستند که با ما همدلند. آمارگیری تا تاریک شدن هوا ادامه داشت و نهایتا افراد را بین دوازده آسایشگاه در چهار بند تقسیم کردن. این اردوگاه چهار بند و هر بند سه آسایشگاه داشت. اون روز نمازمون رو تو همون حالت نشسته و سرپایین خوندیم وحتی اجازه دسشویی رفتن هم به بچه ها داده نشد و در مواردی که افراد ناتوان که دیگه قادر نبودن خودشون رو کنترل کنند و ناچار بودند که ادرار را داخل شلوارشون بریزن. از لحظه حرکت در پادگان الرشید دو شبانه روز سپری شده بود بدون آب و غذا و دسترسی به دستشویی. شب دوم نفری یه پتو بهمون دادن و بدون آب و غذا تا صبح پتو رو دور خودمون پیچیدیم و خوابیدم. در تمامی ساعات شب ناله های خفیف و دردناک مجروحانی که برخی از آنها دست و پایشون قطع شده بود و زخمایشان عفونت کرده بود بگوش می رسید. تنها تفاوت اینجا با پادگان الرشید این بود که اینجا جا زیاد بود و حداقل مشکل تنگی جا برای خوابیدن رو نداشتیم ولی غیر از این، همه چیز بدتر شده بود. اردوگاهی که قبله آمال ما بود حالا تبدیل شده بود به جهنم و کابوسی وحشتناک که خلاصی از اون ممکن نبود. آسایشگاها مثل یخچال بود. رنج غربت و بی کسی با زمزمه های ذکر و دعا آمیخته شده بود و نگاها تنها متوجه آسمان بود و از خدا مدد می خواستیم که بچه ها کمتر تلفات بِدن و بتونیم این شرایط رو تحمل کنیم و داغی بر داغهای خانواده های چشم انتظار افزوده نشه. می دونستیم الان پدر و مادر و خونواده ها چی می کشن! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
: خون شهيدجاذبه‌ی خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد . . . 🌷 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
●سردار حسین پورجعفری امین، امانتدار و رازدار حاج قاسم بود و در تمامی عملیات‌های خطرناک در خارج از مرزها در کنار و همراه سردار سلیمانی بود و به نوع در سردار ذوب شده بود. ●شهید پورجعفری در خاطراتش می‌گفت: روزی با حاج قاسم به منطقه رفتیم، سردار لب بالکن دوربین گذاشته و در حال شناسایی منطقه بود. ●وی ادامه داد: یک بلوک سیمانی دیدم که پایین افتاده بود؛ رفتم و بلوک را آوردم آن را جلوی حاج قاسم گذاشتم و با خودم فکر کردم اگر تک تیرانداز تیری زد به حاجی نخورد. ●شهید ادامه داد: تا بلوک را گذاشتم تیری به بلوک خورده و تیکه تیکه شد؛ خوشبختانه برای حاجی اتفاقی نیافتاد. ‌‌✍راوی: شهیدحسین پورجعفری 🌷 ●ولادت: ۱۳۴۵/۱/۸ ، کرمان ●شهادت: ۱۳۹۸/۱۰/۱۳ ، عملیات تروریستی فرودگاه بغداد ، محافظ و همرزم حاج قاسم 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔔 زنگ حکایت 🔔 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃 فردی چند گردو به بهلول داد و گفت : بشکن و بخور و برای من دعا کن. بهلول گردوها را شکست و خورد اما دعا نکرد . آن مرد گفت : گردوها را می خوری نوش جان ، ولی من صدای دعای تو را نشنيدم.. بهلول گفت : مطمئن باش اگر در راه خدا داده ای ، خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنيده است . تو بندگی چو گدايان به شرط مزد مکن.. که خواجه خود روش بنده پروری داند. 🍃 🌺🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ● راز سـوزناڪ شهیدۍ کہ روۍ سیم‌هاۍ خـاردار قتلگـاه فکہ .... اقتـدا به‌ حضرت‌ زهرا‌‌‌ س‌ ڪرد 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴مسیح علینژاد در ماه جاری قرارداد کاری خود را به مبلغ ۱۰۲ هزار دلار برای یکسال تمدید کرد. تامین مالی این قرارداد توسط صدای آمریکا (VOA) انجام میشود و کارفرما، آژانس رسانه‌های جمعی آمریکا است. این مبلغ نسبت به قرارداد ۴۰ هزار دلاری سال گذشته میزان قابل توجهی رشد داشته است #پویش_حجاب_فاطمے
یڪ تلنگر... یڪ شخص... و گاهے یڪ نگاه مےتواند مسیر زندگے را تغییر دهد... و تو ڪسی بشوے ڪه پیش از آن نبوده اے!🙂🖐 از زمان تغییرمان چقد مےگذرد؟ یڪ هفته؟! یڪ ماه؟! یڪ سال؟! از ڪجا دنبال دویدیم؟ و حالا ڪجاییم؟ دنبال زمان و مڪان نیستم... اما... از وقتے ڪه تصمیم گرفتے گناه نڪنی... از وقتے ڪه تصمیم گرفتے بنده واقعے باشے; چقدر میگذرد؟ حالا ڪیستی؟! مہم حرڪت است... اگر همہ تغییرمان در حرف بگنجد; خبرے از تغییر حقیقے نیست... میشویم مانند حالا: ڪسے که هنوز لایق نشده...:)💔 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 📹 ذکر میگفتن، تیر میخوردن، شهید میشدن... 🎙 به روایت حاج حسین یکتا 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔔 زنگ حکایت 🔔 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃 گویند ۲۰۰ نفر را سه نفر سرباز لاغر اندام به اسارت گرفته و به صف کرده و می‌بردند. تعدادی نظاره‌گر بر این جماعت اسیر می‌خندیدند و می‌گفتند: "ای بیچاره‌ها چگونه است این سه نفر نحیف برشما چنین چیره گشته و این چنین خوار شدید؟" یکی جهاندیده درمیان آنان فریاد زد که ای مردم بر ما نخندید که آن سه نفر با هم هستند و ما دویست نفر تنها ... 👤دهخدا 📚امثال و حکم 🍃 🌺🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
VID_20200402_11-1585810447427.mp3
961K
من می‌دونم کِی شهید می‌شم... برش‌هایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی حاج قاسم سلیمانی| قسمت اول 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔸شهید مهدی زین الدین : 🌹هر گاه شب جمعه را یاد کردید، آن‌ها شما را نزد "اباعبدالله" (ع) یاد می‌کنند. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هرکس داره قطعا حجاب داره ولی هرکس داره نمیشه گفت قطعا حیا داره.... همین جمله کافیه بنظرم... به همه دختران محجبه ای که در فضای مجازی چهره خودشونو نشون میدن میگم که.... شما فرض کن یه جا روی صندلی نشستی... چندین هزار نفر مرد نامحرم میان زل میزنن تو صورتت‌.... مجرد یا متاهل... چه حسی دارین؟ حجالت میکشی نه؟ خب مجازیم همونه... حیای مجازیت از بین رفته... خدا به دادت برسه با اینهمه حق الناسی که گردنته.... حق الناس پول نیست ... ممکنه دل باشه... دل هزاران‌ پسر‌مجرد که نمیتونن ازدواج‌کنن میلرزونی..... واقعا نمیترسی؟ ... واقعا خیلی شجاعی تو... نمیدونی زمین گرده؟ نمیدونی پس فردا دل همسرتو میلرزونن؟ بابا از دین‌فقط چادرشو به ارث بردی؟😔 یکم فراتر از اینا به دینت نگاه کن خواهرم....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین 🌷 شنیدم این شبا حرم خلوته مثه بقیع شده پر از غربته گریه کن مهدی 😭 روضه خون فاطمه... بی بی ام البنین ... میگه از علقمه 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢ایجاد نفاق و تفرقه بین اسرا تو هر آسایشگاه بین شصت تا هفتاد نفر مستقر شدیم. ایجاد نفاق بین بچه ها به بهانه ارتشی و بسیجی در دستور کار بعثیا قرار گرفت. لبه تیز توهین و تحقیرشون متوجه بسیجیا بود و تلاش داشتند بین بچه ها بنام ارتشی و بسیجی دو دستگی ایجاد کنن. بعثیا برای هر آسایشگاه یه نفر بعنوان مسئول قرار دادن و اکثر مسئول آسایشگاهها رو از بین عرب زبونها و ارتشی ها انتخاب کردند. انتظارشون از مسئول آسایشگاه این بود که هر روز تعدادی رو بعنوان افراد خرابکار، شامل پاسدار، روحانی، نیروی اطلاعاتی و شلوغکار معرفی کنه. هیچ مجازاتی برای فرد تو اون شرایط بالاتر از این نبود که مقام و ریاست بگیره و بشه مسئول آسایشگاه. یا باید تن به جاسوسی میداد و هر روز عده ای بیگناه رو بفرسته زیر شکنجه و کابل یا هر روز خودش کتک بخوره. صبح اولین روز استقرار در آسایشگاه با آمار از داخل آسایشگاه با ضربات کابل شروع شد و همین کار در محوطه تکرار شد. "آمار"، کلمه نام آشنای هر اسیر بویژه در اردوگاه تکریت یازده است که مترادف شده بود با تحقیر و کابل. شبانه روز ده بار آمارگیری داشتند. اول صبح داخل آسایشگاهها توسط مسئول هر آسایشگاه. بعد از حدود نیم ساعت تکرار آمارگیری توسط درجه دار عراقی. همین کار دوباره توسط مسئول بند عراقی در محوطه بیرون انجام می شد. بعد از آمار سوم دو ساعت وقت داشتیم تا سه آسایشگاه از شش توالت استفاده کنیم که خودش حکایتی داره. وقت هواخوری ما دو ساعت بود که یه روز از ۸ تا ۱۰ و روز بعدش از ۱۰ تا ۱۲ بود. بعد از اتمام هواخوری یه بار داخل هواخوری و بار دیگه آمار گیری در داخل آسایشگاه انجام میشد. نوبت صبح با پنج مرحله آمار پایان می یافت و عصر هم همین وضعیت تکرار میشد. بعدظهر هم یه ساعت و نیم هواخوری داشتیم. نوبت های دهگانه آمار فرصت طلایی برای بعثیا بود که به هر بهانه ای به جون بچه ها بیفتند و بزنند. حداقل در سه نوبت از آمارها یعنی مرحله سوم و چهارم و پنجم همراه با کتک کاری بود. در تمامی آمارهای ده گانه برای تحقیر کردنمون باید سر رو روی زانو قرار می دادیم و حق نداشتیم توی صورت نگهبانا نگاه کنیم. سر بلند کردن گناه و جرم نابخشودنی محسوب میشد و اگه کسی به هر دلیلی و لو برای یه ثانیه سرشو بلند میکرد، مورد هجوم قرار می گرفت و تاسر حد مرگ باید کابل و لگد و سیلی می خورد. تا شش ماه هر روز این کتک های عمومی ادامه داشت و بندرت اتفاق میفتاد که روزی بدون شکنجه رو به شب برسونیم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
💚 🕊ازبس که کريمی تو هردم به تو مينازم 🕊ردّم مکن ای آقا من عاشق پروازم 🕊پروازحقيقی هست ذکر و دم يامهدی (عج) 🕊عشق است همين جمله دور ازهمه بامهدی (عج) 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
@Farsna.mp3
3.18M
🎙حجت خدا را بشناسیم... حجت الاسلام عالی 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
پانزده روز از این سال گذشت اما من همچنان منتظر لحظه ی تحویل تو أم ... 🎂🎈 ✨ولادت ۱۵ فروردین ۱۳۳۲ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
Mohammad Motamedi - Hala Ke Miravi { titraj } (320).mp3
9.23M
حالا که میروی همراه جاده ها برگرد و پس بده تنهایی مرا... 🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔔 زنگ حکایت 🔔 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃 دکتر «مکسبی» از آن دسته از استادان دانشگاه کالیفرنیا بود که هیچ دانشجویی نمی‌توانست سر امتحانش تقلب کند یا این‌که سر او کلاه بگذارد. یک روز چهار دانشجو برای تفریح راهی یکی از تفریح‌گاه‌های جنگلی در 150کیلومتری کالیفرنیا شدند. دانشجویان که می‌دانستند استادشان از سفر آن‌ها خبر دارد، قصد داشتند ضمن تفریح، خود را برای امتحان روز دوشنبه نیز آماده کنند، اما در تعطیلات آخر هفته آن‌قدر به 4 دانشجو خوش گذشت که نتوانستند درس بخوانند؛ به همین دلیل یک روز دیرتر برگشتند و سپس سه روز حسابی درس خواندند و نقشه‌ای کشیدند تا دکتر از آن‌ها دوباره امتحان بگیرد. روز چهارشنبه آن‌ها به سراغ دکتر رفتند و گفتند: «استاد ما حسابی درس خوانده بودیم، اما در راه برگشت لاستیک ماشینمان پنچر شد و زاپاس هم پنچر بود. سه روز منتظر ماندیم تا ماشینی از راه رسید و کمکمان کرد و پنچری لاستیک را گرفتیم و حالا هم این‌جا هستیم. آیا شما به ما فرصت تجدید امتحان را می‌دهید.» دکتر مکسبی فکری کرد و تقاضای آن‌ها را پذیرفت، سپس هر کدام را داخل یک اتاق نشاند و برگه‌های امتحان را جلوی‌شان گذاشت. روی برگه‌ها فقط یک سؤال نوشته بود: «کدام لاستیک ماشینتان پنچر شده بود؟» 🍃 🌺🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
📣برای اولین بار در ایتا 🆔 @Jangavarann مجله سیاسی نظامی جنگاوران در ایتا افتتاح شد🌹🇮🇷 🔸اخبار سیاسی و معرفی تسلیحات نظامی ایران و جهان همراه با تحلیل و برسی اخبار 🔸لحظه به لحظه با اخبار و 🔸تولید محتوا و انتشار برای اولین بار برترین ، ، ، و عکسها و معرفی های ایران و جهان در 👇 مجله سیاسی نظامی جنگاوران 🚀👇 🇮🇷🚀🆔https://eitaa.com/joinchat/2290286627C54cf43bc2a 🇮🇷
🇮🇷 در انتهای افق 🇮🇷 حاج احمد متوسلیان یکی از غریب ترین سرداران دفاع مقدس از فرمانده سیزده گردان تحت امر او فقط یک نفر که اسیر شده بود زنده است همه ان فرماندهان شجاع به دیدار یار رفتند 🌸🌸🌸 بعد از عملیات بیت المقدس قرار شد حاج احمد به عنوان نماینده ی نظام راهی سوریه شود برای کمک به سوریه و لبنان در نبرد با اسراییل . حاج احمد قبل از اعزام با حضرت امام دیدار داشت به دلیل مجروحیت پای حاجی در گچ بود با عصا راه میرفت امام دستی بر روی پای او کشید فرمودند: انشالله خوب میشود حاج احمد از جماران که بیرون امد دیگر عصا در دست نگرفت !! 🌸🌸🌸 برادر عباس برقی میگفت : قبل از اعزام حاجی به سوریه با او صحبت میکردیم حاج احمد برگشت گفت : من که‌بروم لبنان دیگه برنمیگردم! گفتیم حاجی این حرفا چیه انشالله سالم برمیگردی حاجی در حالی که اشک توی چشماش حلقه زده بود گفت:نه من دیگه برنمیگردم. حاج احمد گفت: عملیات فتح المبین یادته‌ ؟ قرار بود قبل از شروع عملیات صد دستگاه تویوتا و امبولانس وهمین تعداد نفربر به ما تحویل بدهند اما در عمل امکانات خیلی جزیی به ما دادند من ان زمان خیلی ناراحت بودم‌ گفتم چطور ممکن ست با این امکانات کم پیروز شویم از ساختمان ستاد بیرون امدم تا وضو بگیرم شبی تاریک بود یک برادر با لباس سبز سپاه به سمت من امد وگفت : « برادر احمد شما خدا و اهل بیت را فراموش کردید؟! چرا اینقدر به فکر امکانات مادی هستید توکل به خدا کن‌‌به خدا قسم شما پیروزید بعد از این عملیات حمله ای در پیش دارید به نام بیت المقدس شما بعد از ان عازم لبنان میشوید و از ان سفر برنمیگردید. حاج احمد میگفت: من تعجب کردم این اقا افکار من‌را از کجا میداند!؟ وصال ص ۱۰۰ 🌹🌹🌹 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 🇮🇷 ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢لبخند به کابل اسیری که روزی چند تا کابل نمی خورد اسیر نبود و مزه شش ماه اول اسارت به شمردن تعداد کابلهای نوش جان شده و نشون دادن رد اونا به همدیگه بود. اینم خودش یه تنوع و وقت گذرونی بود. بعضی بچه ها انگار نه انگار رو پوست بدنشون گیرنده حسی وجود داره و دردشون میومد. بمب روحیه و شادابی بودن و تو همون شرایط هم خوشمزگی شون گُل میکرد. تا از چنگ بعثیا خلاص میشدیم و در آسایشگاها بسته می شد بعضیا مسیر کابل ها را که ردشون روی بدن بچه ها اشکال مختلفی روایجاد کرده بود به انواع مناظر طبیعی و حیوانات تشبیه می کردن و همه رو به خنده می نداختن. همه می خندیدن هر چند کوتاه مدت بود، ولی روحیه بچه ها رو عوض می کرد. ماهها بود که همون لباسای پاره پوره جبهه رو به تن داشتیم و خون بر روی اونا خشک شده بود و چرکین و چروک بودند سر و ریش ها که مثل انسانای غار نشین نخستین بلند و ژولیده و پر از شپش بود.صورتا سیاه و پژمرده و ناخنا بلند. اصلا یه وضعی! روز هفتم اسفند ۶۵ اجازه استحمام پیدا کردیم. دستور دادند همه لباسو رو بکنیم و لخت بشیم. نفری یه شورت تنمون بود. گفتن خمسات خمسات برید حمام. فاصله حدود هفتاد متری بین صف آمار تا حماما رو باید میدویدیم و چند نگهبان با کابل دنبالمون می کردن و مرتب میزدند. تا وارد حموم میشدیم، تا بدنمون رو زیر آب سرد خیس می کردیم دستور برگشت صادر میشد. ظاهراً حموم فقط بهانه ای بود برای اینکه خیس بشیم و کابل بیشتر بچسبه. همه به روش بعثیا حموم کردیم. بعدش یه دست لباس خواب بهمون دادن. تا همینجای قضیه هم غنیمت بود. لباسا رو عوض کردیم و با لباسای ایرانی و نظامیمون خدا حافظی کردیم. مقدار کمی تیغ اوردن و همه کچل کردیم و از اون به بعد تراشیدن سر با تیغ شد. گرچه از شپش داخل موی سرمون خلاص شدیم ولی اول صبح کاسه سر مثل قالب یخ میشد و خودش یه نوع شکنجه بود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فرازی از حسین خرازی 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
●یکی از خلق و خوی خوب آقا جواد این بود که عصبانی نمی شد و خیلی آرام بود و وقتی قدمی خیری بر می داشت مدام می گفت که من کل کارم برای رضای خدا است و کار باید فی سبیل الله باشد جواد سه ماه شعبان رجب و رمضان مرتب روزه می گرفت و نماز ش به موقع می خواند ولی در سوریه نمازش را به خاطر مجروحیتی که داشت نشسته می خواند. ●جواد برای اولین بار با سپاه بدر به سوریه اعزام شد  و برای دوم با سرایای خراسانی رفت و مجروح شد. ●زمانی که داعش به سوربه حمله کرد آقا جواد در همه جنگ های سوریه شرکت کرد لذا جواد از زمانی که خواست برای اولین بار به سوریه برود به من گفت که می خوام برم ایران برای ادامه تحصیل چون می دانست که من ناراحت می شوم چیزی از رفتن به سوریه  بهم نگفت و یک روز یکی بهم زنگ زد دیدم شماره سوریه روی گوشی من هست و جواد بود گفت: که مادر من الان در سوریه هستم و من بهش خیلی اصرار کردم که مادر برگردد ولی جواد گفته نه من بر نمی گردم . 📎پ ن : شهیدجواد علی حسناوی با نام نظامی «جواد جهانی»، فرزندِ مادری لرستانی اهل خرم آباد و پدری عراقی توسط «داعش» در روستای «عزیز بلد» از توابع شهر «بلد» واقع در استان آزاد شده‌ی «صلاح الدین» عراق شهید شد 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔔 زنگ حکایت 🔔 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃 حضرت ابراهیم علیه السلام بسیار میهماندوست بود و تا میهمان به خانه او نمى‏ آمد، غذا نمى‏ خورد. زمانی فرا رسيد كه يك شبانه روز، هیچ میهمانی بر او وارد نشد؛ پس از خانه بيرون آمد و به جستجوى میهمان پرداخت. پيرمردى را ديد، جوياى حال او شد، ولی فهميد آن پيرمرد، بت پرست است. حضرت ابراهيم گفت: «افسوس! اگر بت پرست نبودی، میهمان من می ‏شدى و از غذاى من مى ‏خوردى» پيرمرد از كنار ابراهيم گذشت. در اين هنگام جبرئيل بر ابراهيم نازل شد و گفت: «خداوند مى‏ فرمايد اين پيرمرد، هفتاد سال مشرك و بت پرست بود، ولی ما رزق او را كم نكرديم. اينك که غذای يك روز او را به تو حواله نموديم، تو به خاطر بت‏ پرستى، به او غذا ندادى!» حضرت ابراهيم عليه ‏السلام پشيمان شد و به جستجوى آن پيرمرد رفت. او را پيدا كرد و با اصرار به خانه خود دعوت نمود. پيرمرد بت پرست گفت: «چرا بار اول مرا رد كردى، ولی حالا دعوت می کنی؟» حضرت ابراهيم ، پيام و هشدار خداوند را به او خبر داد. پيرمرد به فكر فرو رفت و گفت: «نافرمانى از چنين خداوند بزرگوارى، دور از مروت و جوانمردى است.» آن گاه به یگانگی خداوند اقرار نمود و آيين ابراهيم عليه‏ السلام را پذیرفت. 🍃 🌺🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆