eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
719 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست. کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است. ارتباط باخادم الشهدا👇 @Mehrabani1364 🔽تبادل داریم
مشاهده در ایتا
دانلود
گفته بود اگر در ماه مبارک رمضان شهید شوم تشیع پیکرم را به مردم نمیدم در ماه مبارک رمضان شهید شد اما طبق قراری ک با خدا داشت «پیکرش بعد ماه رمضان تفحیص و تشیع شد @byadshohada
سلام بزرگوارا،طاعات قبول.امشب دعا برای ظهورامام زمان علیه السلام فراموش نشه میگن ندای اسمانی حضرت جبرئیل تو شب بیست وسوم رمضان که شب جمعه هست اتفاق میافته امسال عجیب شبیه هست به اون شرایط احادیث،ان شالله که اتفاق بیفته چون علامت حتمی ظهوره خیلی مهمه ،باید وقت شنیدن صدا سجده کنیم وبگیم سبحان القدوس ،سبحان القدوس ،سبحان ربنا القدوس.تا آسیب نبینیم ،وجزمومنین باشیم ان شاالله.اگه امشب همون شب موعودباشه ان شاالله،ندای آسمانی نزدیک سحره تاقبل از طلوع آفتاب هم ممکنه اتفاق بیفته.والله اعلم. التماس دعای ظهور. 🌷 @byadshohada🌷
🔸شهید مهدی زین الدین : 🌹هر گاه شب جمعه را یاد کردید، آن‌ها شما را نزد "اباعبدالله" (ع) یاد می‌کنند. 🌷 @byadshohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره ای شنیدنی از زیارت شب جمعه کربلا از راه دور. اشکتون جاری شد شهدا رو یاد کنید 🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷 ✍خدایا، اگر انسان از اول که بدنیا می آید از عظمت و هیبت تو؛ پیشانی خود، این مقدس ترین جوارح بدن را به خاک نهد و به سجده رود تا آخر دنیا ذکر تو را کند، هنوز هم کم است و اصلا تو به وصف تمام موجودات عالم از اول تا آخر نمی آیی. ✍خداوندا، اگر قرار باشد من الان بمیرم. امشب چه طور فشار قبر را تحمل کنم، فشار قبری که مغز انسان را از فشارش به بیرون می ریزد. من چه طور فراق تو و عذاب تو را تحمل کنم، با این همه گناهانم فردای قیامت چطور می توانم جوابگوی سوالاتت باشم.✨ 🌷 @byadshohada🌷 بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
🌻 سیره شهدا 🌻 همیشه با محاسن شانه کشیده، تمیزو لباسهای مرتب در جامع حاضر می شد. می گفت: این فکر غلط است که ما نباید آراستگی ظاهر داشته باشیم. حزب الهی بودن یعنی نظم و انضباط باطن و ظاهر. 🌷 @byadshohada🌷 بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷 نام شهيد اصغر احمدي تاریخ و محل شهادت 27/3/60 دارخوئين گروه دفاع مقدس زندگینامه شهید اصغر احمدی، سال ۱۳۳۸ش در اصفهان چشم به جهان هستی گشود. دوران کودکی را در جمع خانواده‌ای مهربان و صمیمی سپری کرد و تحصیلاتش را تا کلاس سوم راهنمایی ادامه داد. سپس به‌علت مشکلات مالی ترک تحصیل نمود و در یک کارگاه طراحی فرش مشغول به‌کار شد. به‌علت فشار زیاد کار، چشمانش ضعیف گشت و به‌همین علت، به یک مغازه فرش‌فروشی رفت. یک سال بعد، احمدی از این مغازه هم بیرون رفت چرا که رفتار صاحب مغازه را غیراسلامی یافت. اصغر در زمان مبارزات مردمی نهضت فراگیر حضرت امام خمینی (ره)، به مبارزه علیه رژیم فاسد شاهنشاهی پرداخت. سال ۱۳۵۶ش، در خیابان عبدالرزاق اصفهان توسط ساواک دستگیر شد و خیلی زود به‌علت نداشتن مدرک از زندان رهائی یافت. پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و در سال ۱۳۵۹ش استفاده از سلاح‌های مختلف را فراگرفت و برای عضویت در سپاه پاسداران ثبت‌نام نمود که به‌علت ضعف بینائی‌اش پذیرفته نشد، از این‌رو به بسیج رفت و دوره فشرده ۴۵ روزه‌ای را در پادگان فرح‌آباد گذراند. سپس به میدان رزم شتافت و فقط یک مرتبه برای دیدار با خانواده‌اش به شهر بازگشت. مادر مصرانه از او خواست که در خانه بماند. اصغر در پاسخ اصرارهای مداوم مادر، گفت: «مگر می‌شود که انسان یک نمازش را بخواند و نماز دیگر را نه.» احمدی سرانجام در تاریخ پانزدهم فروردین‌ماه به جبهه دارخوئین رفت و مردانه در مقابل دشمن بعثی ایستاد. بیست و هفتم خردادماه سال ۱۳۶۰ هجری شمسی، روز وصل اصغر بود. روزی که او در عملیات فرماندهی کل قوا، بال در بال ملائک به دیدار حق شتافت. جوان بیست و دو ساله ایران اسلامی بر اثر اصابت گلوله از خاک به افلاک پر کشید و بار دیگر شیعه علی (ع) بودن را به جهانیان اثبات نمود. @byadshohada
😊 لبخند شهدایی 😊 بخورید و بیاشامید اگر دیدید سال 66 در منطقهٔ ماووت، عراق ماشین غذا را زده بودند. داغ شکم جداً سخت است، خدا برای هیچ‌کس نیاورد! وقت غذا شد، مثل بچه‌های مادر ازدست‌داده، هر کس گوشه‌ای زانوی غم بغل گرفته بود. شعار آن روز ما این بود:«بخورید، بیاشامید اگر دیدید و دستتان به آن رسید!» 🌷 @byadshohada🌷 بہ ما بپیوندیـــــــ👆👆👆ــــــد
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷 ✍یڪ روز «امیر» بہ یکے از دوستانش ڪہ بہ دلیل اقامت زیاد در جبهہ و نرفتن بہ مرخصے براے خانواده اش اظهار دل تنگے مے ڪرد، گفت: «سعے ڪن همیشه خداوند را در وجودت احساس ڪنے اگرزیاد بہ خانواده ات وابستہ باشی، محبت خداوند دردلت ڪمتر مے شود. . باید محبت خداوندرا چون لیوان پر آبے تصورکنے ڪہ محبت بہ خانواده و دوستان مثل ریختن سنگ ریزه در آن است. هر قدرسنگ ریزه در لیوان بیشتر ریختہ شود، آب بیشترے از آن سرازیر مےڪند». 🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷 خدایا! نمی‌دانم وقتی که مرگ به سراغم می‌آید، من در چه حالی هستم، اما خدایا!دوســت دارم در آن حــال، لبهایم به ذڪر یا زهرا «س»مشــغول باشـد و دلم از نور محــبت علـی و فــرزندان علــی «علیــهـم صلوات الله»لبریز باشـد. خــدایا! در دلـم تقاضـایی اســت کــه نمــی‌توانم آن را بـر زبان آورم و آن تمـنای شــهادت اســت. خدایا آیا من لایق شــهادت هســتم؟ 🌷 @byadshohada 🌷
😊 لبخند شهدایی 😊 حاجی، اکبرت کور شد! اکبر کاراته گفت: حاجی نمی‌شه. حاجی گفت: برو بالا. برو بازی در نیار ترسو! اکبر رفت بالای لودر. هردقیقه ده‌ها گلوله می‌خورد دوروبرمان. کمی کار کرد که گلوله‌ای خورد کنار لودرش. لودر ایستاد. اکبر با دست جلوی صورتشو گرفته بود و به خودش می‌پیچید. تند آوردیمش پایین و گذاشتیم‌اش داخل تویوتای حاج مهدی. حاجی به من گفت: سوار شو. سوار شدیم و با سرعت راه افتادیم. اکبر به خودش می‌پیچید و می‌گفت: حاجی کور شدم. حاجی حلالم کن! محسن، اکبر کاراته هم رفت. داشت جیغ‌وداد می‌کرد، که حاجی تویوتا را از جاده انداخت پایین و رفت طرف کانال آبی. گفتم حاجی کجا می‌ری؟ گفت: اورژانس. اکبر کاراته هنوز می‌نالید و می‌گفت: خدایا اکبر کاراته رو ببخش! حاجی، اکبر کاراته هم کور شد. دیدم حالاست که تویوتا بیفتد توی کانال آب. داد زدم: حاجی حالاست که بیفتیم توی کانال! هنوز حرفم تمام نشده بود که اکبر کاراته دستاشو عقب گرفت. تیز نگاهی به جلو کرد و گفت: حاجی راست می‌گه! حالا می‌افتیم توی کانال! هنوز حرفش تمام نشده بود که حاجی زد روی ترمز و گفت: بله! مگه تو کور نشده بودی؟ اکبر کاراته درِ تویوتا را باز کرد. هل‌ام داد پایین. پا گذاشت به‌‌فرار و گفت: برو کنار که حالا حاجی نابودم می‌کنه! 🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷 شهیدحسین خرازی میگفت: جنگ، معامله با خداست. خدا = خریدار مـــا = فروشنده سند = قرآن بـهـا = بهـشت 🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷 با قایق گشت می زدیم . چند روزی بود عراقی ها راه به راه کمین می زدند. بهمان. سر یک آب راه، قایق حسین پیچید رو به رویمان . ایستادیم و حال و احوال . پرسید « چه خبر؟ » - آره حسین آقا . چند روز بود قایق خراب شده بود. خیلی وضعیت ناجوری بود. حالا که درست شده، مجبوریم صبح تا عصر گشت بزنیم. مراقب بچه ها باشیم. عصر که می شه ، می پریم پایین ، صبحونه و ناهار و شام رو یک جا می خوریم. » پرسید « پس کی نماز می خونی؟ » گفتم « همون عصری.» گفت « بیخود.» بعد هم وادارمان کرد پیاده شویم. همان جا لب آب ایستادیم، نماز خواندیم. 🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷 نام شهيد رسول زينلي تاریخ و محل شهادت 23/3/67 شلمچه گروه دفاع مقدس زندگینامه شهید رسول زینلی، سال ۱۳۴۶ش در شهرستان رهنان از توابع استان اصفهان و در خانواده‌ای مذهبی و مؤمن چشم به جهان هستی گشود. دوران کودکی را در کنار پدر و مادر و تربیت دینی آن‌ها سپری کرد و با فرارسیدن هفتمین بهار زندگی جهت آموختن علم و دانش راهی مدرسه گردید و تحصیلات خود را تا دوره راهنمایی ادامه داد که این دوران مصادف بود با مبارزات انقلابی مردم علیه رژیم فاسد شاهنشاهی. او نیز با اشتیاق در صف مبارزان روح‌الله (ره) قرار گرفت. با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی در جهت پیشبرد اهداف والای انقلاب هرچه در توان داشت در طبق اخلاص نهاد و در سال سوم راهنمایی در کنار تحصیل، به فعالیت اقتصادی روی آورد و از دسترنج خویش به جبهه‌های نبرد کمک می‌نمود. در سال دوم دبیرستان با عزمی راسخ و به‌دنبال شرکت در جمع ارتش بیست میلیونی، عازم جبهه‌های پیکار حق علیه باطل گردید. در طول دوران تحصیلش در مقطع دبیرستان، چندین‌بار عازم جبهه‌های نبرد شد. با اخذ مدرک دیپلم و شرکت در آزمون ورودی دانشگاه، وارد سنگری دیگر از جهاد گردید و از آنجایی که عشق به تعلیم و تربیت دغدغه فکری و روحی‌اش بود، تحصیل در دانشگاه تربیت معلم شهید رجایی اصفهان را برگزید. اما شور جبهه‌ها در سرش بود و عشق به شهادت در قلبش و همین شور و عشق او را چندین‌بار دیگر به سوی جبهه‌ها کشاند. در میدان‌های جنگ با رشادت‌های فراوان به‌عنوان آر.پی.جی‌زن، معاون دسته و مسئول دسته به انجام وظیفه پرداخت. شهید زینلی در عملیت‌های کربلای ۵، والفجر ۱۰ و بیت‌المقدس ۷ شرکت نمود. رسول زینلی، سرانجام طی عملیات بیت‌المقدس ۷ در منطقه عملیاتی شلمچه در تاریخ بیست و سوم خردادماه سال ۱۳۶۷ هجری شمسی در سن بیست و یک سالگی بر اثر اصابت ترکش خمپاره ۱۲۰، به درجه رفیع شهادت نائل گردید. مزار شهید رسول زینلی در گلزار شهدای رهنان قرار دارد. 🌷 @byadshohada🌷
😊 لبخند شهدایی 😊 پرتقال گندیده محمد وایساد دم سنگر. داد زد بگیر! و پرتقال را پرت کرد. صفری پرید و پرتقال را گرفت. اکبر گفت: آباریک‌‌الله. محمد پرتقال بعدی را پراند. مجید پرید و قاپ رفت. محمد برای همه یک پرتقال پرت کرد. حالا نوبت اکبر کاراته شد. یک پرتقال ریز برداشت و گفت: اکبر بگیر. اکبر دست دراز کرد. محمد پرتقال را پراند. اکبر تند گرفتش. دید ریز است. سریع پراندش طرف محمد و گفت: لامصّب، یه بزرگ بده! محمد یک پرتقال بزرگ برداشت و پراند براش. صالح پرید و توی راه گرفتش. اکبر لب‌‌ولوچه‌اش را کج‌وراست کرد و گفت: حرومت باشه! محمد خندید و گفت: بگیر! و بعد یک پرتقال گندیده پراند به‌طرف اکبر. اکبر پرتقالو گرفت و دوباره محکم پراندش طرف محمد و گفت: مال خودت. پرتقال رفت و رفت تا این‌که خواست بخورد به صورت محمد. محمد سرش را آورد پایین. در این حال، فرمانده پشت سرش ظاهر شد. پرتقال رفت و صاف خورد روی دماغش و پهن شد روی صورتش. اکبر کاراته یک لحظه زل زد به فرمانده. جیغی زد و رفت لای پتو. 🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷 نام شهید سید احمد رحیمی تاریخ و محل شهادت شرهانی ، والفجر مقدماتی - 24/1/62 گروه دفاع مقدس زندگینامه شهید سید احمد رحیمی در سوم فروردین ۱۳۳۸ در خانواده ای متدین و آگاه در شهر بیرجند به دنیا آمد. در آغاز کودکی روانه مکتب خانه شد و قرآن را فرا گرفت تحصیلات ابتدایی را در دبستان حکیم نزاری، راهنمایی را در مدرسه راهنمایی شهید مطهری و دبیرستان را در دبیرستان طالقانی بیرجند به اتمام رساند و در سال ۱۳۵۶ پس از شرکت در آزمون سراسری در دانشکده پزشکی تهران پذیرفته شد و مشغول تحصیل گردید. وی که از قبول شدگان سال 56 دانشکده پزشکی دانشگاه تهران بود،‌ در سیزده آبان 58 به همراه تعداد دیگری از دانشجویان پیرو خط امام، لانه جاسوسی آمریکا را به تصرف درآورد. شهید سید احمد رحیمی از برجستگی های اخلاقی، هوش سرشار، قدرت فرماندهی و توان مدیریتی فوق العاده ای بهره مند بود. همین امر باعث شد که بسان ستاره ای نورانی در آسمان اندیشه همشهریان خود همواره درخشان بماند و دوست و دشمن یک دل و یک زبان او را تحسین نمایند و شخصیت چند بعدی وی را بستایند. پایبندی احمد به مبانی اسلام و دلسوزی اش نسبت به محرومین موجب شد تا فعالیت مذهبی- سیاسی اش را از همان دوران دبیرستان آغاز نماید و اولین مبارزه علنی ایشان در مسجد آیت الله آیتی بیرجند اتفاق افتاد، ایشان پس از پایان نماز مغرب و عشا طی سخرانی مهیجی از وزیر دربار وقت- اسد الله علم- به سختی انتقاد نمود و کسانی را که به ظاهر همراه با انقلابیون و در باطن جیره خوار دستگاه علم بودند مورد خطاب قرار داد و گفت: مردم برای افرادی که گندمهای اسدالله علم در منازلشان انبار شده ارزشی قایل نیستند. این حرکت باعث شد که مأمورین ساواک ایشان را دستگیر نمایند اما با هوشیاری از زندان رهایی یافت، و از آن پس نامش در صحیفه یاران امام ثبت شد. 🌷 @byadshohada🌷
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷 حمد و سپاس خداوند متعال را که با عنایت خاصه اش به ملت ایران تهصت اسلام و جمهوری اسلامی را ارزانی داشت. قلب های متفرق را متحد ساخت. و زنگار قلوب جوانان این کشور را زدود و با صبغه الله رنگ آمیزی کرد. پروردگارا تو را سپاس گزارم که توفیق شرکت در عملیات را به من عنایت فرمودی تا بدین وسیله ناخالصی ها و تبعات معاصی را از قلبم بزدایی. بار خدایا اگر صلاح می دانی به تنها آرزوی مانده بر دلم یعنی شهادت فی سبیل الله نیز جامه عمل بپوشان. سخنی با همه آنان که مرا می شناسند. تقوای خدا پیشه کنید و خانه دل را برای او خلوت کنید. وقتی دل از یاد خدا غافل شد، آنگاه خدا شیطان می گردد و شما را تباه می کند. مطالعه در کتاب قلب سلیم و گناهان کبیره را به جوانان پیشنهاد می کنم امیدوارم از آن غافل نشوید. سفارش می کنم شما را به تبعیت از امام امت که به راستی موهبتی آشکار از سوی خداست برهمه جهانیان اگر تمسک به فرمایشات ایشان در جامعه رو به تحلیل نرود یقیناً این مملکت شکست نخواهد خورد. مادر، همسر، خواهران و برادران و دوستانم را به خدا می سپارم و از همه کسانی که مرا می شناسند طلب عفو می کنم. 🌷 @byadshohada
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷 شهيد وطن پور جواني بود خوش برخورد و در عين حال داراي ذوق و سليقه اي خاص. تلاش و فعاليت جزء زندگي او بود. اولين بار که من با او آشنا شدم، در کلاس درس آقاي قراﺋتي بود. ايشان براي آموزش روش تبليغ مي آمدند و در هر جلسه درس يک نفر بر مي خاست و بحثي را مطرح مي کرد. البته به سبک آقاي قرائتي. بعد نقاط ضعف و قوت او مورد بررسي قرار مي‌‌گرفت. يک بار نوبت شهيد وطن پور بود. ايشان با لهجه شيرين اصفهاني به ادامه بحث پرداختند و توانستند به سبک آقاي قرائتي بحث نمايند. حتي حرکات و تکيه کلامهاي آقاي قرائتي را نيز به شکل جالبي تقليد مي‌کردند که بعد از اتمام صبحتهاي شهيد وطن پور، آقاي قرائتي به اين نکته اشاره داشتند و ابراز خوشحالي کردند. 🌷 @byadshohada🌷
😊 لبخندشهدایی 😊 منطقه پر از عقرب بود . هراز چندگاهی صدای ناله یکی از بچه ها بلند میشد . یک شب که همه خواب بودیم. با صدای ناله یکی از بچه ها از خواب پریدیم . با خودمان گفتیم حتما طرف حسابی ناکار شده ! دنبال صدا را گرفتیم .. 'مصطفی بیگی' بود ، داشت نماز شب میخواند 🌷 @byadshohada🌷
اعمال شب و روز عید فطر👆 (ع) اگر بتوانى شب عيد فطر و.. را مراقبت كنى، چنان كن ودر اين شب ها دعا و نمازو قرآن،بسيار بخوان مصباح المتهجّد ص۵۸۷ 🌷عید فطر بر شما مبارک🌷 🌷 @byadshohada🌷
سلام عليكم: خدایا ، خروج از ماه مبارک را برای ما مقارن با خروج از تمامی گناهان قرار بده. این عید فرخنده را به همگی شما كاربران گرامي تبریک و تهنیت عرض می نمایيم. شب جمعه بياد همه اسيران خاك پدر،مادر،دوستان،آشنايان،اقوام سببي و نسبي مخصوصا برای شهدا فاتحه مع الصلوات ادمين به یاد شهدا ❤️🌹🌸🌺🌷🌺🌸🌹❤️
🔸شهید مهدی زین الدین : 🌹هر گاه شب جمعه را یاد کردید، آن‌ها شما را نزد "اباعبدالله" (ع) یاد می‌کنند. 🌷 @byadshohada 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره ای شنیدنی از زیارت شب جمعه کربلا از راه دور. اشکتون جاری شد شهدا رو یاد کنید 🌷 @byadshohada 🌷
🇮🇷 زندگی نامه شهدا 🇮🇷 نام شهيد كمال قشمي تاریخ و محل شهادت 3/4/67 ماووت گروه دفاع مقدس زندگینامه شهید کمال قشمی، سال ۱۳۴۴ش در زنجان چشم به جهان هستی گشود. کودکی بیش نبود که گرفتار سوختگی شدید شد و بخش اعظم بدنش سوخت و به‌علت درمان نادرست، از پیوند ناقص پوست رنج می‌برد. کمال از‌‌ همان دوران کودکی شروع به فراگیری کلام‌الله مجید کرد و با ورود به سن تحصیل، دوران ابتدایی را در سال ۱۳۴۹ش در مدرسه‌ رازی زنجان آغاز و در سال ۱۳۵۶ش به پایان رساند. او چون زود‌تر از موعد به مدرسه رفته بود، در ابتدا نسبت به تحصیل علاقه‌ای نشان نمی‌داد ولی پس از آن با تشویق خانواده و معلمین جذب تحصیل شد و با جدیت به درس خواندن مشغول گردید. کمال در ابتدای تحصیلاتش مبتلا به بیماری سختی شد و تا دم مرگ پیش رفت اما شفا یافت. او در کنار تحصیل، در مغازه خیاطی دایی‌اش کار می‌کرد و علاوه بر پر کردن اوقات فراغت به امرار معاش خانواده نیز کمک می‌کرد. بعد‌ها وقتی پدرش علاقه او را به کار دید، مغازه خیاطی‌ای برای وی و برادرش تهیه کرد تا در آن‌جا مشغول به‌کار شوند. کمال، دوران راهنمایی را در سال ۱۳۵۶ش در مدرسه راهنمایی خاقانی زنجان آغاز کرد و هم‌زمان، با جریان فراگیر انقلاب اسلامی همراه شد. پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی - زمانی که چهارده سال بیش‌تر نداشت - فعالیت‌های انقلابی خود را در کنار تحصیل پی گرفت و سرانجام، به‌خاطر حضور در بسیج و جبهه‌های پیکار حق علیه باطل، پس از پایان دوره‌ راهنمایی، ترک تحصیل کرد. به‌دنبال شروع جنگ تحمیلی رژیم بعثی عراق علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران، داوطلبانه به جبهه رفت اما به‌دلیل سن کم از حضور وی در جبهه ممانعت به‌عمل آمد تا این‌که در شناسنامه‌اش دست برد و سن خود را دو سال بزرگ‌تر کرد و با گذراندن دوره‌های آموزش نظامی، به میادین نبرد اعزام گردید. قشمی اولین‌بار به منطقه سومار اعزام شد و پس از بازگشت، به استخدام رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی زنجان درآمد. سال ۱۳۶۲ش ازدواج نمود و دو ماه بعد، دوباره راهی مناطق جنگی شد. کمال در زمان جنگ تحمیلی حدوداً شش مرتبه مجروح شد. یک نوبت از ناحیه پا به‌شدت زخمی و در یکی از بیمارستان‌های شیراز بستری شد. چندی بعد نیز به‌علت خون‌ریزی‌های زیاد دچار ضعف اعصاب شد و خود از این مسئله در رنج بود. قشمی طی عملیات خیبر، معاونت گروهان گردان ابوذر و در عملیات کربلای ۵ نیز فرماندهی گردان ولی‌عصر (عج) را به عهده گرفت. سرانجام، درحالی‌که فرماندهی گردان امام حسین (ع) را بر عهده داشت، در تاریخ سوم تیرماه سال ۱۳۶۷ هجری شمسی در سن بیست و سه سالگی در منطقه‌ ماووت به‌شدت مجروح شد و به‌هنگام انتقال به بیمارستان، بر اثر خون‌ریزی زیاد به شهادت رسید. مزار پاکش در گلزار شهدای زنجان قرار دارد. از شهید کمال قشمی، یک فرزند به یادگار ماند. 🌷 @byadshohada🌷
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷 یکی از فرماندهان در سوریه نقل می کرد هرچند حامد جوانی 25 ساله بود اما بسیار شجاع و نترس و تنها نیرویی بود که می توانست مثل آچار فرانسه عمل کند؛ یعنی هم می توانست در توپخانه فعالیت کند و هم به صورت زمینی. کامیون را پر از مهمات می کرد و راه می افتاد، وقتی هم می گفتیم داعش در یک کیلومتری ماست، می گفت داعش چه کار می تواند بکند! فرماندهان رده بالا گفته اند حامد نیرویی بود که داعش از دستش در امان نبود. همرزمانش این طور می گفتند که اگر شنیدید هزار نفر داعش در لاذقیه به درک واصل شده اند، بدانید که پانصد نفر آنها را حامد کشته است. برای همین هم حامد را با موشک تاو ( موشک ضدتانک ) مورد اصابت قرار دادند 🌷 @byadshohada🌷