🇮🇷 #دختر_شینا 🇮🇷
✫⇠قسمت :2⃣1⃣
#فصل_سوم
خانواده خوب ندارد که دارد. پدر و مادر خوب ندارد که دارد. امسال ازدواج نکنی، سال دیگر باید شوهر کنی. هر دختری دیر یا زود باید برود خانه بخت. چه کسی بهتر از صمد. تو فکر می کنی توی این روستای به این کوچکی شوهری بهتر از صمد گیرت میآید؟! نکند منتظری شاهزاده ای از آن طرف دنیا بیاید و دستت را بگیرد و ببردت توی قصر رویاها. دختر دیوانه نشو. لگد به بختت نزن. صمد پسر خوبی است تو را هم دیده و خواسته. از خر شیطان بیا پایین. کاری نکن پشیمان بشوند، بلند شوند و بروند. آن وقت می گویند حتماً دختره عیبی داشته و تا عمر داری باید بمانی کنج خانه.»
با حرف های زن برادرم کمی آرام شدم. خدیجه دستم را گرفت و با هم رفتیم توی حیاط. از چاه برایم آب کشید. آب را توی تشتی ریخت و انگار که من بچه ای باشم، دست و صورتم را شست و مرا با خودش به اتاق برد. از خجالت داشتم می مردم. دست و پایم یخ کرده بود و قلبم به تاپ تاپ افتاده بود. خواهرم تا مرا دید، بلند شد و شال قرمزی روی سرم انداخت. همه دست زدند و به ترکی برایم شعر و ترانه خواندند. اما من هیچ احساسی نداشتم. انگار نه انگار که داشتم عروس می شدم. توی دلم خداخدا می کردم، هر چه زودتر مهمان ها بروند و پدرم را ببینم. مطمئن بودم همین که پدرم دستی روی سرم بکشد، غصه ها و دلواپسی هایم تمام می شود.
ادامه دارد...✒️
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
☆∞🦋∞☆
و شڪر بیپایان خدایے را ڪه
محبتـــــ شهدا و امامِ شهدا را در دلم انداختـــــ
و به بنده توفیق داد تا در بسیج خادم باشم.
خدایا..!
از تو ممنونم بےاندازه ڪه در دݪِ ما
محبتـــــ سیدعلیخامنهاے را انداختے تا بیاموزد
درس ایستادگے را، درس اینڪه یزیدهاے دوران را
بشناسیم و جلوے آنها سر خم نڪنیم..:)
#شهید_مصطفےصدرزاده🌿
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
❗️وقتی امیرکبیر #واکسن را وارد ایران کرد
🔹سال ۱۲۶۴ قمری نخستین برنامه دولت ایران برای واكسن زدن به فرمان امیركبیر آغاز شد. در آن برنامه كودكان و نوجوانان ایرانی را آبله كوبی می كردند؛ اما چند روز پس از آغاز آبله كوبی به امیركبیر خبر دادند كه مردم نمی خواهند واكسن بزنند؛ چون چند تن از دعانویس ها و فالگیرها در شهر شایعه كرده بودند كه واكسن زدن باعث راه یافتن جن به خون انسان می شود.
هنگامی كه خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جان باخته اند، امیر بی درنگ فرمان داد هر كسی كه حاضر نشود آبله بكوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور می كرد كه با این فرمان همه مردم آبله می كوبند. شماری كه پول كافی داشتند پنج تومان را پرداختند و از آبله كوبی سرباز زدند. شماری دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان می شدند یا از شهر بیرون می رفتند.روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند كه در همه شهر تهران و روستاهای پیرامون آن تنها ۳۳۰ نفر آبله كوبیده اند.
در همان روز پاره دوزی را كه فرزندش از بیماری آبله مرده بود به نزد او آوردند. امیر به جسد كودک نگریست و آنگاه گفت: ما كه برای نجات بچه هایتان آبله كوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند كه اگر بچه را آبله بكوبیم، جن زده میشود. امیر فریاد كشید: وای از جهل و نادانی. حال گذشته از این كه فرزندت را از دست داده ای باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور كنید كه هیچ ندارم. امیركبیر دست در جیب خود كرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حكم برنمیگردد. این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز. چند دقیقه دیگر بقالی را آوردند كه فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیركبیر دیگر نتوانست تحمل كند. روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن كرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد.
او در كمتر زمانی امیركبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند كه دو كودک شیرخوار پاره دوز و بقالی از بیماری آبله مرده اند. میرزا آقاخان با شگفتی گفت: عجب! من تصور می كردم كه میرزا احمدخان، پسر امیر مرده است كه او این چنین های های می گرید. سپس به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن آن هم به این گونه برای دو بچه شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست. امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست؛ آنچنان كه میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشک هایش را پاک كرد و گفت: خاموش باش. تا زمانی كه ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم. میرزا آقاخان آهسته گفت: ولی اینان خود در اثر جهل آبله نكوبیده اند. امیر با صدای رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. تمام ایرانی ها اولاد حقیقی من هستند و من از این می گریم كه چرا این مردم باید اینقدر جاهل باشند كه در اثر نكوبیدن آبله بمیرند.
📚منبع: حکیمی، محمود. داستانهایی از زندگی امیرکبیر. دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ سی و هفتم، 1384
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
27.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 پرواز تا بی نهایت
🎙روایتی از شهادت شهید عباس بابایی
#حسین_یکتا
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #دختر_شینا 🇮🇷
✫⇠قسمت :3⃣1⃣
#فصل_سوم
چند روز از آن ماجرا گذشت. صبح یک روز بهاری بود. توی حیاط ایستاده بودم. حیاطمان خیلی بزرگ بود. دورتادورش اتاق بود. دو تا در داشت؛ یک درش به کوچه باز می شد و آن یکی درش به باغی که ما به آن می گفتیم باغچه.
باغچه پر از درخت آلبالو بود. به سرم زد بروم آنجا. باغچه سرسبز و قشنگ شده بود. درخت ها جوانه زده بودند و برگ های کوچکشان زیر آفتاب دلچسب بهاری می درخشید. بعد از پشت سر گذاشتن زمستانی سرد، حالا دیدن این طبیعت سرسبز و هوای مطبوع و دلنشین، لذت بخش بود. یک دفعه صدایی شنیدم. انگار کسی از پشت درخت ها صدایم می کرد. اول ترسیدم و جا خوردم، کمی که گوش تیز کردم، صدا واضح تر شد و بعد هم یک نفر از دیوار کوتاهی که پشت درخت ها بود پرید توی باغچه. تا خواستم حرکتی بکنم، سایه ای از روی دیوار دوید و آمد روبه رویم ایستاد. باورم نمی شد. صمد بود. با شادی سلام داد. دستپاچه شدم. چادرم را روی سرم جابه جا کردم. سرم را پایین انداختم و بدون اینکه حرفی بزنم یا حتی جواب سلامش را بدهم، دو پا داشتم، دو تا هم قرض کردم و دویدم توی حیاط و پله ها را دو تا یکی کردم و رفتم توی اتاق و در را از تو قفل کردم.
صمد کمی منتظر ایستاده بود. وقتی دیده بود خبری از من نیست، با اوقات تلخی یک راست رفته بود سراغ زن برادرم و از من شکایت کرده بود و گفته بود: " انگار قدم اصلاً مرا دوست ندارد. "
ادامه دارد...✒️
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شهید
💠ﺷﻬﻴﺪﻱ ﻛﻪ ﺷﻬﻴﺪ ﺻﻴﺎﺩ ﺷﻴﺮاﺯﻱ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﻫﺎﻱ ﻣﻦ را ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ اﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ
●از شناسایی منطقه عملیاتی والفجر ۲ بر می گشیتم. هلیکوپتر که روی زمین نشست. #شهیدصیاد شیرازی پیاده شد. پشت سرش هم کمال....
●کمال در بین فرماندهان عالی رتبه ای که حاضر بودند روی دو زانو نشست و شروع کرد به یک چوب موقعیت محوری که باید عمل می شد را به دقت تشریح کرد.
●کلامش که تمام شد. صیاد روی دوش او زد و گفت: باید درجه های من را بزنن رو دوش این کیهان فرد!!
●ادامه داد: چنین نیرویی را باید تو هفت سنگر پنهون کرد تا دست دشمن بهش نرسه!
قبل از رفتن به عملیات خواب دیده بود از هلیکوپتر سقوط می کند. توی هلیکوپتر بود که شهید شد.😭
#شهیدمحمدامین_کیهان_فرد
●ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ
●شهادت: ۱۳۶۲/۵/۲ عملیات والفجر ۲- حاج عمران
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
﷽
⛔️شبهه:
روحالله خمینی، ۱۰خرداد/۱۷مهر ۱۳۵۷:
«ایشون [شاه] میخوان از انرژی خورشید استفاده کنن. آقا چرا؟ این حرفها چیه میزنی؟ خجالت بکش. این حرفها را برای کی میزنی؟ دیگه توی رادیو نگن مردم و اروپا بشنوند بخندند
این آقا میگوید که باید از چیز خورشید ما چیز بگیریم. این حرفها چیه؟ برای اغفال مردم است».
❇️پاسخ:
▫️شهریور 57، اعتراضاتی که از چند ماه قبل به بهانه انتشار مقاله رشیدی مطلق در شهرهای قم و تبریز و یزد موجب زد و خورد کشته شدن معترضان شده بود به شهرهای دیگر هم سرایت کرده است و مطالبات صنفی کارکنان شرکت ملی نفت را نیز سیاسی کرده است.
▫️صنعت نفت که خاطره کودتا از ذهنش زدوده نشده است حالا در حالی شاهد حضور نزدیک به 20 هزار مستشار آمریکایی است که تعداد کل کارکنانش از 60 هزار نفر فراتر نمی رود. احساسات ضد آمریکایی بالا گرفته است و رهبر انقلاب در چنین شرایطی دقیقا یک ماه بعد از اعتصابات کارکنان شرکت ملی نفت چنین موضع می گیرد :
«می گویند صد میلیون دلار وجه تبلیغات ایشان است که به خارج می دهند برای تبلیغ کردن. تبلیغ چه؟ تبلیغ اینکه این آقا برای ایران لازم است باشد. اگر این برود، کمونیست می شود ایران. چرا کمونیست می شود ایران اگر این برود؟»
«ما حرفمان از اول تا حالا این بوده است که ما یک مملکتی داریم برای خودمان می خواهیم. ما نمی خواهیم امریکا سرپرست ما باشد. ما نمی خواهیم همۀ منافع این ملت را امریکا ببرد، همۀ منافع این مملکت را شوروی ببرد. گاز را شوروی ببرد و نفت را امریکا ببرد».
در چنین فضایی و چنین بستری است که امام خمینی در همین سخنرانی و در پاسخ به این سوال که اگر نفت و گاز ایران تمام شود چه کسی پاسخگوست چنین موضع می گیرد :
«اینها می خواهند که تمام مخازن ما را ببرند؛ و این ملت بیچاره بعد از اینکه نفتش رفت و منابعش از بین رفت، بعد چه باید بکند؟ خدا می داند چه باید بکند. این آقا می گوید که باید از خورشید ما چیز [انرژی] بگیریم! تو چراغ نفتی را نمی توانی روشن کنی؛ شما می خواهید از خورشید قدرت بگیرید؟! این حرفها چه است؟ این حرفها برای اغفال مردم است. تمام این صحنه سازی هایی که دارند می کنند برای این است که این مردکه را نگهش دارند آنها با قدرتهای خودشان».
و بعد اضافه میکند :
«کی می تواند بگوید که نخیر، باید حتماً یک کسی دیگر بیاید و شما را اداره کند؟ به شما چه ربط دارد؟ ما یک مملکتی داریم مال خودمان، مخازنش هم مال خودمان؛ خودمان می خواهیم اداره کنیم. می گویید نمی توانید، نتوانیم. به شما چه ربط دارد؟ ما نمی توانیم اداره کنیم، نمی خواهیم اداره کنیم؛ حرف ما این است که شماها بروید بیرون؛ که هم مفتخور هستید، هم نفتخور».
این سخنان امام خمینی در ظرف زمانی خودش فهم شد و اثرش را گذاشت. اما این روزها و در اوج ناکارآمدی اجرایی کشور، قسمت های تقطیع شده ای از این سخنان او در فضای مجازی دست به دست می شود و طور دیگری فهم می گردد.
اینجاست که می گوئیم هیچوقت با یک تکه فیلم، نباید سریع قضاوت کرد __ برای قضاوت درباره حرف یک فرد ، باید هم قبل و بعد آن را دید و هم زمان و مکان آن حرف را مورد بررسی قرار داد و با در نظر گرفتن موقعیت زمانی و مکانی باید تفسیر شود.
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا،
تصویرتان رفت...
صدایتان رفت...
اما هدف و راهتان را
نمیگذاریم از یادها برود...
🌹شهید ابراهیم هادی🌹
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
❣ حـجـاب #زهــرایــی یعنے:
در این بـازار داغ دین فـروشے...
هنوز خــدایــی هست؛
کـه بـــرای او
تـیـپـــ میزنم...
🍃🌸 #ریحانه
❤️❤️❤️❤️
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #دختر_شینا 🇮🇷
✫⇠قسمت :4⃣1⃣
#فصل_سوم
" من با هزار مکافات از پایگاه مرخصی گرفته ام، فقط به این خاطر که بیایم قدم را ببینم و دو سه کلمه با او حرف بزنم. چند ساعت پشت باغچه خانه شان کشیک دادم تا او را تنهایی پیدا کردم. بی انصاف او حتی جواب سلامم را هم نداد. تا مرا دید، فرار کرد و رفت."
نزدیک ظهر دیدم خدیجه آمد خانه ما و گفت: «قدم! عصر بیا کمکم. مهمان دارم، دست تنهام.»
عصر رفتم خانه شان. داشت شام می پخت. رفتم کمکش. غافل از اینکه خدیجه برایم نقشه کشیده بود. همین که اذان مغرب را دادند و هوا تاریک شد، دیدم در باز شد و صمد آمد. از دست خدیجه کفری شدم. گفتم: «اگر مامان و حاج آقا بفهمند، هر دویمان را می کشند.»
خدیجه خندید و گفت: «اگر تو دهانت سفت باشد، هیچ کس نمی فهمد. داداشت هم امشب خانه نیست. رفته سر زمین، آبیاری.»
بعد از اینکه کمی خیالم راحت شد، زیر چشمی نگاهش کردم. چرا این شکلی بود؟! کچل بود. خدیجه تعارفش کرد و آمد توی اتاقی که من بودم. سلام داد. باز هم نتوانستم جوابش را بدهم. بدون هیچ حرفی بلند شدم و رفتم آن یکی اتاق. خدیجه صدایم کرد. جواب ندادم. کمی بعد با صمد آمدند توی اتاقی که من بودم. خدیجه با اشاره چشم و ابرو بهم فهماند کار درستی نمی کنم. بعد هم از اتاق بیرون رفت. من ماندم و صمد.
ادامه دارد...✒️
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔸مَن تَواضَعَ فِِی الدُّنیا لِاخوانِهِ فَهُوَ عِندَ اللهِ مِنَ الصِّدّیقینَ وَ مِن شیعَةِ عَلِیِّ بنِ أَبِی طالبٍ حَقّاً
امام هادی علیه السلام:
🔰کسی که در معاشرت با برادران دینی خود، تواضع کند، به راستی چنین کسی نزد خدا از صدّیقین و از شیعیان علی بن ابی طالب خواهد بود.
📚 احتجاج، ج. ۱، ص. ۴۶۰
💐 فرا رسیدن میلاد دهمین ساربان کاروان ایمان،حضرت امام علی النّقی الهادی علیه السلام بر دلسپردگان طریق هدایت و سعادت خجسته باد.🌺
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شهدا
گردان مرتضے به گردان لوطیها
معروف بود. هر یک از فرمانـدهانِ
گردانها کہ به دلایلے نیروهایشان را
رد مے ڪردند، آنها به این گردان
مے فرستادند. علیرغم شیطنتهاے
رزمندگان این گردان، یکے از بهترین
گردانهای خط شڪن بودند.
این گروه درصبحگاه و آموزشے
شرڪت نڪرده و نامنظم بود.
قبل از آغاز عملیات والفجر یڪ،
چندتن از فرماندهان شکایت گردان
مرتضے را بہ شهید نجفی رستگار
مے برند حاج کاظم گفت: ازشنیدن
این سخنان ناراحت شدم ومرتضے را
خواستم که برای توضیح بیاید.
اولباس رزم مرتب وپوتین بهپا نمیکرد
لباسش را برروی شلوارمےانداخت
وبایک کتانےگردانش رافرماندهےمیکرد.
یک ربع بعد با همان نوع پوشش به اتاق فرماندهے آمد و گفت:
سلام علیکم حاج آقا
با دلخوری و صدای بلند شروع
به اعتراض کردم و گفتم :
«این چه وضع گردان است
همه از گردان شما ناراضیند
و شکایت دارند…»
مرتضے تا انتهاے صحبتها آرام
بوده و به سخنانم گوش می داد.
وقتی حرفهایم تمام شد
جلوترآمد و گفت:
داداش! بسیجےاز مسجد آوردن
هنر نیست اگر از کوچه و خیابان
بسیجےرا به جبهه آوردی هنر است.
اگر از من ناراضے هستید حکمم
را تحویل مےدهم
حاج کاظم گفت: با حرف مرتضی
گویے از خواب غفلت بیدار شدم
و کمی آرام گرفتم....
✍راوی: شهیدکاظم نجفی رستگار
📎پ ن : فرمانده گردان حضرت قاسم
لشکر۱۰سیدالشهـدا
#شهید_مرتضی_زارع_دولابی
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #دختر_شینا 🇮🇷
✫⇠قسمت :5⃣1⃣
#فصل_سوم
کمی این پا و آن پا کردم و بلند شدم تا از زیر نگاه های سنگینش فرار کنم، ایستاد وسط چهارچوبِ در، دست هایش را باز کرد و جلوی راهم را گرفت. با لبخندی گفت: «کجا؟! چرا از من فرار می کنی؟! بنشین باهات کار دارم.»
سرم را پایین انداختم و نشستم. او هم نشست؛ البته با فاصله خیلی زیاد از من. بعد هم یک ریز شروع کرد به حرف زدن. گفت دوست دارم زنم این طور باشد. آن طور نباشد. گفت: «فعلاً سربازم و خدمتم که تمام شود، می خواهم بروم تهران دنبال یک کار درست و حسابی.» نگرانی را که توی صورتم دید، گفت: «شاید هم بمانم همین جا توی قایش.»
از شغلش گفت که سیمان کار است و توی تهران بهتر می تواند کار کند.
همان طور سرم را پایین انداخته بودم. چیزی نمی گفتم. صمد هم یک ریز حرف می زد. آخرش عصبانی شد و گفت: «تو هم چیزی بگو. حرفی بزن تا دلم خوش شود.»
چیزی برای گفتن نداشتم. چادرم را سفت از زیر گلو گرفته بودم و زل زده بودم به اتاق روبه رو. وقتی دید تلاشش برای به حرف درآوردنم بی فایده است، خودش شروع کرد به سؤال کردن. پرسید: «دوست داری کجا زندگی کنی؟!»
جواب ندادم. دست بردار نبود. پرسید: «دوست داری پیش مادرم زندگی کنی؟!»
بالاخره به حرف آمدم؛ اما فقط یک کلمه: «نه!» بعد هم سکوت.
ادامه دارد...✒️
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
#خاطرات_شهید
●زمستان سال۶۴درتهران زندگی میکردیم. اسماعیل دقایقی برای گرفتن برنج کوپنی می بایست مسیری راطی کند که جز ماشین های دارای مجوز نمی توانستند از آن محدوده عبور کنند.
●اوازناحیه پاهم ناراحتی داشت وحمل یک کیسه برنج باآن مسافت تقریبا یک کیلومتری برایش زجرآور بود.
ازاوخواستم باخودروسپاه برودکه نپذیرفت،گفتم:حال شما خوب نیست وپاهایت درد دارد!
●گفت:اگرخواستی همینطور پیاده میروم وگرنه نمیروم.
اوکیسه۲۵کیلویی برنج را روی دوشش نهاد و یک نایلون هم پرازچیزهای دیگر در دستش گرفت و به سختی به خانه آورد،اماحاضرنشد برای چند دقیقه از ماشین سپاه استفاده کند...
✍راوی:همسرشهید
#شهید_اسماعیل_دقایقی 🌷
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #دختر_شینا 🇮🇷
✫⇠قسمت :6⃣1⃣
#فصل_سوم
وقتی دید به این راحتی نمی تواند من را به حرف درآورد، او هم دیگر حرفی نزد. از فرصت استفاده کردم و به بهانه کمک به خدیجه رفتم و سفره را انداختم. غذا را هم من کشیدم. خدیجه اصرار می کرد: «تو برو پیش صمد بنشین با هم حرف بزنید تا من کارها را انجام بدهم»، اما من زیر بار نرفتم، ایستادم و کارهای آشپزخانه را انجام دادم. صمد تنها مانده بود. سر سفره هم پیش خدیجه نشستم.
بعد از شام، ظرف ها را جمع کردم و به بهانه چای آوردن و تمیز کردن آشپزخانه، از دستش فرار کردم.
صمد به خدیجه گفته بود: «فکر کنم قدم از من خوشش نمی آید. اگر اوضاع این طوری پیش برود، ما نمی توانیم با هم زندگی کنیم.»
خدیجه دلداری اش داده بود و گفته بود: «ناراحت نباش. این مسائل طبیعی ست. کمی که بگذرد، به تو علاقه مند می شود. باید صبر داشته باشی و تحمل کنی.»
صمد بعد از اینکه چایش را خورد، رفت. به خدیجه گفتم: «از او خوشم نمی آید. کچل است.» خدیجه خندید و گفت: «فقط مشکلت همین است. دیوانه؟! مثل اینکه سرباز است. چند ماه دیگر که سربازی اش تمام شود، کاکلش درمی آید.»
بعد پرسید: «مشکل دوم؟!»
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
﷽
⛔️شبهه:
به نام انسان بخشنده و مهربان!!!
قسمتی از مناظره پاپ واتیکان با استیون هاوکینگ(نابغه ی فیزیک جهان)
استیون : دنیا را چه کسی آفریده؟
پاپ : خدا
استیون : خدا را چه کسی آفریده؟
پاپ : خدا آفریده نشده و از اول بوده
استیون : مگه میشه چیزی بدون خالق باشه؟
پاپ : بله مثل خدا
استیون : یعنی احتمال داره یه چیزی بدون خالق باشه و از اول بوده باشه؟
پاپ : بله
استیون : پس حالا سوال اولم رو دوباره میپرسم
دنیا رو کی آفریده؟ ( احتمال داره یه چیزی بدون خالق باشه و از اول بوده باشه )...
و انسان خدا را آفرید...
❇️پاسخ:
🔹خداوندی که نیازمند خالق باشد پس آن خداوند نیز محتیاج ونیازمند است وچنین خداوندی شایسته پرستش نیست.
چه سوال مضحکی، خداراکه آفرید؟
🔹اولا؛
مبحث خلق شدن مربوط به مخلوق است نه خالق ، اگر کسی خداراآفریده باشد ، خداخالق نیست چون اوهم خلق شده ومخلوق است.
🔹دوما؛
برفرض ،اگر خدای مدنظر آن مباحثه کننده گان را کسی آفریده باشد، ما خدایمان همان خالق خدای مدنظر آنهاست. یعنی خدای ما خالق مطلق است ووجود است نه موجود.
اگر او دانشمند بود فرق بین وجود وموجود را میدانست.
چگونه میتواند خدا هم وجود باشد هم موجود؟؟
موجود یعنی به وجود آمده ، بنابراین خدا به وجود آورنده است وتعریف به وجود آمدن ، مختص موجود است نه وجود!!
🔹سوما؛
بحث اینکه خداازکی بوده سوالی بسیار ابتداییست؟
وقتی کلمه کی به میان میاد نشان دهنده زمان است یعنی خدا ازچه زمانی آمده است.
خب، زمان ، خود، #مخلوق خداست، یعنی وقتی عالم هستی راخدا خلق نمود برای آن واژه ای به نام زمان خلق کرد ، بنابراین وقتی میپرسیم ازچه زمانی؟ ابتدای این زمان مصادف است با ابتدای جهان هستی. پس زمان رانیز خدا برابرباخلقت جهان آفرید.
در ضمن؛ اگرخدا در گذرزمان بود ، آن نشان ازاین بود که چیزی بر خدا مؤثر است واین نشان از ضعف خداست ، درصورتی که خدا باید خالی از ضعف باشد!
#پاسخ_به_شبهات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
°•<🌙☁>•°
•|آنقدرچادرقشنگتکردھ
•|کھبیاختیار
•|ازتمامبۍحجابۍها
•| دلمبیزارشد...!シ
#ریحانھ🌱
#پویش_حجاب_فاطمے
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موسم عید آمد و دلها پر از شوق و شعف✨
از برای عاشقان، عشق علی باشد هدف💛
بشتابید ای عزیزان گر محب حیدرید💚
بهر بیعت با امیرالمومنین سوی نجف✨
عید غدیر خم مبارک😍
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
﷽
⛔️شبهه:
فرزندآوری از مطالبات مهم مقام معظم رهبری است که در آیین های محرم و صفر، توسط هیات های مذهبی دنبال میشود./ محمد قمی رییس سازمان تبلیغات اسلامی افزود در لیالی محرم الحرام خیمه هایی در کنار چادر اصلی هیئات مهیا می شود تا زوجهای جوان ضمن استماع روضه اباعبدالله و در حالی که چشمانشان پر از اشک شده نطفه فرزند جدید را منعقد کنند. در این محل از زوجین ثبت نام به عمل آمده و کارت نطفه عاشورایی به آنها داده خواهد شد. در صورتی که نطفه در آن شب های عزیز بسته شود، زوجین می توانند با در دست داشتن مدارک پزشکی از ۲۰ میلیون تومان جایزه نقدی برخوردار شوند.
بجای عزاداری برو عشق و حال...واقعا شعائر دینی رو مضحکه ی خودشون کردن الله اکبر
❇️پاسخ:
نه رئیس سازمان تبلیغات اسلامی و نه هیچ مسئول دیگری در جمهوری اسلامی، چنین پیشنهاد مضحکی را مطرح نکرده است و انتساب این سخنان به آقای محمد قمی کذب محض است.
جای تأسف است که برخی کاربران فضای مجازی، بدون اندکی تفکر و تحقیق، این مزخرفات را باور می کنند.
مسلمانان و شیعیان، با اینکه بسیاری از عقاید ادیان و فرقه های دیگر را قبول ندارند، در مخالفت با آنان به بحث های علمی اکتفا می کنند و هیچ گاه دست به ساخت شایعه و دروغ و توهین و تهمت نمی زنند.
اما دشمنان اسلام و تشیّع مخصوصاً مدعیان دین انسانیت و وطن پرستان، همواره به جای بحث علمی، با دروغ و تهمت و شایعه پراکنی سعی در تخریب چهره اسلام و تشیّع دارند.
آیا این است دین انسانیت؟
آیا این است مرام ایرانی؟
#پاسخ_به_شبهات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #دختر_شینا 🇮🇷
✫⇠قسمت :7⃣1⃣
#فصل_سوم
گفتم: «خیلی حرف می زند.»
خدیجه باز خندید و گفت: «این هم چاره دارد. صبر کن تو که از لاکت درآیی و رودربایستی را کنار بگذاری، بیچاره اش می کنی؛ دیگر اجازه حرف زدن ندارد.»
از حرف خدیجه خنده ام گرفت و این خنده سر حرف و شوخی را باز کرد و تا دیروقت بیدار ماندیم و گفتیم و خندیدیم.
چند روز بعد، مادر صمد خبر داد می خواهد به خانه ما بیاید.
عصر بود که آمد؛ خودش تنها، با یک بقچه لباس. مادرم تشکر کرد. بقچه را گرفت و گذاشت وسط اتاق و به من اشاره کرد بروم و بقچه را باز کنم. با اکراه رفتم نشستم وسط اتاق و گره بقچه را باز کردم. چندتایی بلوز و دامن و پارچه لباسی بود، که از هیچ کدامشان خوشم نیامد. بدون اینکه تشکر کنم، همان طور که بقچه را باز کرده بودم، لباس ها را تا کردم و توی بقچه گذاشتم و آن را گره زدم.
مادر صمد فهمید؛ اما به روی خودش نیاورد. مادرم هی لب گزید و ابرو بالا انداخت و اشاره کرد تشکر کنم، بخندم و بگویم که قشنگ است و خوشم آمده، اما من چیزی نگفتم. بُق کردم و گوشه اتاق نشستم.
مادر صمد رفته بود و همه چیز را برای او تعریف کرده بود. چند روز بعد، صمد آمد.
ادامه دارد...✒️
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
﷽
⛔️شبهه:
ﻧﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﻧﺸﺎﻥ ﮐﻔﺮ ﺍﺳﺖ
ﻧﻪ ﺟﺎﻧﻤﺎﺯ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﯾﻨﺪﺍﺭﯼ
ﻧﻪ ﭘﺎﮐﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﮐﯽ ﺍﺯ ﻣﺴﺘﯽ
ﻧﻪ ﻣﺴﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺩﻭﺭﻭﯾﯽ
ﻧﻪ ﻣﻮﯾﯽ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﻫﺮﺯﮔﯽ،
ﻧﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﻗﺪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﭘﺎﮐﯽ...
ﻫﺮ ﮐﺲ ﻫﺮ ﺁﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺒﻮﯾﺪ ﻧﻪ ﺁﻧﮑﻪ ﻇﺎﻫﺮﺵ ﮔﻮﯾﺪ!
ﻧﻪ ﻣﺪﺍﻓﻊ ﺑﺪﯼ ﺑﺎﺵ ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﺗﺪﻓﯿﻦ ﺣﻘﯿﻘﺖ...
ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﺎﺭ ﻣﺎ ﻧﯿست...
❇️پاسخ:
برای بررسی شبهات باید جزء جزء بررسی کرد خب شروع می کنیم
1⃣نه مستی نشان کفر است!
خب بله مستی نشان کفر به خدا نیست ولی نشان نافرمانی خدا که هست! هرکسی که با وجود پیام آشکارای خدا و دلایل روشن حرمت شراب و هر نوع مسکری باز هم اقدام به نوشیدن شراب کند دو حالت بیشتر ندارد یا اصلا به خدا اعتقاد ندارد و کافر است ویا به فرمان خدا اهمیتی نمیدهد !
2⃣نه جانماز نشان دینداری !
بله کاملا درسته جانماز نشان دینداری نیست ولی یکی از الزامات دین داری است هر کس که نماز زیادی بخواند لزوما مومن نیست ولی کسی که مومن باشد لزوما نماز زیاد و با کیفیتی میخواند یعنی کیفیت نماز هم مهم است وگرنه نتیجه نمی دهد برای مثال شمر هم نماز میخواند ولی آیا اثری داشت؟
پیامبر اکرم فرموده اند:به زیادی نماز و روزه و حج و احسان و مناجات شبانه مردم نگاه نکنید بلکه به راستگویی و امانتداری آنها توجه کنید.(بحارالانوار ج ۷۵)
3⃣نه پاکان را باکی از مستی !
چگونه ممکن است؟ چگونه ممکن است کسی پاک باشد و ترسی از نافرمانی خدا نداشته باشد ؟ چگونه ممکن است کسی پاک باشد ولی نگران این نباشد که در حالت مستی چه غلطی دارد میکند؟ چگونه جمع دو متضاد در یک قالب ممکن است؟
4⃣نه مستان را باکی از دورویی!
درسته کسی که مست باشد باک از دورویی که هیچ باکی از هیچ چیز ندارد زیرا در حالتی نیست که چیز زیادی را درک و تحلیل کند.
5⃣نه مویی نمایان از هرزگی !
چه کسی گفته که هر کس که حجاب نداشته باشد هرزه است ولی شرایط آفرینش و حکمت خدا طوری است که باید زیبایی های زنان مخفی بماند تا هم جامعه به فحشا گرفتار نشود و بنیان خانواده ها استوار بماند و هم خود زنان در امنیت و آسایش در جامعه حضور پیدا کنند .
6⃣نه چهار قد نشانه ی پاکی !
به این مورد پیشتر اشاره شد که شخص محجبه لزوما پاک نیست ولی شخص پاک باید محجبه باشد تا پاک بماند.
7⃣هر کس آنست که.....
درست است که ظاهر همه چیز را معلوم نمیکند ولی باطن پاک ظاری پاک ایجاد میکند و هر اتفاقی در در ظاهر بیافتد ریشه در باطن دارد.
و در آخر قضاوت کار ما نیست
کاملا درست و بی اشکال قضاوت افراد نه تنها وظیفه ی ما نیست بلکه توانایی آن را هم نداریم بلکه این کار فقط از خداوند ساخته است که به همه چیز از جمله ظاهر و باطن هر چیز و هر کس آگاه است .
#پاسخ_به_شبهات
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔴 #فوری/ مستند جنجالی «عقلا» به پخش تلویزیونی رسید
🔹 این مستند روایت ماه های پایانی جنگ ایران و عراق و چگونگی پذیرش قطعنامه ۵٩٨ توسط ایران است.
👈امروز جمعه ٨ مرداد ١۴٠٠،ساعت ١٨،شبکه سوم سیما
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 #دختر_شینا 🇮🇷
✫⇠قسمت :8⃣1⃣
#فصل_سوم
کلاه سرش گذاشته بود تا بی موی اش پیدا نباشد. یک ساک هم دستش بود. تا من را دید، مثل همیشه لبخند زد و ساک را داد دستم و گفت: «قابلی ندارد.»
بدون اینکه حرفی بزنم، ساک را گرفتم و دویدم طرف یکی از اتاق های زیرزمین. دنبالم آمد و صدایم کرد. ایستادم. دم در اتاق کاغذی از جیبش درآورد و گفت: «قدم! تو را به خدا از من فرار نکن. ببین این برگه مرخصی ام است. به خاطر تو از پایگاه مرخصی گرفتم. آمده ام فقط تو را ببینم.»
به کاغذ نگاه کردم؛ اما چون سواد خواندن و نوشتن نداشتم، چیزی از آن سر درنیاوردم. انگار صمد هم فهمیده بود، گفت: «مرخصی ام است. یک روز بود، ببین یک را کرده ام دو. تا یک روز بیشتر بمانم و تو را ببینم. خدا کند کسی نفهمد. اگر بفهمند برگه مرخصی ام را دست کاری کرده ام، پدرم را درمی آورند.»
می ترسیدم در این فاصله کسی بیاید و ببیند ما داریم با هم حرف می زنیم. چیزی نگفتم و رفتم توی اتاق. نمی دانم چرا نیامد تو. از همان جلوی در گفت: «پس لااقل تکلیف مرا مشخص کن. اگر دوستم نداری، بگو یک فکری به حال خودم بکنم.»
باز هم جوابی برای گفتن نداشتم. آن اتاق دری داشت که به اتاقی دیگر باز می شد. رفتم آن یکی اتاق. صمد هم بدون خداحافظی رفت. ساک دستم بود.
ادامه دارد...✒️
🌷 @byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆