eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
704 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست. کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است. ارتباط باخادم الشهدا👇 @Mehrabani1364 🔽تبادل داریم
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*روسری مو بکشم جلو، مشکل مملکت حل میشه؟ ⁉️دزدی و اختلاس حل میشه؟❓😱 جواب کوبنده و عالی*👏👏⬆️ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
✫⇠قسمت :3⃣2⃣2⃣ برادرهایم مثل برادرهای صمد درگیر جنگ شده بودند. اغلب وقت ها صبح که از خواب بیدار می شدم، تا ساعت ده یازده شب سر پا بودم. به همین خاطر کم حوصله، کم طاقت و همیشه خسته بودم. دی ماه آن سال عملیات کربلای 4 شروع شد. از برادرهایم شنیده بودم صمد در این عملیات شرکت دارد و فرماندهی می کند. برای هیچ عملیاتی این قدر بی تاب نبودم و دل شوره نداشتم. از صبح که از خواب بیدار می شدم، بی هدف از این اتاق به آن اتاق می رفتم. گاهی ساعت ها تسبیح به دست روی سجاده به دعا می نشستم. رادیو هم از صبح تا شب روی طاقچه اتاق روشن بود و اخبار عملیات را گزارش می کرد. چند روزی بود مادرشوهرم آمده بود پیش ما. او هم مثل من بی تاب و نگران بود. بنده خدا از صبح تا شب نُقل زبانش یا صمد و یا ستار بود. یک روز عصر همان طور که دو نفری ناراحت و بی حوصله توی اتاق نشسته بودیم، شنیدیم کسی در می زند. بچه ها دویدند و در را باز کردند. آقا شمس الله بود. از جبهه آمده بود؛ اما ناراحت و پکر. فکر کردم حتماً صمد چیزی شده. مادرشوهرم ناله و التماس می کرد: «اگر چیزی شده، به ما هم بگو.» آقا شمس الله دور از چشم مادرشوهرم به من اشاره کرد بروم آشپزخانه. به بهانه درست کردن چای رفتم و او هم دنبالم آمد. ✫⇠قسمت :4⃣2⃣2⃣ طوری که مادرشوهرم نفهمد، آرام و ریزریز گفت: «قدم خانم! ببین چی می گویم. نه جیغ و داد کن و نه سر و صدا. مواظب باش مامان نفهمد.» دست و پایم یخ کرده بود. تمام تنم می لرزید. تکیه ام را به یخچال دادم و زیر لب نالیدم: «یا حضرت عباس! صمد طوری شده؟!» آقا شمس الله بغض کرده بود. سرخ شد. آرام و شکسته گفت: «ستار شهید شده.» آشپزخانه دور سرم چرخید. دستم را روی سرم گذاشتم. نمی دانستم باید چه بگویم. لب گزیدم. فقط توانستم بپرسم: «کِی؟!» آقا شمس الله اشک چشم هایش را پاک کرد و گفت: «تو را به خدا کاری نکن مامان بفهمد.» بعد گفت: «چند روزی می شود. باید هر طور شده مامان را ببریم قایش.» بعد از آشپزخانه بیرون رفت. نمی دانستم چه کار کنم. به بهانه چای دم کردن تا توانستم توی آشپزخانه ماندم و گریه کردم. هر کاری می کردم، نمی توانستم جلوی گریه ام را بگیرم. آقا شمس الله از توی هال صدایم زد. زیر شیر ظرف شویی صورتم را شستم و با چادر آن را خشک کردم. چند تا چای ریختم و آمدم توی هال. آقا شمس الله کنار مادرشوهرم نشسته و به تلویزیون خیره شده بود، تا مرا دید، گفت: «می خواهم بروم قایش، سری به دوست و آشنا بزنم. شما نمی آیید؟!» 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایتی شنیده‌نشده از درخواست حاج‌قاسم پیش از دریافت نشان ذوالفقار 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
﷽ ⛔️ شبهه: وزیر بهداشت ۱۲ دی‌ ماه: من از واکسن ایرانی برکت استفاده کرده‌ام. امروز عکس کارت واکسنش منتشر شده که هر دو دوز واکسن اسپوتنیک روسی تزریق کردند. بجای اینکه بابت دروغش معذرت خواهی کنه، مدیر ارشد وزارت گفته کسی که عکس کارت واکسن را منتشر کرده تحت پیگرد حقوقی قرار میگیرد. ❇️ پاسخ: 1️⃣وزیر بهداشت همزمان با کادر درمان کشور، نوبت اول واکسن اسپوتنیک را در اسفند ۹۹ و نوبت دوم را فروردین ۱۴۰۰ دریافت کرده است. https://www.google.com/amp/s/shahraranews.ir/fa/amp/news/89423 لازم به ذکر است که فاز نهایی مطالعات بالینی واکسن ایرانی کوو ایران برکت شنبه یکم خرداد ماه۱۴۰۰انجام گردید. https://www.isna.ir/photo/1400030100807/ 2️⃣اما اینکه وزیر بهداشت در مصاحبه ای گفته بود که من واکسن ایرانی تزریق کرده ام منظور دوز سوم بوده است که محمدهاشمی(رئیس مرکز روابط عمومی و اطلاع رسانی وزارت بهداشت) در توییتی در این خصوص نوشت: « سواد رسانه‌ای یکی از مهمترین نیازهای فعالین فضای مجازی است لذا پی بردن به صدق اینکه وزیر بهداشت دز اول و دوم را اسپوتنیک دریافت کرده و سوم را برکت اصلا کار سختی نیست. پیشتر هم این حاشیه سازی درباره دریافت دز دوم ایشان مطرح بود!❗️ بهتر است طوری عمل کنیم که همواره منبع خبری موثق باشیم.» https://hamshahrionline.ir/x7wL9 3️⃣مدیر کل حقوقی سازمان بیمه سلامت با بیان اینکه انتشار تصویری از کارت واکسیناسیون وزیر بهداشت و مشخص شدن کد ملی و تاریخ تولد ایشان و همچنین استفاده از شماره تلفن همراه بیمه شده، منجر به سوءاستفاده یکی از پزشکان و دسترسی به صفحه اول اطلاعات شخصی وزیر شده است، افزود: این اقدام مصداق بارز نقض حریم خصوصی و افشای اطلاعات و همچنین نشر اکاذیب و تشویش اذهان عمومی بوده و پیگیری‌های لازم حقوقی در این زمینه انجام خواهد شد. https://mehrnews.com/xWRS3 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
💖 پشت ‌این چادر🖤مشڪے بہ ‌خدا رازۍ هست بہ ڪبودۍ💜 زده اند رنگ غم یاسےرا بہ خدا زنده ڪند بار دگردر دنیا چادر زینبـے ام💚 غیرت عبـاسےرا ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
✫⇠قسمت :5⃣2⃣2⃣ می دانستم نقشه است. به همین خاطر زود گفتم: «چه خوب، خیلی وقته دلم می خواهد سری به حاج آقایم بزنم. دلم برای شینا یک ذره شده. مخصوصاً از وقتی سکته کرده، خیلی کم طاقت شده میگویند بهانه ما را زیاد می گیرد. می آیم یکی دو روز می مانم و برمی گردم.» بعد تندتند مشغول جمع کردن لباس های بچه ها شدم. ساکم را بستم. یک دست لباس مشکی هم برداشتم و گفتم: «من آماده ام.» توی ماشین و بین راه همه اش به فکر صدیقه بودم. نمی دانستم چطور باید توی چشم هایش نگاه کنم. دلم برای بچه هایش می سوخت. از طرفی هم نمی توانستم پیش مادرشوهرم چیزی بگویم. این غصه ها را که توی خودم می ریختم، می خواستم خفه شوم. به قایش که رسیدیم، دیدم اوضاع مثل همیشه نیست. انگار همه خبردار بودند، جز ما. به در و دیوار پارچه های سیاه زده بودند. مادرشوهرم بنده خدا با دیدن آن ها هول شده بود و پشت سر هم می پرسید: «چی شده. بچه ها طوری شده اند؟!» جلوی خانه مادرشوهرم که رسیدیم، ته دلم خالی شد. در خانه باز بود و مردهای سیاه پوش می آمدند و می رفتند. بنده خدا مادرشوهرم دیگر دستگیرش شده بود اتفاقی افتاده. دلداری اش می دادم و می گفتم: «طوری نشده. شاید کسی از فامیل فوت کرده.» ✫⇠قسمت :6⃣2⃣2⃣ همین که توی حیاط رسیدیم، صدیقه که انگار خیلی وقت بود منتظرمان بود، به طرفمان دوید. خودش را توی بغلم انداخت و شروع کرد به گریه کردن. زار می زد و می گفت: «قدم جان! حالا من سمیه و لیلا را چطور بزرگ کنم؟» سمیه دوساله بود؛ هم سن سمیه من. ایستاده بود کنار ما و بهت زده مادرش را نگاه می کرد. لیلا تازه شش ماهش تمام شده بود. مادرشوهرم، که دیگر ماجرا را فهمیده بود، همان جلوی در از حال رفت. کمی بعد انگار همه روستا خبردار شدند. توی حیاط جای سوزن انداختن نبود. زن ها به مادرشوهرم تسلیت می گفتند. پا به پایش گریه می کردند و سعی می کردند دلداری اش بدهند. فردای آن روز نزدیک های ظهر بود که چند تا بچه از توی حیاط فریاد زدند: «آقا صمد آمد. آقا صمد آمد.» خانه پر از مهمان بود. دویدیم توی حیاط. صمد آمده بود. با چه وضعیتی! لاغر و ضعیف با موهایی ژولیده و صورتی سیاه و رنجور. دلم نیامد جلوی صدیقه با صمد سلام و احوال پرسی کنم، یا جلو بروم و چیزی بگویم. خودم را پشت چند نفر قایم کردم. چادرم را روی صورتم کشیدم و گریه کردم. صدیقه دوید طرف صمد. گریه می کرد و با التماس می گفت: «آقا صمد! ستار کجاست؟! آقا صمد داداشت کو؟!» 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
﷽ 🚫شایعه آیت الله احمد علم الهدی که در سال ۵۴ در مراسمی در حرم امام رضا (علیه السلام) که تعداد زیادی روحانی وجود دارد به شدت از شاه تعریف می کند. میگوید در مقابل خدمات ارزنده و گرانقدر و ارزشمند همه جانبه ذات اقدس شاهنشاه آریامهر ارواحنا فداه سر تعظیم و تسلیم در این مقام مقدس فرود می آوریم. ❇️پاسخ 📌چنین شایعاتی یا هدف تخریب شخصیت های انقلابی از سوی رسانه های بیگانه منتشر می گردد و متاسفانه با انتشار در شبکه های اجتماعی و بررسی نکردن صحت و سقم آن توسط افراد ، فضای اتهام علیه افراد در جامعه ایجاد می گردد. خداوند متعال به ما دستور می دهد «یا ایها الذین آمنوا ان جائکم فاسق بنبأ فتبینوا ان تصیبوا قوما بجهاله فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین» « اى کسانى که ایمان آورده اید اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بیاورد در باره آن تحقیق کنید، مبادا به گروهى از روى نادانى آسیب برسانید، و از کرده خود پشیمان شوید.»(سوره حجرات ، آیه۶) 🔺۱. همزمان با اولین انتشار این ویدئو در ۲۶ دی۹۶ در برنامه تونل زمان شبکه من و تو، شایعه ای با مضمون "ستایش جامعه روحانیت مبارز از شاه" منتشر و اخیرا هم با عنوان تجلیل آیت الله علم الهدی از شاه، باز نشر شده است! 🔺۲. جامعه روحانیت مبارز در سال ۵۶ و حدود یکسال پس از ضبط این فیلم تاسیس شد و هیچکدام از موسسین آن یا هیچ یک از چهره های شناخته شده سیاسی یا مذهبی کشور در فیلم مشاهده نمی شوند!❗️ 🔺۳. در مقایسه تصویر سخنران ویدئو و تصویر سال ۵۴ آیت الله سیداحمد علم الهدی نیز هیچ شباهتی میان این دو نفر مشاهده نمی شود! 🔺۴. حاضران در فیلم، افرادی هستند که امام خمینی آنها را "آخوندهای درباری" می خواند و همواره بر خسارات این عده به اسلام تاکید داشتند. 🔺۵. در همان زمان که این افراد در حال تملق گویی شاه بودند، به گواه تاریخ و اسناد ساواک، دسته دیگری از روحانیون در حال مبارزه با رژیم شاه و در شکنجه گاه ها و زندانها بودند! (http://shayeaat.ir/post/۱۲۳۳) 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خواسته جالب شهید کربلای خانطومان امیرعلی محمدیان آقا امیرعلی از شهدای مفقودالاثر مدافع حرم است. 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
ھࢪ شاخھ اۍ ڪھ از باغ بࢪون آࢪد سࢪ دࢪمیوھ آن طمـ؏ ڪند ࢪاھگذࢪ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮ ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
✫⇠قسمت :7⃣2⃣2⃣ صمد نشست کنار باغچه، دستش را روی صورتش گذاشت. انگار طاقتش تمام شده بود. های های گریه می کرد. دلم برایش سوخت. صدیقه ضجّه می زد و التماس می کرد: «آقا صمد! مگر تو فرمانده ستار نبودی. من جواب بچه هایش را چی بدهم؟! می گویند عمو چرا مواظب بابامان نبودی؟!» جمعیتی که توی حیاط ایستاده بودند با حرف های صدیقه به گریه افتادند. صدیقه بچه هایش را صدا زد و گفت: «سمیه! لیلا! بیایید عمو صمد آمده. باباتان را آورده.» دلم برای صمد سوخت. می دانستم صمد تحمل این حرف ها و این همه غم و غصه را ندارد. طاقت نیاوردم. دویدم توی اتاق و با صدای بلند گریه کردم. برای صمد ناراحت بودم. دلم برایش می سوخت. غصه بچه های صدیقه را می خوردم. دلم برای صدیقه می سوخت. صمد خیلی تنها شده بود. صدای گریه مردم از توی حیاط می آمد. از پشت پنجره به بیرون نگاه کردم. صمد هنوز کنار باغچه نشسته بود. دلم می خواست بروم کنارش بنشینم و دلداری اش بدهم. می دانستم صمد از هر وقت دیگر تنهاتر است. چرا هیچ کس به فکر صمد نبود. نمی توانستم یک جا بایستم. دوباره به حیاط رفتم. مادرشوهرم روبه روی صمد نشسته بود. سرش را روی پاهای او گذاشته بود. گریه می کرد و می پرسید: «صمد جان! مگر من داداشت را به تو نسپردم؟!» ✫⇠قسمت :8⃣2⃣2⃣ صمد همچنان سرش را پایین انداخته بود و گریه می کرد. مردها آمدند. زیر بازوی صمد را گرفتند و او را بردند توی اتاق مردانه. جلو رفتم و کمک کردم تا خواهرشوهر و مادرشوهرم و صدیقه را ببریم توی اتاق. از بین حرف هایی که این و آن می زدند، متوجه شدم جنازه ستار مانده توی خاک دشمن. صمد با اینکه می توانسته جسد را بیاورد، اما نیاورده بود. به همین خاطر مادرشوهرم ناراحت بود و یک ریز گریه می کرد و می گفت: «صمد! چرا بچه ام را نیاوردی؟!» آخر شب وقتی خانه خلوت شد؛ صمد آمد پیش ما توی اتاق زنانه. کنار مادرش نشست. دست او را گرفت و بوسید و گفت: «مادر جان! مرا ببخش. من می توانستم ستارت را بیاورم؛ اما نیاوردم. چون به جز ستار جسد برادرهای دیگرم روی زمین افتاده بود. آن ها هم پسر مادرشان هستند. آن ها هم خواهر و برادر دارند. اگر ستار را می آوردم، فردای قیامت جواب مادرهای شهدا را چی می دادم. اگر ستار را می آوردم، فردای قیامت جواب برادرها و خواهرهای شهدا را چی می دادم.» می گفت و گریه می کرد. تازه آن وقت بود متوجه شدم پشت لباسش خونی است. به خواهرشوهرم با ایما و اشاره گفتم: «انگار صمد مجروح شده.» 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🔺 ؛ دروغ از آب درآمد! / تکذیب اظهارات منتسب به سردار سلامی در دیدار خانواده شهدای هواپیمای اوکراینی+ تصویری از هدیه چندی پیش این خانواده برای سردار سلامی 🔹سخنگوی سپاه با نقل روایت دیدار سردار سلامی در بهمن ۹۸ با خانواده شهیدان اسدی لاری، از شهدای پرواز هواپیمای اوکراینی، گفت: روایت مادر این شهیدان از این دیدار ناقص و تحریف‌شده است. 🔹مادر شهیدان در مصاحبه با روزنامه شرق از قول سردار سلامی گفته «اگر این‌ها نبودند چه جنگی می‌شد؟ و اگر این سانحه رخ نمی‌داد ۱۰ میلیون نفر کشته می‌شدند و این واقعه باعث شد که این جنگ رخ ندهد»! نسبت دادن این حرف به فرمانده سپاه امری خلاف واقع و به دور از انصاف است. 🔹اینکه مادر شهیدان گفته حاضر به پذیرش دیدار سردار سلامی نبودند درست نیست. آنها در دیدار با معاون سپاه، خودشان درخواست دیدار با سردار سلامی را داده بودند که فرمانده سپاه هم به خانه‌شان رفت. 🔹پدرومادر این شهیدان حتی در تاریخ ۹ آذر ۹۹ کتاب «نخبگان آسمانی» را که درباره فرزندان‌ شهید خود نوشته بودند، برای سردار سلامی هدیه فرستادند.
هدایت شده از 🌷به یاد شهدا🌷
🔸شهید مهدی زین الدین : 🌹هر گاه شب جمعه را یاد کردید، آن‌ها شما را نزد "اباعبدالله" (ع) یاد می‌کنند. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
✫⇠قسمت :9⃣2⃣2⃣ صمد مجروح شده بود. اما نمی گذاشت کسی بفهمد. رفت و لباسش را عوض کرد. خواهرش می گفت: «کتفش پانسمان شده انگار جراحتش عمیق است و خونریزی دارد.» با این حال یک جا بند نمی شد. هر چه توان داشت، گذاشت تا مراسم ستار آبرومندانه برگزار شود. روز سوم بود. در این چند روز حتی یک بار هم نشده بود با صمد حرف بزنم. با هم روبه رو شده بودیم، اما من از صدیقه خجالت می کشیدم و سعی می کردم دور و بر صمد آفتابی نشوم تا یک بار دل صدیقه و بچه هایش نشکند. بچه ها را هم داده بودم خواهرهایم برده بودند. می ترسیدم یک بار صمد بچه ها را بغل بگیرد و به آن ها محبت کند. آن وقت بچه های صدیقه ببینند و غصه بخورند. عصر روز سوم، دختر خواهرشوهرم آمد و گفت: «دایی صمد باهات کار دارد.» انگار برای اولین بار بود می خواستم او را ببینم. نفسم بالا نمی آمد. قلبم تاپ تاپ می کرد؛ طوری که فکر می کردم الان است که از قفسه سینه ام بیرون بزند. ایستاده بود توی حیاط. سلام که داد، سرم را پایین انداختم. حالم را پرسید و گفت: «خوبی؟! بچه ها کجا هستند؟!» گفتم: «خوبم. بچه ها خانه خواهرم هستند. تو حالت خوب است؟!» سرش را بالا گرفت و گفت: «الهی شکر.» دیگر چیزی نگفتم. نمی دانستم چرا خجالت می کشم. احساس گناه می کردم.✫⇠قسمت :0⃣3⃣2⃣ با خودم می گفتم: «حالا که ستار شهید شده و صدیقه عزادار است، من چطور دلم بیاید کنار شوهرم بایستم و جلوی این همه چشم با او حرف بزنم.» صمد هم دیگر چیزی نگفت. داشت می رفت اتاق مردانه، برگشت و گفت: «بعد از شام با هم برویم بچه ها را ببینیم. دلم برایشان تنگ شده.» بعد از شام صدایم کرد. طوری که صدیقه متوجه نشود، آماده شدم و آمدم توی حیاط و دور از چشم همه دویدم بیرون. دنبالم آمد توی کوچه و گفت: «چرا می دوی؟!» گفتم: «نمی خواهم صدیقه مرا با تو ببیند. غصه می خورد.» آهی کشید و زیر لب گفت: «آی ستار، ستار. کمرمان را شکستی به خدا.» با آنکه بغض گلویم را گرفته بود، گفتم: «مگر خودت نمی گویی شهادت لیاقت می خواهد. خوب ستار هم مزد اعمالش را گرفت. خوش به حالش.» صمد سری تکان داد و گفت: «راست می گویی. به ظاهر گریه می کنم؛ اما ته دلم آرام است. فکر می کنم ستار جایش خوب و راحت است. من باید غصه خودم را بخورم.» داشتم از درون می سوختم. برای بچه های صدیقه پرپر می زدم. اما دلم می خواست غصه صمد را کم کنم. گفتم: «خوش به حالش. کاشکی ما را هم شفاعت کند.» 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
📛 مازوخیسم (خودآزاری) جمعی ایرانیان ■تجربه عجیبی در سخنرانی‌ها و ارائه ها در جاهای مختلف پیدا کرده ام و آن «میل شدید جامعه به طرح نکات منفی و ناامیدکننده در مورد ایران» است. هر چقدر از مشکلات و وخیم بودن شرایط صحبت کنی، مورد استقبال بیشتری قرار می‏گیری. هر چقدر بذر نا امیدی بیشتری نسبت به آینده پراکنده کنی عالم تر قلمداد می‏شوی. □اگر نقاط مثبت را هم بگویی یا چشم‏ اندازهای پیشرفت را هم بیان کنی، چنان با دیده تردید در تو می‏نگرند که گویی از حکومت پول گرفته ای تا به مردم اطلاعات نادرست دهی. شگفت است که ما از آزار خود لذت می‏بریم و به آن عادت کرده ایم. بله باید مشکلات را گفت ولی پیشرفت ها را هم دید. ●آدمی احساس می کند که مردم تلافی رفتار حکومت در دهه‏ های گذشته را می خواهند درآورند. در گذشته حکومت صرفا پیشرفت ها را گزارش می‏کرد و مشکلات را انکار می‏نمود حالا جامعه از این سمت به موضع‏گیری افتاده و صرفاً بر تاریکی‏ ها چشم دوخته است. ✅واقعیت این است که در کنار تاریکی، روشنی‏ ها هم هست و باید این روشنایی‏ ها را هم دید. خدا نگذرد از کسانی که ما را به جایی رساندند که خوبی‏ های ایران را کم نمایی و خوبی های غرب را بیش نمایی (overestimate ) می کنیم و به عکس، بدی های خودمان را بیش نمایی و بدی های غرب را کم انگاری می‌کنیم. 🔴تحلیل و تجویز راهبردی: ■آنچه در بالا خواندیم نوشته دکتر علی سرزعیم، نویسنده برخی از مقالات در روزنامه دنیای اقتصاد بود. من نیز تجربه ای به شدت مشابه با وی دارم. نمی خواهم من هم دوباره از ایران و ایرانی انتقاد کنم. بس است! فقط این نکته را بگویم که آنقدر جو ناامیدی سنگین است که در جمع های مختلف حتی نمی شود از نشانه های قطعی پیشرفت نیز سخن گفت. به محض شنیدن یک بهبود رتبه یا افزایش یک شاخص، شروع می کنند به زیر سوال بردن آمار و ارقام حتی شاخص های بین المللی را. ♨️انگار یک ولع خاصی دارند که شما از ناامیدی، فلاکت و بدبختی بگویید. وقتی صحبت از مشکلات می کنید همه به دیده تحسین در شما می نگرند و شما احساس روشنفکری می کنید. اما وقتی در مورد پیشرفت ها می گویید همه به شما به دیده جیره خوار حکومت نگاه می کنند. ●امیل سیوران فیلسوف اهل رومانی، جمله ای گفته است که سخت باید به آن اندیشید: *«ناامیدی جمعی مهم‌ترین عامل انهدام ملت‌ها است. ملتی كه دچار آن شود هرگز نخواهد توانست دوباره روی پای خود بایستد.»* ○من دو راهکار/تکنیک را گاهی (و نه همیشه) برای خودم استفاده می کنم و از آن جواب گرفته ام که با شما نیز در میان می گذارم. ▪️راهکار اول: هر گاه مشکلی را مطرح می کنم، برای آن راه حل ارایه می کنم. این گونه باعث می شود که ذهنم را ورزش دهم که راه حل محور (solution minded) باشد و همچنین از تلخی انتقاد بکاهم و دریچه ای رو به حل مساله و روشنایی در کنار نشان دادن یک تاریکی باز کنم. ▪️راهکار دوم: اگر مشکلی را در جامعه می بینم قبل از آنکه از آن انتقاد کنم، خودم آن را ترک می کنم. مثلا به جای آن که در مورد آشغال ریختن در خیایان صحبت کنم خودم آن را ترک می کنم و سپس در مورد آن سخن می گویم. اگر نتوانستم آن را رعایت کنم، دیگر انتقاد نمی کنم. مثلا من چون خودم بد رانندگی می کنم هیچگاه در جمع از رانندگی بد دیگران یا رفتارهای زشت ترافیکی انتقاد نمی کنم چون خودم هنوز تبدیل به یک راننده منظم و قاعده مند نشده ام. ■تاکید می کنم که در کنار همه مشکلات، وضعیت کشور با بیست سال پیش قابل مقایسه نیست. من تصمیم گرفته ام به جای آن که یک روشنفکر منفی نگر محبوب باشم یک تحلیل گر مثبت اندیش و واقعیت گرا باشم. شما را نیز به مثبت اندیشی و مبارزه با مازوخسیم (خودآزاری)جمعی دعوت می کنم... ✍دکتر زهرا سادات اخلاقی 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
حجـ✨ـاب زیبایی ات را با پارچه پنهان نمی کند . بلکه شما برای خـ✨ـدا از زیـ✨ـبایی های خود مراقبـت می کنید . 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
✫⇠قسمت :1⃣3⃣2⃣ همین که به خانه خواهرم رسیدیم، بچه ها که صمد را دیدند، مثل همیشه دوره اش کردند. مهدی نشسته بود بغل صمد و پایین نمی آمد. سمیه هم خودش را برای صمد لوس می کرد. خدیجه و معصومه هم سر و دستش را می بوسیدند. به بچه ها و صمد نگاه می کردم و اشک می ریختم. صمد مرا که دید، انگار فکرم را خواند، گفت: «کاش سمیه ستار را هم می آوردیم. طفل معصوم خیلی غصه می خورد.» گفتم: «آره، ماشاءالله خوب همه چیز را می فهمد. دلم بیشتر برای او می سوزد تا لیلا. لیلا هنوز خیلی کوچک است. فکر نکنم درست و حسابی بابایش را بشناسد.»صمد بچه ها را یک دفعه رها کرد. بلند شد و ایستاد و گفت: «سمیه را یک چند وقتی با خودت ببر همدان. شاید این طوری کمتر غصه بخورد.» فردای آن روز رفتیم همدان. صمد می گفت چند روزی سپاه کار دارم. من هم برای اینکه تنها نماند، بچه ها را آماده کردم. سمیه ستار را هم با خودمان بردیم.توی راه بچه ها ماشین را روی سرشان گذاشته بودند. بازی می کردند و می خندیدند. سمیه ستار هم با بچه ها بازی می کرد و سرگرم بود. گفتم: «چه خوب شد این بچه را آوردیم.» با دلسوزی به سمیه نگاه کرد و چیزی نگفت.✫⇠قسمت :2⃣3⃣2⃣ گفتم: «تو دیدی چطور شهید شد؟!» چشم هایش سرخ شد. همان طور که فرمان را گرفته بود و به جاده نگاه می کرد، گفت: «پیش خودم شهید شد. جلوی چشم های خودم. می توانستم بیاورمش عقب...» خواستم از ناراحتی درش بیاورم، دستی روی کتفش زدم و گفتم: «زخمت بهتر شده.» با بی تفاوتی گفت: «از اولش هم چیز قابلی نبود.» با دست محکم پانسمان را فشار دادم. ناله اش درآمد. به خنده گفتم: «این که چیز قابلی نیست.» خودش هم خنده اش گرفت. گفت: «این هم یک یادگاری دیگر. آی کربلای چهار!» گفتم: «خواهرت می گفت یک هفته ای توی یک کشتی سوخته گیر افتاده بودی.» برگشت و با تعجب نگاهم کرد و گفت: «یک هفته! نه بابا. خیلی کمتر، دو شبانه روز.» گفتم: «برایم تعریف کن.» آهی کشید. گفت: «چی بگویم؟!» گفتم: «چطور شد. چطور توی کشتی گیر افتادی؟!» گفت: «ستار شهید شده بود. عملیات لو رفته بود. ما داشتیم شکست می خوردیم. باید برمی گشتیم عقب. خیلی از بچه ها توی خاک عراق بودند. شهید یا مجروح شده است 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
✍️ شهیدی که "آقا" بر مزارش رفت را بشناسید بخشی از وصیت نامه ی شهید را بخوانیم: 🔸من در زندگی که کردم یعنی ۱۷ سال سن، شاید مرتکب خیلی گناهان و کارهای بد و غیره شده باشم به این خیال که دنیا هست و هر آن می‌باید زندگی عادی بکنم! اما به آخرش فکر نکرده بودم تا اینکه سرم به سنگ خورد و فهمیدم که نه دنیا همین‌طور باقی نمی‌ماند، بلکه همه چیز از بین می‌رود، ولی اعمال خودم و ورق اعمالم از بین نمی‌رود و همه وجود دارند و حال چرا تو برادر، تو دوست، تو رفیق و … به خودت فکر نمی‌کنی؟! یک لحظه شد به خودت فکر کنی؟ چرا نماز نمی‌خوانی؟ چرا گناه می‌کنی؟ چرا دروغ می‌گویی؟ چرا چاپلوسی می‌کنی؟ و من می‌خواهم به تمام این کسانی که اگر شد نماز را می‌خوانند و اگر نشد نه و همیشه کارشان را بر نماز مقدم می‌شمرند و خیلی کارها را بر این مقدم می‌شمرند بگویم بالاخره یک روز باید جواب بدهی، یک روز باید تاوان پس بدهی و آن وقت است که عذابت سنگین‌تر و مشکل‌تر خواهد بود؛ پس چرا زودتر توبه نمی‌کنی؟! پس چرا زودتر به خودمان نمی‌آییم؟ بچه‌ها به خدا خیلی‌ها که توبه کردند و در مسیر حق و خدا قرار گرفتند درست می‌شوند و هیچ مشکلی هم ندارند، فهم و اراده خودتان را قوی کنید و با نفس خودتان بجنگید. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🚫‍ شایعه ماجرای زیبای مواجه شدن رهبر انقلاب هنگام کوهپیمایی با دختری که سگی در آغوش داشت؛ «سید مظاهر حسینی»مدیرکل تشریفات دفتر مقام معظم رهبری می گوید: در برنامه کوهنوردی رهبری معظم، در تاریخ ۵ بهمن ۹۷ ایشان به دختری برخورد که سگی در بغل داشت.شاید اگر هرکدام از ما بودیم به او تذکر می‌دادیم که این سگ نجس است؛ یا ممکن است باعث بیماری شود. اما ایشان رو کرد و از آن دختر خانم پرسید: اسم سگت چیست؟ چقدر دوستش داری؟ سپس گفتند: خب احکام نگهداری از سگ را هم می‌دانی؟ چند نمونه را برایش گفتند و سپس منبعی را معرفی کردند تا به آن رجوع کند و بخواند. دختر جوان که از این نحوه برخورد اشک بر دیدگانش جاری شده بود، گفت: من چطور بگویم شما را دیده‌ام. رهبری چفیه خود را به او هدیه دادند. این دختر ۲ روز بعد با دفتر تماس گرفت و گفت: به آقا بگویید بنده ارادتمندشان هستم و... آن منبعی که معرفی کردند را خواندم و احکام نگهداری سگ را یاد گرفتم و فهمیدم که سگ طبق حکم خدا نجس است که نباید آنرا داخل خانه یا اتوموبیلم بیاورم و … این است برخورد با منکر که بازگو کننده معروف باشد. ‌ ❇️ پاسخ ✔️ تکذیب یک روایت درباره رهبر معظم انقلاب روایت نقل شده از رهبر معظم انقلاب با موضوع "مواجهه رهبر انقلاب با دختری که سگ در بغل داشت" تکذیب شد. 🔴به گزارش تسنیم، پیرو پیگیری از منابع موثق مشخص شد روایت نقل شده از آقای «سید مظاهر حسینی» در خبری با عنوان "روایتی از مواجهه رهبر انقلاب با دختری که سگ در بغل داشت" که در برخی نرم‌افزارهای خبررسان‌ صورت گرفته و در کانال های تلگرامی و وب سایت‌ها خبری بازتاب گسترده‌ای داشته صحیح نبوده و تکذیب می‌شود. tasnimnews.com/fa/news/1395/06/21/1184241 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
: ما فرزندان مدرسه‌ای هستیم که در آنجا یاد گرفتیم آزاد زندگے کنیم، ما امنیت را از دشمن التماس و گدایے نمے‌کنیم؛ ما حق خود را با خونهایمان که برای سربلندے نذر شده و بر آزادگے ایستاده است، باز پس می‌گیریم... 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺این مدل اظهار نظر ناشی از نگاه حداقلی و حتی کاریکاتوری به حجاب است. چه عوامانه است که بگوییم حجاب آمده تا دل و دین مردان نلرزد. خروجی همین نگاه عوامانه، بهانه‌جویی‌های کف خیابانی‌ست که «من هرطور بخواهم بیرون می‌آیم، مردان چشمان‌شان را ببندند!» و حالا از زبان زنی مدعی روشنفکری به زبان می‌آید. 🔹«حجاب» برای زنان و «غض بصر» برای مردان تشریع شده تا جامعه ویترین عرضه و تقاضای جذابیت‌های جنسی نشود و انسانیت و شعور و آگاهی مبنای روابط و مناسبات اجتماعی شود و سلایق و دلخواه افراد عرصه عمومی را به تشویش و آشفتگی نکشاند. 🔹تفسیرهای کوته نظرانه از حجاب به عنوان یک پدیده دینی فرهنگی تاریخی در ایران اسلامی از کسی که در این مملکت دکترای تاریخ خوانده و بعنوان دبیر کل یک حزب سیاسی انتخاب می‌شود جای تأسف دارد. ╔══.🌱🇮🇷🕊.════ 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🛑🏴 فرا رسیدن سالروز وفات حضرت ام‌البنین (س) تسلیت باد ای بانی اشک و روضه‌های سقا ای فاطمه‌ی دوّمِ بیت مولا از دامن تو روحِ ادب را آموخت آن تشنه‌ی بی دست کنارِ دریا 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 سیــــره شهــــدا 🇮🇷 مادر اين شهيد مي گويد: در اداي نماز اول وقت و گرفتن روزه، بسيار مقيد بود. از هشت سالگي روزه مي گرفت و نماز مي خواند .براي اداي نماز صبح، او بود كه همه را بيدار مي كرد. حتي به گرفتن روزه مستحبي تشويق مي كرد. از جبهه كه به مرخصي مي آمد، دائم روزه مي گرفت؛ روزي پرسيدم: مادرجان! چرا اين قدر روزه مي گيري؟ گفت: مادر من در جبهه روزه نگرفته ام. حالا دارم قضاي آنها را مي گيرم؛ دارم اداي دين مي كنم. گفتم: خدا قبول كند حالا بگو براي سحر چه غذايي درست كنم؟ گفت: تخم مرغ كه داريم. همين ها را بپز تا با هم روزه بگيريم. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
قسمت :3⃣3⃣2⃣ آتش دشمن آن قدر زیاد بود که دیگر کاری از دست ما برنمی آمد. به آن هایی که سالم مانده بودند، گفتم برگردید. نمی دانی لحظه آخر چقدر سخت بود؛ وداع با بچه ها، وداع با ستار.» یک لحظه سرش را روی فرمان گذاشت. فریاد زدم: «چه کار می کنی؟! مواظب باش!» زود سرش را از روی فرمان برداشت. گفت: «شب عجیبی بود. جزر کامل بود. با حمید حسین زاده دونفری باید برمی گشتیم. تا زانو توی گل بودیم. یک دفعه چشمم افتاد به کشتی سوخته ای که به گل نشسته بود. حالا عراقی ها ردّ ما را گرفته بودند و با هر چه دم دستشان بود، به طرفمان شلیک می کردند. گلوله های توپ کشتی را سوراخ سوراخ کرده بود. از داخل آن سوراخ ها خودمان را کشاندیم تو. نزدیک های صبح بود. شب سختی را گذرانده بودیم. تا صبح چشم روی هم نگذاشته بودیم. جایی برای خودمان پیدا کردیم تا بتوانیم دور از چشم دشمن یک کمی بخوابیم. نیرویی برایمان نمانده بود. حسابی تحلیل رفته بودیم.» گفتم: «پس دلهره من و مادرت بی خودی نبود. همان وقتی که ما این قدر دلهره داشتیم، ستار شهید شده بود و تو زخمی.» انگار توی این دنیا نبود. حرف های من را نمی شنید. حتی سر و صدای بچه ها و شیطنت هایشان حواسش را پرت نمی کرد. همین طور پشت سر هم خاطراتش را به یاد می آورد و تعریف می کرد. ✫⇠قسمت :4⃣3⃣2⃣ از صبح چهارم دی توی کشتی بودیم؛ بدون آب و غذا. منتظر شب بودیم تا یک طوری بچه ها را خبر کنیم. شب که شد، من زیرپوشم را درآوردم و طرف بچه های خودمان تکان دادم. اتفاقاً نقشه ام گرفت. بچه های خودی مرا دیدند. گروهی هم برای نجاتمان آمدند، اما آتش دشمن و جریان آب نگذاشت به کشتی نزدیک بشوند. رو کرد به من و گفت: «حسین آقای بادامی را که می شناسی؟!» گفتم: «آره، چطور؟!» گفت: «بنده خدا بلندگویی را گذاشته بود جلوی رود و طوری که صدایش به ما برسد، دعای صباح را می خواند. آنجا که می گوید یا ستارالعیوب، ستار را سه چهار بار تکرار می کرد که بگوید ستار! ما حواسمان به تو است. تو را داریم یک بار هم به ترکی خیلی واضح گفت منتظر باش، شب برای نجاتتان به آب می زنیم.» خندید و گفت: «عراقی ها از صدای بلندگو لجشان گرفته بود. به جان خودت قدم، دوهزار خمپاره را خرج بلندگو کردند تا آن را زدند.» گفتم: «بالاخره چطور نجات پیدا کردی؟!» گفت: «شب ششم دی ماه بود. نیروهای 33 المهدی شیراز به آب زدند. بچه های تیز و فرز و ورزیده ای بودند. آمدند کنار کشتی و با زیرکی نجاتمان دادند.» 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
﷽ 📌فارغ از اینکه منشا چه چیزی است، بالاخره حجم تراکنش‌های مالی چهل درصد افزایش یافته است و این یعنی تحریم‌های بانکی که سخت‌ترین تحریم‌ ها است، نتوانسته مانع رشد شود. 📌خصوصا برای کسانی مانند آقای همتی که بارها میگفتند تا مشکل و FATF حل نشود، کاری نمیتوان انجام داد❗️. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
: فراموش نڪنید . . . كہ راہ راست از هـر كجا كج شد بیراهـہ و بہ سوی هـلاڪت است 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆