eitaa logo
🌷به یاد شهدا🌷
723 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی #شهدا کمتراز #شهادت نیست. کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است. ارتباط باخادم الشهدا👇 @Mehrabani1364 🔽تبادل داریم
مشاهده در ایتا
دانلود
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شبهه کارشناس وهابی: ۶۶۰۰ آیه توی قرآن اومده چرا اسم حضرت علی(ع) یکبار هم توی قرآن نیومده؟؟ ✅ شش پاسخ به این شبهه در فیلم بالا 🎙حجت‌الاسلام جودکی ⛔️چرا نام امیرالمومنین در قرآن نیامده ⛔️چرا در قرآن اسمی از نیست تا به همه شبهات پاسخ داده شود 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
. مردان خــدا چہ با صفــا می‌روند دلبــــاختہ در راه خـدا می‌رونــد گویے کہ رسیده حڪم آزادیشــان خندان لب و با میل و رضا می‌روند 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
⁉️آیا رئیسی به فکر گرانی ها هست؟ ❓چرا هنوز گرانی های آزار دهنده وجود دارد؟ 💢این سوال بسیاری از مردم است و عده ای هم با دستمایه قرار دادن تداوم گرانی های افسار گسیخته، دولت جدید را به شدت مواخذه می کنند. 🔰برای یافتن پاسخ این سوال باید تصویر درستی از اقتصاد کشورمان داشته باشیم. ⚙️اقتصاد یک کشور مثل هزاران چرخ دنده است که باهم درگیر هستند و درکنار هم می چرخند. هر کدام که درست نچرخد حرکت بقیه را هم تحت تاثیر قرار می دهد. 🅾️کل این مجموعه را می شود به چیزی شبیه به یک اتومبیل تشبیه کرد که در مسیری در حال حرکت است. حال تصور کنید در اثر خطای راننده این خودرو وارد یک شیب خطرناک شود و با سرعتی غیر قابل کنترل به سمت پایین حرکت کند، این وضعیت اقتصاد ایران است که طی سالهای ۹۷ تا ۱۴۰۰ تورم آن به بیش از ۴۰ درصد رسید. ♦️تعویض دولت در سال ۱۴۰۰ مثل عوض شدن راننده است درحالیکه خودرو در حال رفتن به ته دره است. اکنون راننده جدید باید چکار کند؟ آیا می شود به یکباره ترمز گرفت؟ ترمز گرفتن در چنین شرایطی یعنی خارج شدن کامل کنترل اتومبیل از دست راننده. ✅در این شرایط راننده باید مرحله به مرحله دنده را کم کند و آرام آرام شتاب اتومبیل را بگیرد. این یک اقدام لحظه ای نیست و مسافران اتومبیل هم باید با حفظ آرامش اجازه دهند راننده با تمرکز اقدام درست را انجام دهد. 🔵و این همان سیاستی است که دولت جدید اتخاذ کرده و با کم کردن کسری بودجه و عدم استقراض از بانک مرکزی آرام آرام شتاب تورم را می گیرد. 📉شاید سه تا چهار سال طول بکشد تا وضعیت به آرامش قبل باز گردد. ✅صندوق بین المللی پول در آخرین پیش بینی خود از اقتصاد ایران اعلام کرده، طبق بررسی های انجام گرفته، تورم وارد سیر نزولی شده و اقتصاد ایران در مسیر رشد قرار گرفته است. ❌در این میان عده ای که همیشه سعی می کنند از آب گل آلود ماهی بگیرند، با دستمایه قرار دادن گرانی هایی که دنباله ی دومینوی چهار سال گذشته است، به شدت درحال زیر سوال بردن دولت جدیدی هستند، دولتی که در بدترین شرایط وارد عرصه مدیریت کشور شده است. ⚠️ دولت جدید قطعا نمی تواند در این شرایط، یکباره ترمز گرانی ها را بگیرد و این دومینوی چهار ساله را متوقف کند 👌اما گزارش صندوق بین المللی پول بیانگر آن است که دولت سیاست های درستی را در سطح کلان برای کنترل تورم اتخاذ کرده است. ☝️گرچه تحمل گرانی ها سخت است اما وقتی دولت درحال تلاش برای کنترل آن است، با بی صبری کردن و مطالبه گری های غیر کارشناسانه و فضا سازی علیه دولت هیچ مشکلی حل نخواهد شد. ⚠️ آنهایی که با القای بی صبری به جامعه سعی می کنند دولت را در چنین شرایطی تحت فشار قرار دهند با هر نیتی باشد، اشتباه می کنند. ✍️سایت مرکزی جهاد تبیین https://eftekhar1357.ir 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷 یهو‌مےاومدمےگفت:چراشماهابیکارید؟! مےگفتیم:حاجے!نمےبینےاسلحه‌دستمونه؟! یا‌مأموریت‌هستیم‌و‌مشغولیـم.. مےگفت:نه،بیکار‌نبـاش! زبونت‌به‌ذکر‌خدا‌بچرخه‌پسر! همین‌طور‌که‌نشستے هرکارۍکه‌مےکنےذکرهم‌بگو وقتےهم‌کنار‌فرودگاه‌بغداد‌زدنش تو‌ماشینش‌کتاب‌دعا‌و‌قرآنش‌بود..(:💔 شهید‌حاج‌قاسم‌سلیمانے 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کار فرهنگی آتش به اختیار در دبستان دخترانه مهدیه مشهد با اجرای سرود: «سلام فرمانده» 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🕰 بعد از شستن ظرفهای شام دور هم نشسته بودیم که حسن آقا گفت: –من اونقدر خسته‌ام که نمیتونم بشینم، صبح زودم باید برم سرکار. میرم بخوابم شب بخیر. رو به آریا گفتم: –آریا پاشو توام بخواب دیگه مگه فردا مدرسه نداری؟ –چرا خاله، نزدیک امتحاناته بچه‌ها یکی در میون میان مدرسه. حالا دیرم برم عیبی نداره. نگاهی به امینه کردم و پرسیدم: –نزدیکه امتحاناتشه اونوقت این همش تبلت دستشه؟ امینه گوشی‌اش را از روی میز برداشت و نگاه گذرایی به آریا انداخت. –پاشو برو بخواب آریا. درسهاش رو خونده. بعد با لبخند گفت: –اُسوه عکس جدید ناخنهای میترا رو دیدی؟ خیلی بامزس. سرکی به گوشی‌اش کشیدم و گفتم: –برات فرستاده؟ –نه‌بابا، تو اینستا گرامه. آرم تیم فوتبال مورد علاقش رو روی ناخنهاش درآورده و نوشته، اینم کار جدید دیزاینر ناخن عزیزم. چقدرم تحویلش گرفته. با تعجب به عکس نگاه کردم. –ای خدا ملت چقدر بی‌دَردَن. –نه‌بابا بی‌درد چیه، بدبخت با دوتا بچه طلاق گرفته. –عه، آهان این اون دوستته که پارسال می‌گفتی طلاق گرفت؟ راستی آخر معلوم نشد چرا با دوتا بچه از شوهرش طلاق گرفت؟ –می‌گفت شوهرم درکم نمیکنه. –یعنی چطوری؟ امینه فکری کرد و گفت: –مثلا یه نمونش می‌گفت بهش میگم حوصلم سر رفته پاشو بریم خیابون گردی یه بادی به سرمون بخوره و دلمون باز بشه، شوهرش می‌گفته خیابون گردی چیه؟ که چی بریم بیخودی خیابونا رو متر کنیم. من خسته‌ام. بعد صدایش را پایین آورد و لب زد"مثل حسن دیگه، همش خستس" بعد دوباره صدایش را بلند کرد یا مثلا کاشت ناخن انجام میداد، یا موهاش رو چند رنگ می‌کرد شوهرش می‌گفته من می‌ترسم چرا مثل اجنه‌ها دست و بالت رو وحشتناک می‌کنی. از جمله‌ی آخرش خنده‌ام گرفت. –خب وقتی شوهرش می‌ترسیده چه کاریه؟ –خب خودش دوست داشت دیگه. –بچه‌هاش چی شدن؟ –پیش شوهرشن دیگه. الانم انگار شوهرش میخواد زن بگیره، میترا فعال شده هی خودش رو به رنگهای مختلف در میاره عکس میندازه میزاره تو اینیستا که شاید شوهرش کوتا بیاد. –یعنی پشیمون شده؟ –اوایل خیلی می‌گفت راحت شدم و از این حرفها، با دوستاش مدام میرفت رستوران و خرید و تفریح و کلاسهای مختلف، ولی اون بار که درد و دل می‌کرد معلوم بود پشیمونه، ولی روش نمیشه برگرده، یعنی می‌ترسه شوهرش قبولش نکنه. میگه نمی‌خوام بچه‌هام زیر دست زن‌بابا بزرگ بشن. می‌گفت دارم افسردگی می‌گیرم. همانطور که عکسهای پیجش را ورق میزدم گفتم: –وا؟ پس انتظار داره شوهرش تا ابد ازدواج نکنه و به پاش بمونه‌؟ اون اگه بچه‌هاش براش مهم بودن ول نمی‌کرد بره، اونم سر این مسائل مسخره، امینه لبخند زد و گفت: –تازه فردای روزی که طلاق گرفت مهمونی گرفت. گفت جشن طلاقه. منم دعوت کرده بود. حسن اجازه نداد برم. از عکسهای که بعدا تو صفحش گذاشته بود فهمیدم بهشون خیلی خوش گذشته. گوشی را دست امینه دادم. این عکسهایی که من دیدم همش آخرت خوشبختیه، افسردگی کجا بود. خودش رو نمی‌دونم ولی کسایی که این عکسها رو ببین حتما افسرده میشه. امینه رو به آریا گفت: –تو که هنوز اینجایی. –منتطرم با خاله برم. رو به آریا گفتم: –تو برو بخواب منم الان میام. بعد از رفتن آریا گفتم: –واقعا یه وقتهایی با خودم فکر می‌کنم یعنی زندگی مشترک اینقدر سخته؟ پس این همه مشاور چه کار می‌کنن که ما اینقدر طلاق داریم. امینه گفت: –من خودم چند بار مشاور رفتم، البته وقتی به حسن گفتم اونم بیاد قبول نکرد. –خب تاثیری داشت؟ سرش را کمی کج کرد. –خب کارایی که گفت رو چند روز انجام دادم خوب بود، ولی آخه من حوصله‌اش رو ندارم. بعدشم لجم می‌گیره چرا همش من انجام بدم پس اون چی؟ اینجوری میشه که ولش می‌کنم. آهی کشیدم. –نمیدونم امینه چی شده. پای درد و دل هر کسی می‌شینی از شوهرش راضی نیست. یعنی مردا کلا نسبت به قدیم بدتر شدن؟ یا خانم‌ها یه عیب و ایرادی پیدا کردن؟ خب تو به مشاور نگفتی من یه طرفه وقتی کاری برای شوهرم انجام میدم انگیزه ندارم؟ امینه گوشی‌اش را کناری گذاشت. –چرا گفتم می‌دونی چی گفت؟ –نه؟ –گفت اولین چیزی که باید محور فکرت بشه فقط یک جملس، اونم این که منبع تغییر و رضایت خودتی و باید این رو اونقدر با خودت کار کنی که ملکه‌ی ذهنت بشه. گفت باید خودم رو عامل مشکلم بدونم. گفت انگشت اشارم باید به سمت خودم باشه. با دهان باز نگاهش ‌‌کردم. –خب این که عاملش کی هست مگه فرقی داره حالا؟ بالاخره مشکل به وجود آمده دیگه. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
با لباس ِ جهـاد هر کاری عبادت است و چه زیبا روزهایشان، وقـفِ خــدا بود... 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
از وقتی ازدواج کرده بود، قناری و سُهره‌هایش را هی کم و کمتر می‌کرد. محدثه می‌گفت: «دلم می‌گیرد طفلی‌ها را توی قفس می‌بینم.» از آن‌همه پرندهِ قفسی که روزی جانش به جان‌شان بسته بود، یک سُهره مانده بود برایش که آن‌را هم همان روز بعدازظهر، قبل رفتنش برد با محدثه‌سادات رهایش کرد. شب، وقتی می‌خواست برود، با همه که آمده بودند برای بدرقه‌اش، تک به تک خداحافظی و دیده‌بوسی کرد و آخر از همه، خم شد و کف دست‌هایم را گذاشت روی صورتش و بوسیدشان. دست‌هایم را حلقه کردم دور گردنش و یک دل سیر بویش کردم. درِ گوشم گفت: «ننه! دعا کن شهید برگردم...» و زل زد توی چشم‌هایم و گفت: «اگر شهید شدم، رخت سیاه نپوش و نگذار کسی رخت سیاه بپوشد. توی مجلسم جای خرما و حلوا، شیرینی و شکلات خیرات کنید...» و تنگ در آغوشم کشید و لحظه‌ای بعد، از حلقه دست‌هایم بیرون خزید و رفت که رفت... ✍️به روایت مادربزرگوارشهید ●ولادت : ۱۳۶۷/۲/۲ تبریز ، آذربایجان‌شرقی ●شهادت : ۱۳۹۴/۲/۴ دلامه ، سوریه 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🕰 –آره دیگه، می‌گفت اگه عاملش رو خودمون بدونیم راحت می‌تونیم خودمون رو تغییر بدیم. ولی دیگران و محیط رو نمی‌تونیم تغییر بدیم. می‌گفت کسی که رضایت رو در تغییر شوهرش بدونه باید تا آخر عمرش صبر کنه، ولی کسی که ریشه‌ی تغییرروخودش بدونه خیلی زود به نتیجه. میرسه. اون یکی از دلیل زیاد شدن طلاق رو همین فضای مجازی می‌دونست. –چرا؟ –می‌گفت به خاطر همین دنیای مجازی رضایت از زندگی پایین امده. افسردگی زیاد شده. –واقعا؟ –راست میگه اُسوه، همین رها دوستم می‌گفت افسردگی گرفته، از بس می‌بینه همه از مسافرتهای خارج و خونه‌های آنچنانی و رستورانای لاکچری عکس و فیلم میزارن تو مجازی، خب راست میگه، روی منم خیلی تاثیر میزاره. با چشم‌های گرد شده نگاهش کردم. –وا!من فکر میکردم شوهر دارا هیچ وقت افسردگی نمیگیرن. خب اصلا برنامش رو پاک کنید. –آخه نمیشه، الان دیگه همه اونجان. هی سراغت رو می‌گیرن. اونجوری فکر می‌کنن چشم دیدن خوشیهاشون رو نداری.لبهایم را بیرون دادم. –الان من ندارم اتفاقی برام افتاده؟ به نظر من شماها معتاد شدید خودتون خبر ندارید. –توام اگه یه مدت نصب کنی به جرگه‌ی ما می‌پیوندی. خندیدم. –والا اونقدر امیر‌محسن میگه یه درش به جهنم باز میشه که من اصلا بهش فکر نمی‌کنم. ولی کلا وقتش رو هم ندارم. امینه یک ابرویش را بالا داد. –اون که نصب نکرده از کجا میدونه درش به کجا باز میشه، اصلا درش رو کجا دید؟از جایم بلند شدم. –اون رو دست کم نگیر همه چیز رو بهتر از من و تو می‌بینه. امینه به گلهای قالی خیره ماند.خمیازه‌ایی کشیدم. –من رفتم بخوابم. –عه، جریان خواستگار رو نگفتی. جلوی در اتاق ایستادم و آرام گفتم: –تموم شد. به درد هم نمی‌خوردیم. می‌خواست سوال پیچم کند که فوری وارد اتاق شدم و در را بستم. آریا خواب بود. روی زمین کنار تخت آریا پتویی انداختم و خوابیدم. به محض ورودم به فروشگاه صدف پرسید: –همه‌ چی تموم شد نه؟ –آره. –قیافت فریاد میزنه. چرا دیشب جواب تلفنم رو ندادی؟ –سایلنتش کرده بودم. نگاهی به اطراف انداخت و زیر لب گفت: –صارمی دوباره ظاهر نشه.بعد کنارگوشم ادامه داد: –منم زنگ زدم به خونتون. ابروهایم را بالا دادم. –وای صدف، خدا کنه مامانم جواب نداده باشه. –چرا اتفاقا. کلی هم زیرآبت رو زد. خیلی ازت شاکی بود. –خب تو چی گفتی؟ بی‌تفاوت گفت: –چی می‌گفتم حرفهاش رو تایید کردم و گفتم حاج خانم این اُسوه کلا لیاقت نداره شما خودتون رو ناراحت نکنید. حرصی نگاهش کردم.لبخند زد. –تا تو باشی که واسه من گوشی سایلنت نکنی. تازه با آقا امیرمحسنم حرف زدم. با ذوق ادامه داد: –بر عکس تو خیلی بچه‌ی خوبیه. با تعجب پرسیدم: –مامانم گوشی رو بهش داد؟ –نه، اول امیر محسن برداشت با هم یه‌کم حرف زدیم بعد گوشی رو داد به مامانت.سرزنش بار نگاهش کردم. –نترس بابا، داداشت از همون اول می‌خواست گوشی رو بده مامانت من مخش رو کار گرفتم. بعد دستش را زیر چانه‌اش گذاشت و به فکر فرو رفت. دستم را جلوی چشم‌هایش تکان دادم. –چیزی شده؟ زل زد به چشم‌هایم. –میگم اُسوه چرا واسه برادرت زن نمی‌گیرید؟چیه دختری که به دردش بخوره سراغ داری؟ –سراغ که دارم. خواستم ببینم قصد ازدواج داره.خب نمیدونم. اون به خاطر شرایطش نمیتونه با هر کسی ازدواج کنه، اونم دخترای این دوره که همشون پرتوقع هستن. –ولی دختر خوبم زیاده، کافیه دور و برت رو خوب نگاه کنی.با دیدن آقای صارمی درست مقابلمان هر دو لال شدیم.بعد از ساعت کاری به صدف گفتم: –میای بریم خونه‌ی ما؟ چشم‌هایش برق زد. –واسه چی؟ واسه نجات دادن من، مامانم تو رو ببینه یادش میره من رو سوال جواب کنه. –باشه فقط باید یه زنگی به خونه بزنم. صدف زیاد به خانه‌ی ما می‌آمد و رابطه‌ی خوبی با مادرم داشت. مادر خیلی تحویلش می‌گرفت و این برای من عجیب بود. وارد خانه که شدیم مادر با دیدن صدف خوشحال شد و در آغوشش گرفت، من هم با حسرت به آن دو نگاه کردم.صدف روی مبل نشست و کنار گوشم گفت: –وقتی مامانت من رو بغل کرد خیلی دوست داشتی جای من باشی نه؟ لبخند زدم. –اونقدر به نظرم غیر ممکن میاد سعی می‌کنم بهش فکر نکنم. مادر با ظرف میوه وارد شد. –خیلی خوش آمدی دخترم. منم از صبح تو خونه تنها بودم دنبال یه هم صحبت می‌گشتم. –خوش‌ به حالتون حاج خانم تو خونه راحت نشستید هر کاری هم دلتون بخواد می‌تونید انجام بدید. ما اونجا یه شمری مثل صارمی داریم که نتق نمی‌تونیم بکشیم. برای حرف زدنم باید ازش اجازه بگیریم. بعد چشمی در سالن چرخاند. –راستی آقاامیر‌محسن کجاست؟ – تو که امدی گفت برم تو اتاق شماراحت باشید. یه مدته تو رستوران کار کم شده، زودتر میاد خونه. –چرا؟ – به خاطر این اوضاع اقتصادی دیگه. صدف گفت: –پس بد موقع امدم مزاحم استراحت آقا امیر حسینم شدم. –نه بابا این حرفها چیه، الان صداش می‌کنم بیاد. 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
هر ڪہ را دیدم نصیب و قسمتے دادے خدا قسمت ما ڪن فــداے حضـــرت زینب شـدن شادی روح امام و شهدا صلوات 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
😜دستاوردهای خنده دار... 🇮🇷چهل و چهار سال از انقلاب گذشته... توی این مدت جمهوری اسلامی ایران یه دستاوردهایی داشته، دشمنان هم که علیه ایران فعالیت می کردند یه دستاوردهایی داشتن ♦️حالا میخایم بعضی از این دستاوردها را با هم مرور بکنیم و آخرش یه کم بخندیم 🇮🇷ایران چهل و چهار سال را سپری کرد و توی این مدت باوجود شدیدترین تحریم های تاریخ و هشت سال جنگ پرهزینه و ده ها سال جنگ رسانه ای، تونست : ۱- به فضا برسه و جزو ۱۰ کشور دنیا باشه که ماهواره به فضا می‌فرسته ۲-توی دانش سلول های بنیادی خودشو به جایگاه دهم جهان برسونه ۳- توی دانش هسته ای هشتمین کشور دنیا بشه که چرخه کامل هسته ای داره ۴- از نظر نظامی خودشو به جایی برسونه که کابوس دشمن بشه ۵- توی خاورمیانه به جایگاهی برسه که نبض منطقه را بدست بگیره ۶- توی دانش پزشکی به جایی برسه که پابه پای ۶ کشور برتر جهان، برای کرونا واکسن تولید کنه!!! اونم نه یکی و دوتا، شش تا!!! ۷- توی دانش نانو چنان پیشرفت بکنه که جایگاه پنجم جهانو بهش بدن ۸- توی علم لیزر خودشو به جایگاه سوم جهان برسونه و... 😉حالا ببینیم دشمنان بعد از چهل سال فعالیت نظامی و روانی و رسانه ای و تحریم گسترده علیه ایران، چه دستاوردهایی داشتن : ۱-حذف کلیپس بعضی از روسری ها😅 ۲- چند سانت از پاچه شلوارها😁 ۳- چند سانت از ساق جوراب ها😆 ۴- چند سانت از عقب و جلوی روسری ها😂 ۵- مقداری از گشادی شلوارها😂 ۶- تغییر مدل بعضی از سبیل ها🤣 ۷- کوتاه کردن چند سانت از پایین تک پوش ها😂😂 ۸- پاره کردن زانو یا ران بعضی از شلوارها🤣🤣 🙃بیچاره ها به همینم راضی بودن تا اینکه سردار سلیمانی شهید شد و یهویی دیدن مردم با هر تیپ و قیافه ای اومدن وسط خیابون و میگن مرگ بر آمریکا !!!🤯 🤢برای همین بود که چند وقت پیش سخنگوی دولت آمریکا گفت سیاست فشار حداکثری علیه ایران شکست مفتضحانه خورده... 🔚بلی ...فعلا سرتون گرم پاچه و جوراب ما باشه.‌‌.. ما هم سرمون گرم کارای دیگس😎 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆