eitaa logo
💕رفاقت تا شهادت💕
452 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
5 فایل
سلام رفیق چطوری🙂 +میخوام تو رو به رفقام آشنا کنم🤝 -رفیق هات کی هستن؟! +رفیق های من خیلی مردن،خیلی آقا، یعنی ته معرفت و مردانگی:) _عه جدا؟ حالاکو معرفی کن بشناسیمشون +بیاتا با رفیقام آشنات کنم رفیق روزی های سختی من (شهدا)هستن همراه شهدارفاقت تا شهادت🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5829913041935796495.mp3
3.29M
🔴 دعای ندبه بگوچندجمعه گذشتی زخوابت چه اندازه درندبه هایادیاری؟ به شانه کشیدی غم سینه اش را ویاچون بقیه..توسرباریاری؟؟ اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج https://eitaa.com/byatbashohada/1729
معرفی شهید 🌺
ده خاطره از شهید عبدالحسین برونسی فرمانده شهید برونسی سردار شهید عبدالحسین‌ برونسی‌ نام پدر:حسین‌علی‌ محل تولد:شهرستان مشهد تاریخ تولد:03/06/21 تاریخ شهادت :25/12/63 محل شهادت :شرق دجله منطقه :عملیات بدر مسؤلیت :فرمانده‌تیپ‌ لشكر 5 نصر كودكی‌ را كه‌ عصر روز بیست‌ و سوم‌ شهریور ماه‌ هزار و سیصد وبیست‌ و یك‌ صدای‌ گریه‌اش‌ در گلبوی‌ پیچید عبدالحسین‌ نام‌ نهادند. وقتی‌ در لباس‌ سربازی‌ به‌ روستا آمد مردم‌ از خوشحالی‌ در پوست‌ خود نمی‌گنجیدند. ورود مأمورین‌ اصلاحات‌ ارضی‌ شاه‌ و عدم‌ قبول‌ آب‌ و ملك‌ باعث ‌مهاجرتش‌ به‌ شهر مشهد شد. مشاغل‌ متفاوت‌ را آزمود و چون‌ در هر كدام ‌شبهه‌ای‌ بود دست‌ به‌ بنایی‌ زد. با ارشادات‌ مقام‌ معظم‌ رهبری‌ با مسایل‌ سیاسی‌ آشنا شد و پا در ركاب ‌مبارزه‌ با رژیم‌ پهلوی‌ گذاشت‌ و مأمورین‌ ساواك‌ در زیر شكنجه‌ دندانهایش‌ را شكستند. انقلاب‌ كه‌ پیروز شد، جزو اولین‌ افراد اعزامی‌ به‌ كردستان‌ بود.عرصه‌های‌ نبرد حق‌ علیه‌ باطل‌ بستر مناسبی‌ بود كه‌ استعداد بالقوه‌ او ب ه‌فعل‌ در آید و از فرماندهی‌ گروهان‌، به‌ فرماندهی‌ تیپ‌ هجدهم جوادالائمه ‌برسد و دراین‌ سالها رشادت‌ و ایثارگری‌ او زبانزد خاص‌ و عام‌ بود تا آنجا كه‌ دشمن‌ چنان‌ هراسی‌ از برونسی‌ داشت‌ كه‌ برای‌ سرش‌ جایزه‌ تعیین‌ كرد. این‌ سردار سرفراز بعد از زیارت‌ خانه‌ خدا به‌ مرحله‌ای‌ از شهود رسیده‌بود كه‌ زمان‌ و مكان‌ شهادت‌ خودش‌ را می‌دید و سرانجام‌ در عملیات‌ بدر،پس‌ از رشادت‌ بسیار در چهار راه‌ خندق‌ در 25/12/63 به‌ شهادت‌ رسید. ده خاطره از شهید 1)شهید برونسی در عملیات بدر بسیار ناراحت و گرفته به نظر می رسید ، چون عملیات خیبر و آنچه در عملیات خیبر اتفاق افتاده بود ، خیلی برایش سنگین و متأثركننده بود و لذا خیلی تأكید می كرد كه هیچكس اجازه عقب نشینی در این عملیات را ندارد. و باید ما هدفمان را بگیریم ، حتی اگر تا آخرین نفرمان هم به شهات برسیم ، ولی باید به سر چهار راه برسیم. واقعاً این را به عنوان شعار نمی گفت: از قلبش از تمام نهادش این ندا بر می خواست و به صورت بلند و با فریاد می گفت: كه وعده ما سر چهار راه ، این چهار راه هم به اصطلاح پدی بود كه دشمن آورده بود، در عمق جزیره ایجاد كرده بود. یعنی از اتوبان بصره منشعب می شد و یك خط پدافندی به حساب می آمد كه دشمن در واقع تشكیل داده بود. تقاطع آن بعضی از جاده هایش بصورت عمودی به داخل جزیره می آمد كه به اینها در واقع می گفتیم پد، جاده ای بود ولی چون بلند بود ارتفاعش از سطح آب گرفتگی هور قریب به 3 متر (2/5 الی 3 متر ) از هور می آمد از توی آب یعنی می آمدی بالا تا می رسیدی به خود جاده عرض جاده هم حدوداً 8 متر بود ، این تنها جاده ای بود كه ما داخل آب داشتیم. 2) شهید برونسی می گفت: اولین دفعه كه می خواستم به جبهه بروم برای خداحافظی به خانه آمدم و دیدم كه خانمم حالت غش به او دست داده و خیلی وضع ناجوری داشت. می گفت: بالای سرش ایستادم تا بالاخره به هوش آمد. مادر زنمان هم بود. مانده بودیم كه چه طوری با این وضعیت روحی و جسمی كه دارد جریان رفتن جبهه را به او بگویم. از طرفی مجبور بودم. چون وقت داشت تند تند می گذشت و باید خودم سریع به كارهایم می رساندم. بالاخره جریان را به خانمم گفتم: تا خانمم جریان را شنید هم خودش و هم مادر خانم من گفت: ما را با وضعیت به كی می سپاری؟ در این موقعیت و شرایط اگر ما الان بیفتیم چه كسی ما را به دكتر می برد. گفتم كه: به خدامی سپارم و حضرت زهرا هم نگهدارتان هست. قبل از اینكه از خانه برود همان حالت مجدد به خانم ایشان دست می دهد و خلاصه مجبور است كه این خانم و خانواده را به همین وضعیت با چند بچه رها كند و خودش را به كاروان برساند. می گفت: بعد از مدتی كه در جبهه بودم با خانواده ام تماس گرفتم و دیدم كه خانواده خیلی خوشحال است. تعجب كردم پرسیدم جریان چیست؟ خانمم جریان را اینگونه تعریف می كردند، می گفتند: بعد از این كه تو رفتی در همان حالی كه من بی هوش بودم، یك كبوتر سفیدی وارد خانه شد و چند دور كنار خانه زد و كنار من نشست.من حركت كردم و به هوش آمدم، دیدم كه این كبوتر است و نهایتاً پرواز كرد و رفت روی دیوار حیاط روبروی همان در اتاق نشست. بعد از مدتی دور حیاط چرخی زد و نهایتاً داخل اتاق آمد و دوری زد و پرواز كرد و رفت و گفت: از آن لحظه به بعد تا همین الانی كه چند سال می گذرد و من در جبهه ها هستم خوشبختانه این مریضی سراغ خانمم نیامده است. 3) پدرشان بعد از اینكه از جبهه برگشتند ، مریض بودند . در روستا كشاورزی می كردند و هنگام درو كردن گندم مریض می شوند و ایشان را به مشهد می آورند . در مشهد او را به دكتر بردیم و دكتر گفت : ایشان سكته كرده است . خیلی حالشان خراب بود ، زنگ زدیم كه پدرتان خیلی مریض است و دكتر گفته است خوب نمی شود .
بعد خندیدند و گفتند : مریض است دكتر ببریدش به مشهد كه دكتر زیاد است هر دكتری هست ببریدش خوب بشود . اگر هم خوب نشد و ببریدش دفنش كنید . گفتیم در انتظار شما هست . گفت : به پدرم بگوئید در انتظار من نباشد ، جبهه بیشتر به من احتیاج دارد تا پدرم . اگر مرد ببریدش دفنش كنید اگر زنده ماند می آیم می بینمش . من الان نمی توانم بیایم . بعد از چند روزی پدرشان فوت كردند و مراسم كفن و دفن و عزاداری بدون حضور ایشان انجام شد . تا اینكه بعد از چهل روز زنگ زدند كه خبر بگیرند . گفتم پدرتان فوت كرده است . گفتند : اشكال ندارد وقتی كه آمدم برایشان تعزیه می گیرم . برای چهلم پدرشان از منطقه آمدند و در روستا مجلس گرفتند . تعزیه كه تمام شد خودشان شروع به صحبت می كنند و می گویند : الان تمام افراد اینجا جمع شدید ، هر كس از پدر من ناراحتی دیده است ، قرض و طلب دارد بیاید به خودم بگوید . خودم حاضرم دین پدرم را ادا كنم . چون میخواهم پدرم خاطر جمع باشد . 4)در سال 52 یك روز آقای برونسی مرا با خودش به زاهدان برد . در مسافر خانه گذاشت و گفت : من می روم كاری دارم و بر می گردم اگر من دیر آمدم شما همینجا بمان و نگران هم نشو ، هرچه گفتم : كجا می خواهی بروی ، هیچ نگفت و رفت و شب نیامد و من خیلی نگران بودم . چون می دانستم كه انقلابی است . روز بعدش كه آمد دیدم كه خیلی خوشحال است . هنگام برگشت به مشهد هرچه خواهش كردم باز چیزی گفت ولی بعد از پیروزی انقلاب یك روز گفتم : آن رفتن به زاهدان را بگو چه بود . بالاخره تعریف كرد و گفت : آقا من آنجا پیغامی از نماینده ویژه امام راحل در مشهد برای مقام معظم رهبری كه در ایرانشهر در تبعید به سر می برد داشتم . گفتم : پس چرا ما را بردی با خودت ؟ گفت : ترا بردم كه رد گم كنم چون جوان بودی . 5) در یكی از جلساتی كه در قبل از عملیات والفجر مقدماتی در قرارگاه نجف با حضور كلیه فرمانده تیپها و لشكرها و فرماندهان گردان های عمل كننده آن قرارگاه در خدمت سردار همت داشتیم بعد از توضیحات كلی كه خود سردار همت داشتند و بالطبع به دنبالش فرمانده لشكرها و فرمانده تیپ ها محورهای عملیاتی خودشان را توضیح می دادند و نوبت به فرمانده گردان ها می رسید. فرمانده گردان ها هم یكی یكی گزارش كار و فعالیت های خودشان را داشتند و همچنین گزارش می دادند از نحوه عملكردشان و شناسایی و برنامه ای كه در آینده برای خودشان به عنوان طرح عملیاتی در نظر گرفته بودند. شهید برونسی آن روزهای اولی كه مسئولیت گردان را به عهده گرفته بود به دلایل خاصی زیاد علاقه به كار كلاسیك نداشت، یعنی، هیچ موقع شاید دوست نداشت كه كلاسیكی عمل كند. لذا میانه خوبی با طرح و نقشه و كالك و اینها نداشت. آن لحظه ای كه رفته بود، طرح مانور و محدوده عملیاتی گردان خودش را توضیح بدهد، آنتن را روی كل محور عملیاتی كل یگانها دور می داد. شهید همت به ایشان تذكر داد و گفت: نقطه عملیاتی خودت را نشان بده. شهید برونسی در جواب شهید همت گفت كه: من زیاد علاقه به این شیوه ای كه شما می فرمایید ندارم. من طرز كارم این است كه شما نیرو در اختیار من بگذارید و نقطه ای كه من باید عمل كنم را به من نشان بدهید. بنده تعیین می كنم كه هر نقطه ای كه باشد چه در خطوط اول چه در عمق دشمن و با كمترین تلفات به راحتی یا در بعضی مواقع بدون تلفات آن را تسخیر كنم و همین طور شد. نمونه اصلی این مطلب را در همان عملیات والفجر مقدماتی شاهد بودیم. با توجه به مشكلات منطقه و موقعیت پیچیده ای كه به حساب تپه 85 اگر اشتباه نكنم داشت. روی آن تپه رملی ها، ایشان موفق شد با كاری كه از قبل روی طبیعت انجام داد و شناسایی هایی كه كرده بود، شب توانسته بود به راحتی در زمان مقرر گردان خودش را به خاكریز اول دشمن برساند. 6) مربوط به تصادفی كه كردیم، آن روزی كه مرخصی رفته بودیم همان وقتی كه دیدیم راه ما خراب است، شیطان لعنتی به جلد ما آمد، وسوسه می كرد، عجب كار اشتباهی كردیم. كاش مرخصی نمی آمدیم. این همه نیرو، خدایا چكار خواهند شد. خوب می دانید كه همه اش این فكر بود، بر عكس این ماشین ما از همان بلندی كه سرازیر شد، به یك سرعتی افتاد كه احتمال تكه تكه شدن ماشین وجود داشت. حالا ما كه هیچی، كه یك لش گوشت هستیم. بعدش گفتم: كه خدایا مسئله ای نیست. ما در عملیات كشته نشدیم، جایمان همین جا بود، خوب چی، قالو: انا لله و انا الیه راجعون. مسئله مردن خوب فرقی نمی كند، قسمت ما همین جا بوده است. فقط اول كه ماشین این طوری شد یك دفعه باد از سرمان كنده شد، گفتم: یا ابوالفضل برو. كه برادر روحانیمان آقای حسینی گفت: این حرف شما را هرجا برویم خواهیم زد، یا ابوالفضل برو. حرف آن شب شده بود. خوب اگر خدای می خواست ما كشته می شدیم. خوب همانجا زیر برفها تكه پاره می شدیم. زیر برفها باید تا یك ماه می گشتند كه ما را پیدا كنند. خوب مرگ این طوری قسمت ما نبوده است. اجل پشت سر ما می رفت.
7)سال 60 با شهید برونسی در گردان ایشان مشغول خدمت بودیم. سپس در اطلاعات عملیات لشكر ویژه شهداء مشغول كار شدیم. ایشان یك روز جهت هماهنگی به محل ما آمدند و در آنجا می خواستیم جلویش نقشه بگذاریم و توجیه نقشه ای داشته باشیم. ایشان گفت: من از روی نقشه چیزی متوجه نمی شوم، شما من را ببرید در منطقه و بگویید گردانتان را به خط بزنید و كار انجام دهید، فكر می كنم این موضوع در عملیات بدر بود. البته با نقشه های جنوب. چون نقشه های جنوب گ.یا شده و به زبان ساده است و نقشه های غرب، چون نقشه های مناطق كوهستانی است پیچیدگی بیشتری دارد. وقتی نقشه را جلویش پهن كردیم، گفت: من هیچی از این نقشه نمی فهمم، ولی ایشان با همان روحیه رشادتهای عجیبی از خودشان به یادگار گذاشتند. همیشه در عملیات ها ایشان نقطه ای را انتخاب می كردند كه سخت نقطه در عملیات بود، ایشان داوطلب می شدند و نقطه ای كه از همه جا سخت تر بود و كار بسیار زیادی می برد به ایشان محول می گردید و ایشان آن را به اتمام می رساندند... 9) آقای تونی می گوید: شهید برونسی روز قبل از عملیات بدر روحیه عجیبی داشت. مدام اشك می ریخت، علت را كه پرسیدم آقای برونسی گفت: دارم از بچه ها خداحافظی می كنم چرا كه خوابی دیده ام. سپس افزود: به صورت امانت برای شما نقل می كنم و آن اینكه: در خواب بی بی فاطمه زهرا (سلام الله علیه) را دیدم كه فرمود: فلانی! فردا مهمان ما هستی، محل شهادت را هم نشان داد. همین چهار راهی كه در منطقه عملیاتی بدر (پد)فرود هلی كوپتر است و به طرف نفت خانه و جاده آسفالت بصره _ الاماره می رود و من در همین چهار راه باید نماز بخوانم، و بالاخره نیز این خواب در همان جا و همان وقتیكه گفته بود، به زیبایی تعبیر شد. و خود سردار شهید، شهادتین را خواند و بدینگونه عاشقی، فرهیخته ، به سوی خدا پر كشید. 10) پیش از اینكه عملیات بدر آغاز شود ، ما به عنوان مسئول پشتیبانی می رفتیم خدمت فرمانده هان محترم از جمله شهید برونسی ، ظهر بود ساعت حدود 11/30 الی 12بود ، كنار جمعی از فرمانده هان گردانهایشان نشسته بود از جمله یكی از فرمانده ها شهید فرومندی بود كه نشسته بودند ، من جلو رفتم و احوالپرسی كردم و بعد پیرامون عملكرد گردان ابوالفضل(سلام الله علیه) كه در عملیات تشكیل شده بود ، سؤال كردم كه از نحوة پشتیبانی عملیات خیبر راضی بوده اید ؟ گفت : من از كار راضی هستم . خدا انشاء ا... كمكتان كند . اما یك چیزی كه به من گفت كه خیلی من را تكان داد ، گفت : فلانی ما از عملیات خیبر ، سالم برگشتیم . این دفعه به شما می گویم ، آن دستوری كه حضرت امام در رابطه با منطقه بصره دادند كه اگر بخواهیم به اهدافمان برسیم . من دو راه بیشتر ندارم . می گفت : این دفعه یا به اهدافی كه نظر حضرت امام است می رسیم و یا جنازة من برمی گردد ،به غیر از این دو راه ، راه دیگری وجود ندارد ، خیلی برای من جالب بود . بعد با خودم گفتم : آقای برونسی اینطوری محكم صحبت نكن . گفت : قطعاً هیچ شكی ندارم . در این عملیات یا به اهدافی كه نظر امام است می رسیم یا اینكه جنازة من بر می گردد . بعد از عملیات هم دیدم كه واقعاً همینطوری شد ، جنازه اش هم برنگشت
نکشیمون جومونگ😂 قدرت پوشالی اسرائیل رو مشاهده میکنید 😂😭 تو یه شب گنبد آهنی تبدیل میشه به آب کش با صدها موشک و پهپاد 😂🤦‍♂ اون وقت با ریزبالگرد جواب میدن 😂 بخدا که سست ترین خانه ها خانه عنکبوت است😎✌️ https://eitaa.com/byatbashohada/1732
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 『❥』 یه گوشه از کرب‌وبلات؛بزار تماشات کنم:)))
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا این سخنرانی رهبر معظم انقلاب اسلامی در صدا وسیما و فضای مجازی باز نشر نمی شود ؟ دوستانی که در گروه ها و در سکوهای فضای مجازی عضو هستند قربة الي الله اين كليپ را باز نشر کنند تا بر مسئولین واداده و منفعل اتمام حجت شود🙏🙏 https://eitaa.com/byatbashohada/1712
هدایت شده از جهاد تبیین💫
این کشور صاحب دارد ... صل الله علیک یا صاحب الزمان(عج) الامان الامان
اصلا شما فکر میکردید روزی رهبر بشید؟؟😱🙈 با سوالش همه خجالت کشیدیمممم😰😓 یک بار ما خدمت حضرت آقا بودیم اجازه داشتیم سئوال بپرسیم.دربین ما یکی یه سوالی پرسید که ما رومون نمی‌شد بپرسیم یا برامون سخت بود این سوال. برگشت گفت که حضرت آقا! اصلاً شما فکر می‌کردید که رهبر بشین؟! مثلاً شما 12-13سالتون بوده فرض کنید در مدرسه‌ی علمیه‌ای در مشهد داشتید درس می‌خوندید اصلاً می‌تونیستید تصور کنید که شما یه روزی می‌شید رهبر؟! بعد ما گفتیم که ببینیم ایشون چه جوری جواب می‌دهند! ایشون یه کمی فکر کردن و گفتن اگر اجازه بدین یک جوابی به شما بدم که این جواب رو سال‌ها پیش به یک دوستم دادم-این دوست حضرت آقا مرحوم شدند...-ایشون گفتند من در مدرسه سلیمان‌خان مشهد-اگر اشتباه نکنم- داشتم درس می‌خوندم، روزها می‌رفتیم سر درس و شب‌ها هم طبیعتاً برای درس فردا باید درس قبلی رو مباحثه می‌کردیم و آماده می‌شدیم. یکی از نکات درس اون‌روز رو من متوجه نشده بودم و هر چه تلاش می‌کردم متوجه نمی‌شدم. تو حجره هی می‌رفتم سمت چپ و راست و خلاصه شرق و غرب حجره رو می‌رفتم و این رو می‌خوندم که متوجه بشم ولی نمی‌شدم. هم‌حجره‌ای ما اون‌شب نوبت شام او بود یک دفعه عصبانی شد و گفت آسد علی آقا بگیر بشین دیگه! این املت از دهن افتاد. هِی می‌ری این ور هی می‌ری اون‌ور! آخه چی‌کار می‌خوای بکنی تو؟! یه دونه چیزو نفهمیدی! منم نفهمیدم هیشکی تو کلاس نفهمید بیا بشین غذا از دهن افتاد. بعد ایشون گفت من همون جوابی رو می‌دم که به اون دوستمون دادم- اون دوستمون گفت چرا این رو داری این قدر می خوونی؟! توی این مدرسه سلیمان خان مگه چند نفر قراره بعد برن معمم بشن؟ چند نفر از ما وقتی معمم شدیم قراره توی این لباس باقی بمونیم؟خوب قضایای رضاشاه هم گذشته بوده و یه چنین تصوراتی هم بوده-چند نفر ما اگر موندیم قراره بریم امام جماعت یه مسجد سر کوچه بشیم؟ چند نفر از ما اگر امام جماعت سر کوچه شدیم اصلاً میآن از ما سوال می کنند؟ آقا کدوم ما می‌خواد مجتهد بشیم؟ تازه اگر که مجتهد شدیم کدوم ما می‌خواد مرجع بشه که این مسئله واجب باشه برامون که بدونیم؟! اصلا کسی کاری نداره به ما که! شما نمیایی بشینی سر سفره شام! حضرت آقا گفتن من یه جوابی می‌دم که اون رو به شما می‌دم، گفتیم بفرمائید! ایشون فرمودند که به ایشون گفتم که -اون زمان تازه بالغ بودم- گفتم من پیش از بلوغم نماز خووندن رو شروع کردم و هر روز در قنوت نمازم دعایی می‌خوندم که این دعا رو برای شما می‌گم. گفتیم بفرمائید! ایشون فرمودند دعای من در قنوت نمازم این بود: اللهم اجعلنی مجدد دینک و محیی شریعتک این رو گفتند و به ما اشاره کردند ما نرسیدیم به اونجا متاسفانه، ما خیلی دوست داشتیم به جاهایی برسیم که نرسیدیم. و این برای ما خیلی شیرین بود که یک نفر قبل از بلوغ یک آرزویی داشته باشه که وقتی یک روزی بعد از هزار اتفاق عجیب در عالم، بعد از هزار اتفاق محیر العقول در عالم، یک روزی شد رهبر مملکت، تازه بگه به اون آرزویه نرسیدیم! ان شاءالله خدا آرزوهای ما رو بزرگ کنه!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امـروز تولد داش ابرامـه😍 هادی دلـها شد چون.... یـه شب که آقا ابراهیـم میان خونه و میبیندکه کـسی خونـه نیست؛برای اینـکه نماز صبحـشون قضا نشه میرند مسجد محلشون و دم در مسجد استراحت می‌کنند تا وقتی مردم میان برای نماز بیدار بشند....✨👌 [هـدیه به روح شهـید صل‍وات🌸💕] 🌿 https://eitaa.com/byatbashohada/1712
ابراهیم می‌گفت: به حجاب احترام بزاریدکه حفظ آرامش وبهترین امربه معروف برای شماست... شهید ابراهیم هادی شادی روح پاکش صلوات🌷🕊 https://eitaa.com/byatbashohada/1712
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یک لحظه فقط بیا مرا یاری کن یک حس قشنگ در دلم جاری کن در روز تولدت ، داداش ابراهیم دلتنگ توام ، خودت بیا کاری کن💛 یکم اردیبهشت، تولد قهرمان کانال کمیل مبارک 🎉🌺 https://eitaa.com/byatbashohada/1712
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 『❥』 حرمت روزم شب کرده حسین...