صبح که اومدم نزدیک هزار بار منو دریا همو بغل کردیم بعد همین دستبند رو آبی ش رو برداشت واسه خودش . بعد دژاوووووووووو (بوی عطر خودم🤣🤣🤣) . بعد آره یه شوک الکتریکی با دیدن مدل موی جدید دوقلو ها بهمون وارد شد (دوباره پسرونه ش کردن من انتظار موی تا شونه داشتنننمممم😭😭😭😭) . بعد ویین اومد طوسی اینو برداشت (مدیونید فکر کنید اولین کلمه ای که منو دید گفت " د هه" بود . بعد یه قرن همه اون بالا صحبت کردن و من هی رو به آسمون میگفتم آپولو این شوخی قشنگی نیست پاشو منو برگردونننننننن
بعد زنگ اولمون پرید و معلم خیلی مهربون(!) اجتماعی رو ندیدیمممممم هوراااا
زنگ دوم حساب مون هم معلم نرسید بهمونننن هودااااا
بعدش زنگ چهارم عشقم طاهری دبیر هندسه اوند فداش بشم من😭😭
بعد آره اینا مهم نیست
خلاصه اینکه من به صورت تصویبی شروع کردم داستان نوشتن و دریا داره کمکم میکنه^^ . البته که میخواستیم امروز سایرن هد بریم نشد:( .
𖥔🌞 ݁˖
بخش قابل جیغ زدنش رو گذاشتم برای اخر^^
خب حقیقتا برای این موضوع ها انقدر خندیدم عضله صورتم درد گرفته (اولین بار یهو پریدم تو کلاس چائون فکر کرد زلزله اومده چون جیغ کشی-)
زنگ تفریح اول پانتهآ رو خفت کردم🤣💔 . بعد گفتم من برای دوستام اینارو آماده کردم این دو تا هم برای تو و آرمیتا ست و جنگ شروع شد🤣🤣🤣🤣🤣. میگفت نه نمیخوام مرسی و اینا بعد هی من میگفتم مگه من دلقکتم باید بگیری من با اینا برمیگردم خونه و وسط جنگ یه چیزی گفت خیلی جلوی خودمو گرفتم بغلش نکنم
گفت اون دستبند قبلیتو(عکسشو میفرستم) هم آخه به جاکلیدی م هنوز دارم😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
بعد پس از یه جنگ دیگه گذاشتم تو جیبش گفتم دست خودت نیست آخر سر تسلیم شد و خندید و گفت مرسی منم بغلش کردم( و چلوندمش-^^)
و خیلی ریلکس زنگ تفریح چهارم آرمیتا همانند یه بچه ۳ ساله انگار که ویین مامانش باشه اومد نقاشی قایق ش رو نشون ویین داد😭🤣
زنگ ناهار هم با پانی یه چهارصد باری بایبای کردیم همش با هم. بعد یه بار دیگه هم اومد بعد دریا یه چیزی راجب کلاس مون پرسید که اگه میموند فلان کار رو میکرد . منم به جاش بلند گفتم ن- . بعد اونم یه نگاه کرد و به صورت لب خونی گفت عمرا و خندید🤣🤣🤣🤣🤣🤣😭😭😭. بعدش سوت دهنی اومد بزنه اولش نتونست بعدش صدای قطار دا- . آخر سر موفق شد و صداش مشالا همه جا پیچید . بعد یه جماعت برگشتن نگاهش کردن اونم خندید زبونشو آورد بیرون😭😭😭😭اگوجووووو
بعدش زنگ تفریح بعد زنگ ناهار هم کلی چرت و پرت گفتیم و خوش گذروندیم با دریا و ویین و دوقلو ها تو کلاس پژوهش دریا ^^ . خیلی خوشگذشت و حال داد (ولی آرمیتا ی بدبخت فکر کنم از شماره چشمم سکته ک-)
𖥔🌞 ݁˖
خب حقیقتا برای این موضوع ها انقدر خندیدم عضله صورتم درد گرفته (اولین بار یهو پریدم تو کلاس چائون فکر
دستبند قبلی^^. مال اون قرمز مشکیه