چقد کتاب می خوندم و از هر بخش کتاب بیشتر خوشم می اومد تو دفتر خاطراتم می نوشتم
چقد تغییر کردم🚶♀
ما سر کوچه تردید به هم پیوستیم
رفته رفته گل باور وا شد
افق همفکریمان پیدا شد
از فشار تب و تاریکی شب دور شدیم
یک دل و جور شدیم
لحظه های من و تو در تپش خاطره ها می گذرد
گفته هایمان همه پررنگ و جلاست
اصل هم فکریمان پابرجاست
روزمان شیرین است
ابر امید به پشت دل ما
بارش گرم محبت دارد
نم نماک می بارد
~کتاب گردی روی آینه
~لندن | حسن کریم پور
سال ۸۲ برابر با ۲۰۰۳ میلادی
#نوشته_های_دفتر_خاطراتم
بچه ها کتاب گردی رو آینه عالیه
من شبا برای خوندنش بیدار می موندم
داستانش واقعیه
از دستش ندید
بخش هایی از کتاب رو گذاشتم براتون🚶♀
رازهام رو نوشتم
غصه هام
اشک هایی که ریختم رو نوشتم
عاشق شدنم رو
شادی هام رو
همه چی رو نوشتم
بخدا بیفته دست کسی نابود میشم به نظرتون چیکار کنم با دفتر خاطراتم؟
بسوزونمش😂
زیر خاک دفنش کنم😂
توش بنویسم به دست نتیجه هام بسپارید و به اونا بگید که این برای اجداد ما هست ازش نگه داری کنید😂😂
چیکار کنم باهاش
اخه دوتا دفتر دارم یکیش پر شده اون یکی هم نصفش رو سیاه کردم.
شما جا من بودید چیکار می کردید😂؟؟
لطفا بگید😐💔😂
『ڪاکٺوس🌵』
😂😂اره
بده به من نگاه دارم کسی تورو نمی شناسه اگر هم بشناسه کاری نداره باهات منم دست تو
『ڪاکٺوس🌵』
بده به من نگاه دارم کسی تورو نمی شناسه اگر هم بشناسه کاری نداره باهات منم دست تو
😂😂😂نمیدونم
ولی اگه اون بخون واسم بد میشع
مطمعنم از سر کنجکاوی و فضولی هم شده میگیره ازم میخونه
باید بسوزونم😂