#لبخند
مسابقه #باهم_به_هم_بخندیم
ترم ۳ بود... 😌
کاراموزی پرستاری بزرگسالان سالمندان ۱👌
استاد کاراموزی اون روزمون یکی از استادای خانم بود...👩⚕
بخش داخلی ۱ بودیم🏨
بیمارِ یکی از هم گروهیامون پیرمردی ۷۰ ساله بود که مبتلا به بزرگی پروستات بود و به سختی ادرار میکرد...😔
همچنین CBR (استراحت مطلق) بود و توانایی بلند شدن از روی تخت رو نداشت...
هم گروهیمون منو صدا زد که بیا باهم بریم علائم حیاتی بیمارو بگیریم و تزریق های بیمارو انجام بدیم...💉💊
(توی پرانتز بگم که هم گروهیمون از یه استان دیگه بود و با لهجه و اصطلاحات خراسان توی این ۳ ترم به خوبی آشنا نشده بود)🙈
وارد اتاق شدیمو بعد از برقراری ارتباط و کسب اجازه شروع به انجام پروسیجرها کردیم...در حین انجام کار بودیم که بیمار زیرلب با صدای آرومی گفت:
زهرآب ... زهرآب دارم... بگین زهراب دارم😰
(توی خراسان زهرآب به معنی ادرار هستش)
من که منظور بیمارو متوجه شده بودم؛ رفتم تا به ایستگاه پرستاری اطلاع بدم ...♂
توی ایستگاه پرستاری بودم که یهو دیدم دوستِ هم گروهیمون از اتاق اومد بیرون و با لحن تعجب گونه به استادمون گفت:😳
"بیمار من میگه، بگین زهرا بیاد... زهرا رو میخواد... احتمالا منظورش همراهیشه... استاد شما ندیدینش برم صداش بزنم؟!!!☺️"
نمیدونم تا به حال تونستین در حین انجام کار جدی، جلوی خندتونو بگیرین یا نه😂😂
+ من و تعدادی ازهم گروهیام تواون لحظه = 😂😂
+ استاد تو اون لحظه = 🙊😅
+ پرستارای ایستگاه پرستاری = 😱
(فک کنم از اون به بعد نور بهشون میخورد جیغ میزدن فرار میکردن😂)
بعد از خنده های حضار حاضر در صحنه 😀 به دوستمون توضیح دادیم که زهراب دقیقا چیه و منظورش چی بوده!!!!
خاطره ای شد برامون که هر وقت با بچه ها تو خوابگاه مطرحش میکنیم محاله نخندیم 😅😝
یادش بخیر... چه زود میگذره ❤️
#دارکمون 😅
🎯کانالی متنوع|کاربردی|دانشجوئی👇
┏━━━✨welcome to✨
🌸 @nahad_gmu
┗━━✨
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃
🌸
🍃
🌸
✨هوالمحبوب✨
#قبله_من
#قسمت_هشتم
#بخش_اول
پاهایم راروی زمین مےڪشم و سلانھ سلانھ بھ طرف خانھ مے روم.
سرگیجھ حالم را خراب و ترس گلویم راخشڪ ڪرده.
ازداخل ڪیفم ، چادرم را بیرون مےاورم و روی سرم میندازم.
سنگینےپارچھ اش لحظھ ای نفسم را میگیرد.
پلڪ هایم راروی هم فشار مے دهم و بھ هق هق مے افتم.
درخانھ را باز مےڪنم و وارد حیاط مےشوم.
هرلحظھ تپش قلبم شدید تر مے شود.
🍃داخل ساختمان مے روم و ڪفش هایم را در جاڪفشے مے گذارم.
آب دهانم را بھ سختے فرو مے برم و بھ اتاق نشیمن سرڪ مےڪشم.
بھ اجبار فضای تاریڪ چشمهایم راتنگ و نگاهم را مےگردانم ڪھ با چهره ی عصبے مادرم مواجھ مےشوم.
🍃روی مبل تڪ نفره درست مقابلم نشستھ و دستهای سفید و تپلش را درهم قفل ڪرده.
ازاسترس و ترس پلڪ راستم مے پرد و دندانهایم مدام بهم مے خورند.
ازجا بلند مےشود و باقدمهای آهستھ بھ سمتم مے اید با هر قدمش ، من هم یڪ قدم به سمت راه پلھ، عقب مے روم.
بافاصلھ ی ڪمے از من مے ایستد و با لحن جدی و شمرده شمرده مےگوید: برو تو اتاقت.. سریع!
سرم راپایین میندازم و ازپلھ ها بھ سرعت بالا مے روم.
مثل دیوانھ ها بھ اتاقم پناه مے برم و دررا محڪم پشت سرم مے بندم.
ڪیفم راروی میز میگذارم و خودم راروی تخت میندازم.
صدای گریھ ام بالا مے گیرد و تمام بدنم مے لرزد.
بایاداوری دستهای ڪثیف سپهر ڪھ بازوهایم را چنگ زدند. نفسم مے گیرد...
یاد زمانے مے افتم ڪھ از نگاه چپ یڪ مرد عصبے مے شدم و خجالت مےڪشیدم.
زمانےڪھ درخیابان مراقب بودم ، حتے اتفاقے یڪ مرد بھ من نخورد.
حالا چطور جواب پدرم را بدهم؟ اگر اتفاقے مے افتاد... چطور خودم را مے بخشیدم .
ازخودم متنفرم.
🍃دراتاق باز مے شود ومن بھ دنبال صدایش سرم رااز روی تخت برمیدارم و بھ پشت سرم نگاه مےڪنم.
مادرم باچشمان خون افتاده و نگاه نگرانش مقابلم روی زمین مےشیند و بےمقدمھ نالھ هایش را سرمیگیرد: محیا؟
مادر تاڪے میخوای تن و بدنم رو بلرزونے؟
میدونے تابخوام ازین پلھ ها بیام بالا مردم و زنده شدم؟
لباست بوی سیگار و قلیون مےده !ای خدا...دختر توداری منو میڪشے.
ازڪنارم رد شدی بوی سیگار روی چادرت جونمو گرفت.
از صبح ڪجا بودی مادر؟ دختر تومنو نصفھ جون ڪردی.
بخدا دلم ازت راضے نیست.
هرزگاهے به پایش مےزد و بایڪ دست صورتش را مے خراشد.
دلم برایش مے سوزد،مقصر این اشڪها منم!
باپشت دست اشڪهایش را پاڪ میڪند و ادامھ مے دهد: مادر بیا و ازخر شیطون بیاپایین.
بخدا باباتو تاالان بزور نگھ داشتم.
بزور خوابید. میدونے اگر بیدار بود چیڪار میڪرد؟
ازوقتے اومده میگھ تو ڪجایے؟
منم گفتم رفتے خونھ ی دوستت برای شام.
ڪلےبمن حرف زد.
گفت بدون اجازه ی من گذاشتے بره خونه ی دوستش؟
اگر اینو نمیگفتم چے میگفتم؟
میگفتم دخترت یھ ماهھ معلوم نیست ڪجا میره باڪے میره؟
ازاعتمادمون سو استفاده ڪرده؟
بگم حرفای جدیدش دیوونم ڪرده؟ بگم چادرتو درمیاری؟
بگم دخترت ڪھ رو میگرفت الان اگر ارایش نڪنھ ڪسرشانشھ؟
اره؟
چے بگم؟
بگم ظهری رفتم ڪلاس خطاطے خبرازت بگیرم.... استادت اومد بهم گفت چرادخترت دوماهھ ڪلاس نمیاد؟
محیا مامان دوس داشتم اون لحظھ رمین دهن وا ڪنھ و منو بڪشھ توخودش.
الان این چھ قیافھ ای ڪھ توداری؟دنبال این بودی؟
ادامه دارد...
🖌 نویسنــــــده: میم سادات هاشمی
بامــــاهمـــراه باشــید🌸🍃
🎯کانالی متنوع|کاربردی|دانشجوئی👇
┏━━━✨welcome to✨
🌸 @nahad_gmu
┗━━✨
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃
🌸
🍃
🌸
✨هوالمحبوب✨
#قبله_من
#قسمت_هشتم
#بخش_دوم
🍃و بھ صورتم اشاره مےڪند.
بغض گلویم را بھ درد مےاورد.
حرفهایش برایم حڪم نمڪ زخم را دارد.
چیزی نمیگویم.
حرفے جز سڪوت برای دفاع ندارم
🍃دستش راروی قلبش مے گذارد و نالھ مےڪند.
ازجایم بلند مےشوم و سمتش مےروم ڪھ دستش را چندبار درهواتڪان مے دهد و میگوید: نھ! نیای جلوها!
اومدم بگم اگر ماراضے نباشیم ازت ،خداهم راضے نمیشھ.
اونوقت ارزوهات میشن جن وتو میشے بسم الله.
دستش رابھ دیوار مےگیرد و بھ سختے روی دوپایش مےایستد.
دامن گلدار و ڪوتاهش راانقدر چنگ زدڪھ چروڪ افتاد.
دراتاق راباز مےڪند و قبل از آنکه بیرون برود نگاه پردردش را بھ سرتاپایم میندازد و با حسرت میگوید: هنوز دیر نشده.
قبل اینڪھ حاجے بفهمھ، دست بردار ازین ڪارا!
خوشبخت نمیشے مادر!
بخدا نمیشے.
باتاسف سرش راتکان مے دهد و ازاتاق بیرون مے رود.
🍃من مے مانم و هزار درد و سوال درذهنم ڪھ هربار یڪ جور مے رقصند.
حتما اگر قضیھ ی سپهررا بفهمد دق مےڪند.
دوباره خودم راروی تخت میندازم و بغضم را رها مےڪنم.
مادرم ازمن نپرسید ڪھ چرا بوی سیگار میدادم.
انگار میدانست ڪھ سهم من فقط ازسیگار و قلیون بوی دودش بوده!
همیشھ میگویند مادراست دیگر، خودش بچھ اش رابزرگ ڪرده.
ازنگاه فرزندش مے فهمد ڪھ چڪاره است.
🍃چندروز دراتاقم بودم و جواب تلفن هیچ ڪس رانمیدادم.
مدام اشڪ مے ریختم و بھ ان شب فڪر مے ڪردم.
بھ آیسان و پرستو وهمه ی ڪسانے ڪھ دران مهمانے بودند، حس تنفر داشتم.
تصمیم گرفتم رابطھ ام را باانها قطع ڪنم.
حس مے ڪردم ڪھ زندگی ڪھ دنبالش هستم درجیب و تفڪرات آنها نیست.
اماهنوز نمیدانستم ڪھ چراباید چادر سرڪنم.
هنوز هم معتقد بودم مے شود چادر سرنڪرد و سالم ماند.
ارایش مگر چه ایرادی دارد؟
موسیقے هم باعث شادی روح و روان می شود.
پس چرا حاج رضا مےگوید حرام است؟!
هنوزحس مےڪردم ڪھ تقدیرمن اشنباه رقم خورده.
من نباید فرزند این حانواده بااین تفڪرات مے شدم.
من فقط و فقط دنبال پوشش مورد علاقہ ام بودم...
ڪاملا احساس پشیمانے مے ڪردم از آن شب و شرڪت در مهمانے ڪزایے!
اما.... درست در ڪمتر از دوهفتہ حس و حال پشیمانے از سرم افتاد و تصمیم گرفتم باپدرم صحبت ڪنم و ازخواستہ هایم بگویم.
دوست داشتم بفهمد ڪہ میخواهم باشروع سال تحصیلے بدون چادر و پوشش مورد علاقہ ے آنها بہ مدرسہ بروم.
درواقع بہ دنبال رفاقت با جنس مخالف و ڪارهاے شاخ و غیرعادے نبودم!
من تنها یڪ آزادے اندیشہ در رابطہ با پوششم طلب مے ڪردم.
دوست نداشتم ڪہ احساس یڪ غلام حلقہ بہ گوش را بہ دوش بڪشم.
نظر من باید در اولویت باشد!
🍃حولہ ےصورتے ام را روے موهایم میندازم و سرم را با آرامش ماساژ مے دهم.
یڪ دوش آب سرد هر بار مے تواند حسابے حالم را خوب ڪند!
یڪ تونیڪ لیمویے با شلوارڪش مے پوشم و پشت میز تحریرم مے نشینم.
تلفن همراهم ڪہ رویے جعبہ ے دستمال کاغذے گذاشته بودم، زنگ مے خورد.
بابے حوصلگی خم مے شوم و بہ صفحہ اش نگاه مے ڪنم.
باتنفر لبهایم رابهم فشار مے دهم:
_ آیسان!
حولہ را روے شانہ ام میندازم و با اڪراه جواب مے دهم
_ هان؟
آیسان_ هان چیہ؟! بلد نیسے سلام ڪنے؟!
_ حوصلہ ندارم بگو ڪارتو!
آیسان_ اِ ؟ چے شده طاقچہ بالا میزارے ؟ جواب تلفن نمیدے؟ چتہ؟
ادامه دارد...
🖌 نویسنــــــده: میم سادات هاشمی
بامــــاهمـــراه باشــید🌸🍃
🎯کانالی متنوع|کاربردی|دانشجوئی👇
┏━━━✨welcome to✨
🌸 @nahad_gmu
┗━━✨
🌹#نهج_البلاغه
🕋🕋🕋🕋
نامه۷۹-به سرداران سپاه
#علل_نابودی_ملتها
پس از ياد خدا و درود!
همانا ملتهاي پيش از شما به هلاكت رسيدند، بدان جهت كه حق مردم را نپرداختند، پس دنيا را با رشوه دادن به دست آوردند، و به راه باطلشان بردند و آنان اطاعت كردند.
Now, what ruined those before you was that they denied people their rights and then they had to purchase them (by bribes), and they led the people to wrong
and they followed it.
⭐️⭐️⭐️⭐️
🎯کانالی متنوع|کاربردی|دانشجوئی👇
┏━━━✨welcome to✨
🌸 @nahad_gmu
┗━━✨
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃
🌸
🍃
🌸
✨هوالمحبوب✨
#قبله_من
#قسمت_هشتم
#بخش_سوم
🍃_ هھ. واس چی نزارم؟! جواب تلفن ڪسے رو باید بدی ڪھ یخورده معرفت داشته باشھ.
ایسان_ چتھ چرا مزخرف میگے؟ مامعرفت نداشتیم؟
واقعا ڪھ!
ڪے بود بهت راه ڪارمیداد خنگ!
_ راه ڪار برا چے
ایسان_ برااینڪھ اززیر امر و فرمایشات حاجے جیم شے.
ڪے بود میومد هرروز پیش ما نق مے زد ازچادر بدم میاد؟
ڪے بود ڪمڪ میخواس؟
عصبے بلند جواب میدهم: من بودم! من! حالا میدونے چیھ؟
غلط ڪردمو واس همین موقعا گذاشتن!اقاجون غلط ڪردم از شماها ڪمڪ خواستم!
ایسان_ اوهو! حالا شدیم شماها.تادیروز ابجے ابجے میڪردی!
_ غلط مےڪردم!بیخیالم شو!
وتلفن را قطع مےڪنم.
🍃بعداز چندثانیھ دوباره شماره اش روی صفحھ میفتد.
چندبار پشت هم زنگ مے زند.
دوست دارم بمیرند!
بارپنجم ڪھ زنگ مے زند ، تلفن رابرمیدارم و باتندی قبل ازآنڪھ بتواند چیزی بگوید، باتمام وجود داد مے زنم: گوش ڪن ایسان! قبل اینڪھ دهنتو وا ڪنے.
گوشتو وا ڪن ببین چی میگم.
درستھ ازت ڪوچیڪ ترم.
درسته تاالان حرف شمارو گوش میدادم. اما باید بدونے هرچے باشم، خرنیستم! اون شب ڪدومتون فهمیدید سپهربامن چیڪارڪرد؟
شماڪھ میدونستید من دنبال هرچے باشم، سمت این ڪثافت ڪاریا نمیرم. چرا بهم نگفتید تومهمونے بساط مشروب و سیگار بھ راهھ؟
من احمق بھ شما اعتماد ڪردم.
قراربود فقط چادرم رو ڪنار بزارم،نھ آبرومو!
اگر رفاقت اینھ،من درشو گل میگیرم.
🍃آیسان بین حرفم مے پرد: آے آے... تندنروها...
بزن بغل مام برسیم!
اولا چیہ واسہ خودت میبرے میدوزے...
خودت اڪیپ مارو انتخاب ڪردی!
وقتے مارو انتخاب ڪنے ینے آمادگے این چیزارم دارے..
دوما توخر ڪیف شده بودے با ما میومدے دور دور..
عشق میڪردے.
بحث ڪلاس و این چیزارم خودت انداختے وسط!
سوما همچین میگے سپهر یڪارے ڪرد..آدم فڪر میڪنہ چے شده حالا!
یہ دستتو گرفتہ دیگہ!
اوف شدے حالا میسوزے؟؟؟
🍃ڪفرم مے گیرد و دندانهایم را روے هم فشار مے دهم.
_ آیسان خیلے پستے!
آیسان_ گوش ڪن دخترحاجے! تو راست میگے من پستم....
پستم چون داشتم ڪمڪ میڪردم بہ جایے ڪہ دوست دارے برسے!
_ هہ! نہ... تو داشتے ڪمڪ میڪردے بہ جایے برسم ڪہ خودتون دوست دارید! بہ بچہ ها بگو بهم دیگہ زنگ نزنن
آیسان_ اے بابا! دخترخوب! ڪے دیگہ بہ تو زنگ میزنہ!؟
توخودت آویزون ماشدے وگرنہ نہ سنت بہ ما مے خورد، نہ خانواده ات!
نہ تربیت...
باحالت مسخره اے ادامہ مے دهد: بدون همیشہ دخترحاجے میمونے....
برو گونے سرت ڪن! باے!
🍃تماس قطع مے شود و صداے بوق اشغال درگوشم مے پیچد.
باورم نمے شود این حرفها!...
فڪر میڪردم درست انتخابشان ڪرده ام.
مادرم همیشہ میگفت: اینا برات رفیق نمیشن.
ولشون ڪن تا ولت نڪردن...
ادامه دارد...
🖌 نویسنــــــده: میم سادات هاشمی
بامــــاهمـــراه باشــید🌸🍃
🎯کانالی متنوع|کاربردی|دانشجوئی👇
┏━━━✨welcome to✨
🌸 @nahad_gmu
┗━━✨
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃
🌸
🍃
🌸
✨هوالمحبوب✨
#قبله_من
#قسمت_هشتم
#بخش_چهارم
🍃پوزخندی مے زنم و زیر لب مے گویم: چقد راحت ولم ڪردن.
چھ خوش خیال بودم ڪھ گمان مےڪردم ، ناراحتے من، ناراحتے آنهاست. فهمیدم ڪھ برایشان هیچ وقت مهم نبودم.
🍃تلفنم را روی میز میگذارم و ازجا بلند مے شوم.
موهایم را چنگ مے زنم و دورم مے ریزم .
پشت پنجره ی اتاقم مے ایستم و پرده ی حریر نباتے رنگ را ڪنار مےزنم.
ڪسانے ڪھ روزی سنگشان را بھ سینه ام مے زدم، امروز پشتم راخالی ڪردند. دوست ڪھ نھ.
دورم یڪ لشگر دشمن داشتم.
بایڪ تل موهایم راعقب مے دهم و از پلھ ها پایین مے روم.
تصمیمم راگرفتھ ام.
باید با پدرم صحبت ڪنم.
بھ اتاق نشیمن مے روم و بانگاه دنبال مادرم مے گردم.
یڪ دفعھ از پشت ڪابینت آشپزخانھ بیرون مے آید و لبخند نیمھ ای مے زند.
آرامش را میتوان براحتے درچشمانش دید.
یڪ هفتھ ازخانه بیرون نرفتھ ام و این قلبش را تسڪین بخشیده.
🍃روی اپن مے شینم و مے پرسم: باباڪو؟
_ چطور؟
_ ڪارش دارم.
ترس به نگاه آبی رنگش مے دود: چیڪارداری؟
_ حالا یڪاری دارم دیگھ!
انگشت اشاره اش راسمتم میگیرد و میگوید: دختر اخر ببین میتونے مارو دق بدی یانھ!
_ وا مامان .
چیز بدی نمیخوام بگم.
🍃همان لحظھ پدرم از یڪے ازاتاقها بیرون مے آید و میپرسد: چی میخوای بگی بابا؟
ازروی اپن پایین مےپرم و لبخند ملیحے تحویلش مے دهم.
_ یھ حرف خصوصے و جدی.
ابروهایش رابالا مے دهد و میگوید: خیلے خب. مےشنوم!
و روی مبل مےشیند. مقابلش روی زمین زانو مےزنم و ڪلماتم راڪنارهم مے چینم
_راستش... راستش بابا!..
_ بگو دخترجون!
_ راستش راجب این موضوع چندباری حرف زدیم ولے... هربار نظر شما بوده.
یھ تااز ابروهایش رابالا مےدهد و چشمهایش راریز مےڪند.
با آرامش ادامھ مےدهم: راجب ... چادرم!
ابروهایش درهم مےرود .
_ ببین بابا،تروخدا عصبے نشید....نمیدونم چرااینقدر اصراردارید چادر سرم ڪنم! خب اگر نڪنم چے میشھ؟ یھ پوشش خوب داشتھ باشم بدون چادر.
دستهایش رادرهم گره مےڪند و بھ طرف جلو خم مے شود
ازنگاه مستقیمش دلم مےلرزد اما آب دهانم راقورت مےدهم و خواستھ ام را میگویم: من نمیخوام چادر سر ڪنم. اما... قول میدم پوششم طوری نباشھ ڪھ ابروی شما بره!
بابا وقتے من اعتقادی بھ چادر نداشتھ باشم،دیگھ پوشیدنش چھ فایده ای داره؟!
من دوس دارم خودم انتخاب ڪنم.اگر بزور سرم ڪنم.. اگر...
_ اگر بزور سرت ڪنے چے میشھ؟
_ ازش متنفر مےشم!
ادامه دارد...
🖌 نویسنــــــده: میم سادات هاشمی
بامــــاهمـــراه باشــید🌸🍃
🎯کانالی متنوع|کاربردی|دانشجوئی👇
┏━━━✨welcome to✨
🌸 @nahad_gmu
┗━━✨