#به_وقت_حدیث
امام کاظم علیه السلام میفرمایند:
مومن کم حرف و پر کار است و منافق...
🎯کانالی متنوع|کاربردی|دانشجوئی👇
┏━━━✨welcome to✨
🌸 @nahad_gmu
┗━━✨
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃
🌸
🍃
🌸
✨هوالمحبوب✨
#قبله_من
#قسمت_هجدهم
#بخش_سوم
🍃سریع نگاهم را روی لبهایش میڪشم
_ عموجواد؟؟
_ بلھ.
_ ولے بابا..
_ همین ڪھ گفتم...یااونجا یاهیچے.
زیر لب واقعا ڪھ ای میگویم و ازپلھ ها بالا مے روم...
🍃 نمیدانستم باید ازخوشحالے پرواز ڪنم یا ازناراحتے بمیرم.
اینڪھ بعد از دوهفتھ جنجال پدرم رضایت بھ خواسته ام داد جای شڪر داشت .
ولے...هضم مسئلھ ی عموجواد برایم سخت و غیر ممڪن بود .
نقشھ ڪشیدم تا تهران خانھ ی آزادی ام شود.
نمیخواستم از چالھ بھ چاه بپرم .
عمو برادر بزرگ تر پدرم ؛ مردی متعصب و بیش ازحد مذهبے بود .
قضاوت خوانده و بھ قول خودش گرد جبهھ محاسنش را سفید ڪرده .
زن عمو ....صحبتش را نڪنم بهتراست . آنقدر ڪیپ رو میگیرد که میترسم بلاخره یڪ روز راه نفسش بستھ شود و خدایے نڪرده بمیرد !
سھ دخترو یڪ پسرشان هم حسابی دین را سفت چسبیده و حلوا و حلوایش میڪنند .
همان شب باخودم عهد ڪردم ڪھ هیچ گاه شرط پدرم راقبول نمیڪنم ولے ...
🍃آدامس بین دوردیف دندانم میترڪد و صدایش منجر بھ اخم ظریف پدرم مے شود.
چمدانم را ڪنارم میڪشم و میگویم: اوڪے ممنون ڪھ زحمت ڪشیدید .
مادرم اشڪش را باگوشھ ی چادر پاڪ میڪند و صورتم رامحڪم و گرم مےبوسد...
_ مادر مراقب خودت باش....اسه برو...آسه بیا!
_ باشھ صدبار گفتے!
پدرم جلو مے اید و شالم راڪامل روی موهایم میڪشد
_ محیا حفظ ابرو ڪن اونجا!..یوقت جلوی جواب خجالت زده نشم بابا.
حرصم میگیرد
_چیڪاڪردم مگھ!؟
_ هیچے...فقط همین قدر ڪھ اونا الان منتظر یھ دخترچادری ان...اما..
عصبے قدمی به عقب بر میدارم و جواب میدهم: شروع نڪن پدرمن!
نمیشھ طبق علایق اونا زندگے ڪنیم ڪھ...
چادر داشتن یانداشتن من یھ سودی بحال زن عمو و عمو داره .
_ چقد تو حاضرجوابے!!..فقط خواستم گوشزد ڪنم...
_ بلھ
صورتش را مے بوسم و چندقدمے عقب مے روم...
_ محیا بابا!...همین یھ جملھ رو یادت نره..
درستھ جواد استقبال کرد و گفت مثل دخترخودش ازدیدنت خوشحال میشه و باعث افتخاره مدت تحصیلتو ڪنارش باشے...
ولے باهمه اینا تو مهمونے.
سری تڪان میدهم و چشم ڪش داری میگویم.
مادرم بغضش راقورت میدهد و میگوید: بزرگ شدی دیگه دختر...
حواست به همه چیز باشھ
بلاخره بعداز نصیحت و دور ازجان وصیت یقھ ام را ول ڪردن تامن بھ پروازم برسم.
دم آخری هم برایشان دست تڪان دادم و بوس فرستادم.
بلھ...خلاف تصوراتم من حاضر بھ پذیرفتن زندان جواد جون شدم .
گرچھ خودم راهنوز هم نزدیڪ بھ آزادی میبینم.
قراراست تنها ڪنارشان بخوابم و غذامیل ڪنم.
مابقے چیزها به صغرا وڪبری خانوم مربوط نمیشود .
صحبتهای پدرم جای خود...
ولے بقول مادر من دیگر بزرگ شده ام . گلیمم مگر چندمتراست ڪھ درگل گیر ڪند؟
تصمیم دارم گربھ راهمین دم اولے حلق آویز ڪنم تا دست همھ بیاید ڪھ یڪ من ماست چقدر ڪره میده.
لبخند مرموزی میزنم و سواربرهواپیما دردل آسمان و ابرها محو میشوم.
ادامه دارد...
🖌نویسنــــــده: میم سادات هاشمی
بامــــاهمـــراه باشــید🌸🍃
🎯کانالی متنوع|کاربردی|دانشجوئی👇
┏━━━✨welcome to✨
🌸 @nahad_gmu
┗━━✨
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃
🌸
🍃
🌸
✨هوالمحبوب✨
#قبله_من
#قسمت_نوزدهم
#بخش_اول
🍃شالم را پشت گوش مے دهم و ڪیفم رااز قسمت بار برمیدارم.
سفربا هواپیما عجیب مے چسبد ها!!
تا بھ خودت بجنبے و بفهمے ڪجای ابرهایـے بھ مقصد رسیدی.
ڪیف را روی شانھ ام میندازم و بھ سمت درب خروجے مے روم ڪھ صدایے ازپشت سر نگاه چندنفررا بھ سمت خودش میکشد: ببخشید خانوم!... خانوم..
حتم دارم ڪھ.
ان خانوم من نیستم.
بھ سرعت چندقدم دیگر برمیدارم ڪھ ڪسے دستھ ی ڪیفم راازپشت سرمیگیرد.
باتعجب مے ایستم و نگاهم مے چرخد تاصاحب دست را ببینم.
پسری باقد نسبتا بلند و شش تیغھ ڪھ عطر تلخش درهمان چندلحظه توذوق زد!
اب دهانش را قورت مے دهد و میگوید: فڪ ڪنم متوجھ نشدید ڪھ گوشیتون از جیب مانتوتون افتاده!
بے اراده دستم سمت جیبم مے رود.
پوچ بودنش حرف پسر را تایید مے ڪند. تلفن همراهم را بھ طرفم مے گیرد و من بالبخندگرم و نگاه مستقیم ازاو تشکر میڪنم و تلفنم را در جیب ڪوچک ڪیفم میندازم
🍃دست بھ سینھ منتظر رسیدن چمدان ها مے ایستم.
نگاهم تڪ تڪ چمدان هایے ڪھ بھ صف مے رسند را وارسے مے ڪند.
یڪ لحظه همان بوی تلخ در فضای بینے ام مے پیچد.
بے سمت راستم نگاه مےکنم و بادیدن لبخند اشنای پسری ڪھ درهواپیما صدایم زد، بی اختیار من هم لبخند مے زنم.
دوباره سرم را به طرف چمدانها مے چرخانم ڪھ صدایش تمرڪزم رابهم مے زند: پارسا هستم!
مهران پارسا!
دردلم می گویم خب باش.
خوش بحالت.
اماسڪوت تنها عڪس العمل بارز من است!
دوباره میگوید: چھ جالب ڪھ دوباره دیدمتون!
پوزخندی مے زنم و دوباره دردل میخندم
بدون مڪث مے پرسد: میشھ اسم شریفتون رو بدونم؟
یڪ آن بھ خودم مے ایم.بابا راست مےگفت ها.
تهران برسے سوارت میشن!
بدون قصد جواب میدهم: ایران منش هستم.
_ چھ فامیلے برازنده ای! و اسم ڪوچیڪ؟
ڪلافھ مے شوم و میگویم: مسئلھ ای هست ڪھ این سوالات رو مے پرسید!؟
چشمان مشڪے و موربش برق مے زنند.
_ راستش،خوشحال مے شم باهاتون اشنا شم.
شاید افتادن گوشیتون اتفاقے نبوده!!
من به تهران نیامدم برای وقت تلف ڪردن.
دوست دارم ڪھ اول ڪاری پرش را طوری بچینم ڪھ دیگر فڪر اشنایے باڪسے بھ مغزش نزند.
_ اوه! چھ جالب! فڪر ڪنم خیلے فیلم میبینید اقای پارسا.
جا مے خورد اما خودش را نمے بازد
_ به فیلم هم مےرسیم.
چقدر پررو!
_ فڪر نڪنم. من باید سریع برم.
_ ڪجا میرید؟! میتونم برسونمتون.ماشینم توی پارکینگھ. البتھ اگر افتخار بدید..
لبخند ڪجی مے زنم و بارندی جواب میدهم: نھ افتخار نمیدم!
اینبار پڪر مے شود و سڪوت مے ڪند. زیرچشمے چهره اش را دقیق ڪنڪاش میڪنم.
بدڪ نیست. ازاین بهترزیاد...
تصویر محمدمهدی مثل پازل مقابل چشمانم ڪنارهم چیده مے شود.
عرق سرد روی تنم مے شیند.
ادامه دارد...
🖌 نویسنــــــده: میم سادات هاشمی
بامــــاهمـــراه باشــید🌸🍃
🎯کانالی متنوع|کاربردی|دانشجوئی👇
┏━━━✨welcome to✨
🌸 @nahad_gmu
┗━━✨
#نهج_البلاغه
🕋🕋🕋🕋
بي ارزشترين دانش، آنچه كه بر سر زبان است، و برترين علم، آنچه در اعضا و جوارح آشكار است.
The most humble knowledge is
that which remains on the tongue and the most honourable one is that which manifests itself through (the action of) the limbs and the organs of the body
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🎯کانالی متنوع|کاربردی|دانشجوئی👇
┏━━━✨welcome to✨
🌸 @nahad_gmu
┗━━✨
#انتصاب
#نهاد
حضرت آیت الله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی طی حکمی حجتالاسلام مصطفی رستمی را به عنوان رئیس نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها منصوب کردند.
متن حکم رهبر معظم انقلاب اسلامی به این شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
جناب حجتالاسلام آقای شیخ مصطفی رستمی دامت توفیقاته
🔹اکنون که پس از یک دوره فعالیت ارزشمند و پرثمر، جناب حجةالاسلام آقای محمدیان از ریاست نهاد نمایندگی در دانشگاهها کناره گیری کردهاند، ضمن تقدیر و تشکر فراوان از تلاش دلسوزانه و سلوک مهربانانهی ایشان، جنابعالی را که از فضلای جوان و پرانگیزه و آشنا و مرتبط با محیط دانشگاه میباشید، به پیشنهاد شورای نهاد، به ریاست نهاد مزبور منصوب میکنم.
🔹دانشگاه مهمترین مرکز تولید و گسترش و افزایش دانش و دانشمند است و همت و تعهّد و تلاش مبارک استادان و مدیران این مرکز حساس، ترسیمکنندهی چشمانداز آیندهی کشور و رقمزنندهی سرنوشت ملت است. حضور علمای دین و فضلای روشن بین حوزههای علوم دینی در کنار استاد و دانشجو و مدیر دانشگاهی، باید بتواند – به توفیق و هدایت الهی – خروجی مطلوب این تلاش مبارک و تعهّد اخلاقی را تضمین کند و دانشگاه را پرورشگاه انسانهای بزرگ و مدیران کارآمد آیندهی کشور و دانش آموختگان صالح و فرزانه و پُرکار و پُرنشاط سازد. انشاءالله.
🔹لازم است مجموعههای مرتبط از جمله شورای عالی انقلاب فرهنگی و وزارتهای علوم و بهداشت و مدیران مؤسسات آموزش عالی حمایت و همکاری لازم را با این نهاد معمول دارند.
🔸توفیق همگان را از خداوند متعال مسألت میکنم.
سیّدعلی خامنهای
۱۲ شهریور ۱۳۹۷
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🎯کانالی متنوع|کاربردی|دانشجوئی👇
┏━━━✨welcome to✨
🌸 @nahad_gmu
┗━━✨
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃
🌸
🍃
🌸
✨هوالمحبوب✨
#قبله_من
#قسمت_نوزدهم
#بخش_دوم
🍃یعنے هنوز نتوانستم نام اورا به طور ڪامل از تیتر سرنوشتم پاڪ ڪنم؟
لب پایینم را مے گزم و بادیدن چمدانم باخوشحالے لبخند مے زنم، اما قلبم همچنان سریع و بے تاب مے ڪوبد.
لعنتی تاریڪے سایھ اش دست ازسر زندگے ام برنمیدارد.
طوری ڪ، اینگار از ابتدا پارسایـے نبوده بھ سمت درب خروجے مے روم ڪھ صدایش زنگ تیزی میشود میان موجی از خیالات گذشتھ..
_ خانوم ایران منش!...خانوم...!! چندلحظھ ..
تقریبا بھ حالت دو خودش را بمن مے رساند و شمرده شمرده میگوید: حقیقتش اینڪھ تابحال ڪسے منو رد نڪرده. شما یھ زیبایـے خاصے توی چهرتونھ.
موها و چشمهاتون وصف نشدنیھ.
خیلے بدلم نشستید!
باورم نمے شود!
چھ راحت مزخرف میبافد.
باچشمانے گرد بھ لبهایش خیره مے شوم.
_ یھ فرصت ڪوچیڪ بمن بدید
ڪارت سرخابے رنگی راسمتم میگیرد
_ این ڪارت شرڪتمھ.
منن مدیرش هستم...
یعنے هم من هم پدرم. مهرداد پارسا!
یھ تاازابروهایم رابالا میندازم و جدی ، محڪم و بلند جواب میدهم: گوش ڪنید اقای پارسا!
من هیچ علاقھ ای بھ اشنایـے ا شما یا...یاپدرتون...یاڪلا هرڪس دیگھ ای رو ندارم.
برام عجیبھ ڪھ چطور جرات میڪنید بیاید و ازظاهر من تعریف ڪنید.
لطفا تااین برخوردتون رو مزاحمت تلقے نڪردم بایھ خداحافظے رسمے خوشحالم ڪنید!
امیدش رنگ ناامیدی مے گیرد و برق نگاهش مے پرد.
بدون توجھ خداحافظے مےڪنم و قدمهای را سریع و بلندتر برمیدارم.
🍃راننده پڪ محڪمے بھ تھ سیگارش مے زند و میگوید: خلاصھ همھ یجور بدبختن!
دستم راروی شقیقھ ام مے گذارم و زیرلب زمزمه میڪنم: بدبختے منم اینڪھ گیر تویھ وراج افتادم!
درآینه نگاهے میندازد و مے پرسد: بامن بودید؟
مصنوعے لبخند مے زنم: نخیر!...ببخشید ڪے میرسیم!؟
_ خیلے نمونده یھ خیابون بالاتره!....راستے منزل خودتونھ؟
_ نخیر!مهمون هستم!
_ اها پس مال تهران نیستے! نگفتھ بودی!...
باحرص ازپنجره بھ خیابان زل مےزنم.
مگھ مهلت میدی ادم حرف بزنھ!
ازفرودگاه یڪ بند حرافے مےڪند! میترسم فڪش شل و ڪف ماشین ولو شود.
مخم را تیلیت ڪرد مردڪ نفهم! درخیابان بزرگ و پهنھ می پیچد و میگوید: بفرما خانوم! ڪم ڪم داریم میرسیم..
اولین باراست ڪھ میخواهم سجده شڪر بھ جا بیاورم.
ڪم مانده بود زار بزنم. چنددقیقھ نگذشته پایش راروی ترمز مے گذارد .
_ رسیدیم.
کرایه را سمتش میگیرم ڪھ بانیش گشادی ڪھ میان انبوهے ریش بلند و ژولیده نقش بستھ، میگوید: قابل نداره ها!
درحالیڪھ حسابے خستھ شده ام با حرص و صدایـے ڪھ ازبین دندانهایم بیرون مے اید جواب میدهم: اقا بگیرید لطفا.
ادامه دارد...
🖌 نویسنــــــده: میم سادات هاشمی
بامــــاهمـــراه باشــید🌸🍃
🎯کانالی متنوع|کاربردی|دانشجوئی👇
┏━━━✨welcome to✨
🌸 @nahad_gmu
┗━━✨