🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃
🌸
🍃
🌸
✨هوالمحبوب✨
#_قبله_من
#قسمت_هفدهم
🍃رنگش مے پرد و بہ تتہ پتہ مے افتد: مح...محیا...تو...تو...
بہ تلخے لبخند مے زنم و تایید میڪنم: آره...میدونم...داغونم!
مانتو و سر زانوهایم پاره شده، نمیتوانستم بہ خانہ بروم تنها راهے ڪہ داشتم خانہ ے میترا بود.
الان هم بدون آنڪہ داخل بروم در پارڪینگشان ماندم تاخودش پایین بیاید و فڪرے براے ظاهرم ڪند!
نگران دو دستش راروے گونہ هایم میگذارد و میپرسد: محیا...چرا این شڪلے... دارم سڪتہ میڪنم!
نمیتوانم چیزے بہ او بگویم!
هر چقدر هم راز دار باشد میترسم...
نگاه هاے تیز محمدمهدے تنم را میلرزاند...
میترسم بلایے سرم بیاورد!
از آن حیوان چیزے بعید نیست!
من من میڪنم و میگویم: یہ ماشین سر یہ خیابون زد بهم ولے در رفت!
چشمانش ازحدقہ بیرون مے زند: واے یاخدا... بیشور...ڪسے جلوشو نگرفت!
وقت گیر اورده ها _ نہ! خلوت بود!
_ الهے بمیرم عزیزم! بغض میڪنم و خاڪ مانتوام را مے تڪاند...
وقت ندارم!
سریع میپرسم: تو پارڪینگتون دستشویے دارید؟
خودش تازه متوجہ نیازم میشود و میگوید: آره آره پشت پلہ ها!
روشویے هم داره میتونے صورتتو بشورے...
موهاتم بهم ریختہ...
زخم شده ڪنار لبت برو منم میام!
_ ڪجا؟
میخندد و میگوید: دیوونه اون تورو نمیگم ڪہ!
میرم بالا برمیگردم.
بہ دستشویی میروم و مقنعہ ام رادر مے آورم.
دستم را زیر آب سرد میگیرم و لبم رابا دندان میگزم.
پوست ڪف دستم روے آسفالت خیابان ڪشیده شده و حالا گوشتم هم مشخص است!
دوباره بغض جانم سنگینے میڪند.
یڪ آینہ ے شڪستہ بہ دیوار زده اند. بہ چشمانم خیره میشوم" محیا...توچیڪار ڪردے..."
موهایم را باز و یڪبار دیگر میبندم... صورتم را میشویم و ڪنار لبم را باسرانگشت لمس میڪنم.
حسابے مے سوزد.
باورم نمیشود من یڪ دیوانہ را اینقدردوست داشتم
پست! بہ شلوارم نگاه میڪنم.
همان لحظہ چند تقہ بہ در فلزے دستشویے میخورد و صداے میترا آرام مے آید: عزیزم! بیا برات مقنعہ و شلوارآورم... در را باز میڪنم. لبخندڪجے مے زند...
نفسم را بہ بیرون فوت میڪنم و آب دهانم را قورت میدهم...
میترا متوجہ جاے دست روے دهان و گونہ هایم شد...
برایم ڪرم آرایشے آورد تا حسابے ڪبودی را بپوشانم چشمانم رامیبندم و لبم راگاز میگیرم...
امیدوارم مادرم نفهمد!
🍃بلند سلام میڪنم و وارد پذیرایے مےشوم...
خبرے ازهیچ ڪس نیست!
زمزمہ میڪنم خداروشڪر و بہ سختے از پلہ ها بالا مے روم.
میترا حسابے ڪلید ڪرد تا حقیقت را بگویم اما من دروغ دوم را گفتم ڪہ یڪ پسر آمده بود براے زورگیرے!
اوهم باورش شد و گفت: واے اگر محمدمهدے بود لهش میڪرد!
و تنها جواب من تبسمے تلخ بادلے شڪستہ بود!
ادامه دارد...
🖌 نویسنــــــده: میم سادات هاشمی
بامــــاهمـــراه باشــید🌸🍃
🎯کانالی متنوع|کاربردی|دانشجوئی👇
┏━━━✨welcome to✨
🌸 @nahad_gmu
┗━━✨