🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃
🌸
🍃
🌸
✨هوالمحبوب✨
#قبله_من
#قسمت_پونزدهم
#بخش_سوم
🍃حال خرابم راهیچ ڪس درڪ نمیڪند. ڪف دستهایم ازاسترس مدام عرق میڪند.سھ روز پیش من مرگ را زیر بارش برف دیدم.مرگ قهقهه مے زد ڪنار مردی ڪھ ...باز هم بغض...باز هم سوزش قلبم.ناخن هایم راانقدر در دستم فشار داده ام ڪھ جایشان زخم شده. باید اورا ببینم و راجب ان دختر بپرسم.اسمش چیست و چھ نقشے در زندگی لعنتے اش دارد. زیرچشمانم گود شده و صورتم حسابے پف ڪرده.مادرم بانگرانے سوال پیچم میڪند و من بادعوا جوابش رامیدهم. چقدر بھ پروپایم میپیچد.دیوانھ شدم.
🍃مقنعھ ام راسرم میڪنم و بھ طرف مدرسھ مے روم. امروز بااو ڪلاس دارم ولے چرا دیگر خوشحال نیستم.آسمان دور سرم مے چرخد و بھ خیالاتم پوزخند مےزند. دنیا تمام شده...؟ نه! هنوز چیزی معلوم نیست!
🍃پررنگ لبخند مے زند و مےپرسد: چھ دختر خوب و ساڪتے! چتھ نگران شدم.
من بازهم سوار ماشینش شدم.بازهم قراراست بھ خانه اش بروم،اما اینبار با دفعات قبل فرق دارد.میخواهم ازڪارش سردربیاورم.میخواهم بفهمم زیر پوست مذهبے اش چھ شخصیتے خوابیده!! دنده را عوض میڪند و آستینم را میگیرد و چندباردستم را تڪان میدهد.
دستم راعصبے عقب مےڪشم و نفسم را پرصدا بیرون مے دهم. لحنش جدی مے شود: چی شده؟ حالت خوبھ؟
باید طبیعے رفتار ڪنم: اره!خوبم!...یڪم مریض شدم! سردرد دارم.
_ چقد تو مریض میشے. عب نداره الان میریم خونه ی من استراحت مےڪنے.
حالم از حرفش بهم میریزد.چراحس میڪنم هرڪلمھ اش را بامنظور میگوید.طاقت ندارم ڪھ بھ منزلش برسیم و بعد سراغ نقشه ام بروم. بھ زور لبخند مے زنم و صدای ناله مانندی ازگلویم بھ سختے بیرون مے اید: محمدمهدی؟
دوست دارم داد بزنم حالم ازت بهم میخوره عوضے.
اما آرام نگاهش میکنم
سرعتش راڪم میڪند و بانگاه خاصے بھ صورتم خیره مے شود.
اب دهانم را فرو مے برم و درحالیڪھ صدایم مے لرزد ادامھ میدهم: تواستاد فوق العاده ای هستے.
ماشین را بہ طرف ڪنار خیابان هدایت میڪند و با تبسم جواب میدهد: توام فوق العاده اے محیا!
خشم بہ وجودم دویده...اما ...
اماالان وقت فوران نیست!
وحشت دارم از مابقے صحبتم، حرفم را قورت میدهم، نمیتوانم!
یڪدفعہ میگوید: میدونے؟!...حالاڪہ...حالاڪہ خودت گفتے باید یہ چیزم من بگم!
مشتاق ولے باتنفر نگاهش میڪنم
محمدمهدے_ ڪاش زنم مثل تو بود! چشمات... صدات...شیطنت و روحیت...اعتمادت...
دردلم میگویم" خربودنم"
میگذارم حرفش را تمام ڪند...
_ شاید مسخره باشھ دخترجون!
ولے چندبار بہ ذهنم اومد ازت درخواست ازدواج ڪنم!
استاد از شاگردش...
حرفش رازد!
تیرم بہ هدف خورد....
پس آن دختر....
خیلے مهم نیست!
ادامه دارد..
"دوستان ڪمے صبور باشید و فڪر نڪنید
من میخوام چهره مذهبـےهارو خراب ڪنم
این داستان یڪ سری واقعیات رو میگھ ...
و اشخاص متفاوت رو معرفے مے ڪنھ."
🖌نویسنــــــده: میم سادات هاشمی
بامــــاهمـــراه باشــید🌸🍃
🎯کانالی متنوع|کاربردی|دانشجوئی👇
┏━━━✨welcome to✨
🌸 @nahad_gmu
┗━━✨
#به_وقت_حدیث
امیرالمومنین ،علی (ع):
به یکدیگر خوشرویی نشان دهید و ...
🎯کانالی متنوع|کاربردی|دانشجوئی👇
┏━━━✨welcome to✨
🌸 @nahad_gmu
┗━━✨
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃
🌸
🍃
🌸
✨هوالمحبوب ✨
#قبله_من
#قسمت_شانزدهم
#بخش_دوم
🍃نیشخندبدے میزند و بہ صندلےفشارم میدهد.
ڪولہ ام را مثل سپر مقابلم میگیرم تا بیشتراز این دستان ڪثیفش بہ من نخورد.
هق هق میزدم و بانفرت سرش داد میڪشم.
انگشت اشاره اش را جلوے بینے اش میگیرد و ابروهایش را بالا میدهد
_ هیـــس...هیسسس... ببند دهنتو... هارشدے پاچہ میگیرے!
_ هارتویے عوضے! تویے ڪہ با قیافہ ے موجہ هرغلطے میڪنے!
_ بدبخت دارم بهت لطف میکنم!
_ بہ اون دختره هم لطف ڪردے؟...
همونے ڪہ ازماشینت پیاده شد؟
_ هہ! بپا هم شدے؟ اره؟!
_ بتو ربطے نداره!
_ پس اون دختره هم بہ تو ربطے نداره! همہ آرزوشونہ اینو ازمن بشنون!
ڪے بود خودشو چسبوند بہ من! هااان؟
چنان داد زد ڪہ خشڪ شدم...
چندبار با مشت بہ داشبوردش میزنم و جیغ میڪشم: آره...توراس میگے حالا پیادم ڪن!
_ نڪنم چے؟
جلوے چشمانم سیاه میشود....سرم گیج مے رود...اگر بلایے سرم بیاورد!
چطور اثبات ڪنم ڪہ او...بہ من...من...میان هق هق التماسش میڪنم
_ تروخدا پیادم ڪن....پیاااادم ڪنن...
_ چے شد؟ رام شدے!
حرفهایش جانم را میسوزاند...ڪاش میفهمیدم زیراین پوست چہ گرگے خوابیده!؟
_ نگهدار...التماست میڪنم!
چهره ے پدرم مقابلم تداعے مے شود...
اگر بفهمد سڪتہ میڪند.
سرم رابین دستهایم فشار میدهم و داد میزنم: نگہ نداری میپرم پایین!
سرعتش رابیشترمیڪند
_ بپر ڪوچولو!
میدانم دیوانہ شده ام!
بہ مغزم فشار آمده! جیغ میڪشم: میپرما!
_ بپر عزیزم!
مثل یڪ مار نیشم مے زند
_ فقط یادت نره اونیڪہ درباغ سبز نشون داد تو بودے!
بازمیگم ڪہ من بهت لطف ڪردم!
تمام ڪینه ام رابہ زبان مے آورم
_ برو بہ مادرت لطف ڪن!
چشمانش دوڪاسہ ے خون مے شود و بدون مڪث محڪم باپشت دست دردهانم میڪوبد...
_ یڪباردیگہ زر زیادے بزنے دندوناتو میریزم توحلقت!
زیرلب باحرص میگویم: وحشے!
دستم راروے دهانم میگذارم و انگشتانم گرم مے شوند.
لختہ هاے خون دستم راپر میڪنند. دیگر طاقت ندارم.
در را باز میڪنم ڪہ عربده مے ڪشد و فرمان راڪج میڪند.
سرعتش ڪم مے شود و دستہ ے ڪولہ ام را محڪم میگیرد.
منتظر نمیمانم تاڪامل بایستد، چشمانم رامیبندم و خودم رابیرون میندازم.
دادمیزند: روانے!
ڪنارخیابان چندبار غلت مے زنم و بلاخره ساڪن مے شوم.
نفسم درنمے آید و صداے خس خس را بہ خوبے مے شنوم.
خون بینے و دهانم بند نمے آید.
باآرنج بہ زمین تڪیہ مے دهم وبہ زور روے زانوهاے لرزانم مے ایستم...
هیچ ڪس مرانمے بیند!
ڪسے نیست ڪمڪم ڪند...
پیاده مے شود و درحالیڪہ ڪولہ ام را دردست تاب مے دهد میخندد..
گریه امانم را بریده نمیتوانم خوب ببینمش...
ڪولہ پشتی ام راجلوے پایم میندازد و با تهدید میگوید: دهنتو میدوزم اگر چرت و پرت پشتم بگے!
بدون هیشڪے باور نمیڪنہ!
اونیڪہ خراب میشہ خودتے!
یڪارے نڪنے واسہ همیشہ لالت ڪنم! آخرین توانم خرج تف ڪردن در صورتش میشود....
باحرص نگاهم میڪند و بہ عقب هلم میدهد...
محڪم زمین مے خورم و لبہ ے جوب مے افتم....
صدایش رامے شنوم: بے لیاقت احمق!
و بعد بہ طرف ماشینش میرود و صداے جیغ لاستیڪهایش گوشم را ڪر میڪند...
ادامه دارد...
🖌 نویسنــــــده: میم سادات هاشمی
بامــــاهمـــراه باشــید🌸🍃
🎯کانالی متنوع|کاربردی|دانشجوئی👇
┏━━━✨welcome to✨
🌸 @nahad_gmu
┗━━✨
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃
🌸
🍃
🌸
✨هوالمحبوب✨
#_قبله_من
#قسمت_هفدهم
🍃رنگش مے پرد و بہ تتہ پتہ مے افتد: مح...محیا...تو...تو...
بہ تلخے لبخند مے زنم و تایید میڪنم: آره...میدونم...داغونم!
مانتو و سر زانوهایم پاره شده، نمیتوانستم بہ خانہ بروم تنها راهے ڪہ داشتم خانہ ے میترا بود.
الان هم بدون آنڪہ داخل بروم در پارڪینگشان ماندم تاخودش پایین بیاید و فڪرے براے ظاهرم ڪند!
نگران دو دستش راروے گونہ هایم میگذارد و میپرسد: محیا...چرا این شڪلے... دارم سڪتہ میڪنم!
نمیتوانم چیزے بہ او بگویم!
هر چقدر هم راز دار باشد میترسم...
نگاه هاے تیز محمدمهدے تنم را میلرزاند...
میترسم بلایے سرم بیاورد!
از آن حیوان چیزے بعید نیست!
من من میڪنم و میگویم: یہ ماشین سر یہ خیابون زد بهم ولے در رفت!
چشمانش ازحدقہ بیرون مے زند: واے یاخدا... بیشور...ڪسے جلوشو نگرفت!
وقت گیر اورده ها _ نہ! خلوت بود!
_ الهے بمیرم عزیزم! بغض میڪنم و خاڪ مانتوام را مے تڪاند...
وقت ندارم!
سریع میپرسم: تو پارڪینگتون دستشویے دارید؟
خودش تازه متوجہ نیازم میشود و میگوید: آره آره پشت پلہ ها!
روشویے هم داره میتونے صورتتو بشورے...
موهاتم بهم ریختہ...
زخم شده ڪنار لبت برو منم میام!
_ ڪجا؟
میخندد و میگوید: دیوونه اون تورو نمیگم ڪہ!
میرم بالا برمیگردم.
بہ دستشویی میروم و مقنعہ ام رادر مے آورم.
دستم را زیر آب سرد میگیرم و لبم رابا دندان میگزم.
پوست ڪف دستم روے آسفالت خیابان ڪشیده شده و حالا گوشتم هم مشخص است!
دوباره بغض جانم سنگینے میڪند.
یڪ آینہ ے شڪستہ بہ دیوار زده اند. بہ چشمانم خیره میشوم" محیا...توچیڪار ڪردے..."
موهایم را باز و یڪبار دیگر میبندم... صورتم را میشویم و ڪنار لبم را باسرانگشت لمس میڪنم.
حسابے مے سوزد.
باورم نمیشود من یڪ دیوانہ را اینقدردوست داشتم
پست! بہ شلوارم نگاه میڪنم.
همان لحظہ چند تقہ بہ در فلزے دستشویے میخورد و صداے میترا آرام مے آید: عزیزم! بیا برات مقنعہ و شلوارآورم... در را باز میڪنم. لبخندڪجے مے زند...
نفسم را بہ بیرون فوت میڪنم و آب دهانم را قورت میدهم...
میترا متوجہ جاے دست روے دهان و گونہ هایم شد...
برایم ڪرم آرایشے آورد تا حسابے ڪبودی را بپوشانم چشمانم رامیبندم و لبم راگاز میگیرم...
امیدوارم مادرم نفهمد!
🍃بلند سلام میڪنم و وارد پذیرایے مےشوم...
خبرے ازهیچ ڪس نیست!
زمزمہ میڪنم خداروشڪر و بہ سختے از پلہ ها بالا مے روم.
میترا حسابے ڪلید ڪرد تا حقیقت را بگویم اما من دروغ دوم را گفتم ڪہ یڪ پسر آمده بود براے زورگیرے!
اوهم باورش شد و گفت: واے اگر محمدمهدے بود لهش میڪرد!
و تنها جواب من تبسمے تلخ بادلے شڪستہ بود!
ادامه دارد...
🖌 نویسنــــــده: میم سادات هاشمی
بامــــاهمـــراه باشــید🌸🍃
🎯کانالی متنوع|کاربردی|دانشجوئی👇
┏━━━✨welcome to✨
🌸 @nahad_gmu
┗━━✨
#به_وقت_حدیث
امام صادق علیه السلام...
خود به حسابتان رسیدگی کنید...
🎯کانالی متنوع|کاربردی|دانشجوئی👇
┏━━━✨welcome to✨
🌸 @nahad_gmu
┗━━✨
javad seif:
#نهج_البلاغه
🕋🕋🕋🕋
كسي كه در دشمني زياده روي كند گناهكار است، و آن كس كه در دشمني كوتاهي كند ستمكار است، و هر كس كه بي دليل دشمني كند نمي تواند باتقوا باشد.
Amir al-Mu'minin, peace be upon him, said : He who goes too far in
quarrelling is a sinner, but if one falls short in it, one is oppressed and it is difficult for a quarreller to fear Allah.
☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹
🎯کانالی متنوع|کاربردی|دانشجوئی👇
┏━━━✨welcome to✨
🌸 @nahad_gmu
┗━━✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فرمانده
🌟ويژه ولادت امام كاظم
📹نماهنگ| روايت آیتالله خامنهای از زندگی امام كاظم عليه السلام
❓وجود شمشير، لباس و قرآن در اتاق خصوصی امام کاظم نشانه چيست؟
🍃🌸🌸🌸🌸🌸🍃
🎯کانالی متنوع|کاربردی|دانشجوئی👇
┏━━━✨welcome to✨
🌸 @nahad_gmu
┗━━✨
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃
🌸
🍃
🌸
✨هوالمحبوب✨
#قبله_من
#قسمت_هجدهم
#بخش_دوم
🍃دیگراعتقادی بھ رفتارو ڪارهایش نداشتم.
مرور زمان ڪورسوی ایمان را دردلم خاموش و سرد ڪرد.
من تمام شدم!
🍃عصبے و تلخ بغضم راقورت مے دهم و دندان قروچھ میڪنم.
باڪف دست روی میزمیڪوبم و ازآشپزخانھ بیرون میروم.
نگاه تیزم رابھ مادرم میدوزم و میپرسم: ینے میخوای همینجوری ساڪت بشینے؟ اره؟
مستاصل نگاهم میڪند و سرش رازیر میندازد.
بھ سمت پدرم مےچرخم و بلند میگویم: ببین بابا!
صبح تاشب جون نڪندم ڪھ الان بگے حق نداری بری دانشگاه!
ابروهای پهن و پرپشتش درهم میرود و باقاطعیت جواب میدهد: دیدم جون ڪندنتو!
ولی دل و دینم اجازه نمیده دستے دستی دخترمو بسپارم بھ یھ شهردیگھ.
دستهایم رابالا مے اورم و باغیض میگویم: ای بابا! بیخیال دیگھ!
همھ آرزوشونه برن دانشگاه تهران! خونواده های دوستام میلیونے خرج ڪردن تا بچھ های خنگشون رتبھ قابل قبول بیارن ولے نیاووردن!
الان من ...
بعد اون همھ زحمت...
راه برام آسفالت شده!
چھ گیریھ اخھ!؟
دستهای گره شده اش را زیر چانھ میگذارد و یڪ نھ محڪم میگوید. باحرص برای بار آخر بھ مادرم نگاه میڪنم چشمانش همان خواستھ ی من را فریاد میزند.
اما بقول خودش دهانش بھ احترام پدر بستھ شده اما من اعتقاد دارم ڪھ او میترسد!!
ازدواج محمولھ ی عجیبے است .
اخرش باید همینجور توسری خور باشے!! بغضم میترڪد و جیغ میڪشم: من باید درسمو ادامه بدم.
جایےڪھ دوست دارم.!
رشتھ ای ڪھ دوست دارم .
اگر توذهنتونھ ڪھ جلومو بگیرید و سرسال یھ آقابالاسر برام بیارید باید بگم اشتباه ڪردی باباجون! اشتباه!!
بھ طرف راه پله مے دوم تا بھ اتاقم بروم ڪھ صدای بلندش مراسرجامیخڪوب میڪند
_ وایسا! ازغلدر بازی بدم میاد! میدونے !؟
نفس های تند و ڪوتاهم را درسینھ حبس میڪنم
_ فڪ نڪن بخاطر جیغ و دادات راضے شدم.
ازقبل خانوم باهام حرف زد.
گفت ڪھ سربه راه شدی...
فقط فڪر و ذڪرت شده درس.
من نمیخوام جلوتو بگیرم ڪھ...
فقط تواین مدت میخواستم فڪر خوابگاه و اینجورجاهارو ازمغزت برونے!....
اگر اجازه میدم بھ یھ دلیل و یھ شرطھ....
اگر قبول میڪنے بگم!
مبهوت و بادهان باز صدای ضعیفم را ازاد میڪنم.
_ قبول
_ دلیل این بود ڪھ ترسیدم دوصباح دیگھ یقھ ام رو بگیرن و بگن تو حق این بچرو خوردی.
نزاشتے پیشرفت ڪنھ...
زحمتشو حروم ڪردی...
اماشرطم...
میزارم بری تهران ولے باید بری پیش جواد بمونے...
خوشم نمیاد شب سرتو رو بالشت جایے بزاری ڪھ من ازش بے خبرم!
خوابگاه تعطیل!
ادامه دارد...
🖌 نویسنــــــده: میم سادات هاشمی
بامــــاهمـــراه باشــید🌸🍃
🎯کانالی متنوع|کاربردی|دانشجوئی👇
┏━━━✨welcome to✨
🌸 @nahad_gmu
┗━━✨