*༅࿇༅═┅─────*
*📖 قصه فوق العاده زیبای وامق و عذرا*
*وامق شاهزاده ای جوان و زیبا و به غایت بلند بالا بود و یک شکارچی بی نظیر ، او روزی به جهت شکار بیرون می رود ولی بازِ شکاریِ او دیوانه وار او را به این سوی و آن سوی می کِشاند و مسافت طولانی در پی خویش می کشد تا اینکه او را بر خیمه چادری میبیند خیمه گاهی که متعلق به یک قوم چادرنشین است، نزدیک چادر می شود.*
*ناگاه دختر ی بلندبالا و بسیار زیبارو از چادر بیرون می آید و باز بر شانه های او قرار میگیرد ، وامق محو جمال دختر مانده که پرنده از شانه های عذرا بلند می شود و بر شانه او می نشیند ، گوئی وظیفه خویش به انجام رسانده است مهر عذرا در وجود شاهزاده مینشیند و اینگونه شکارچی شکار می شود . عذرا او را به لیوان آبی میهمان می کند و داخل چادر می شود ، وامق باز می گردد اما گوئی قلبش جا مانده است .*
*وامق پس از تحقیق زیاد در می یابد که عذرا دختر یک خانواده فقیر چادر نشین است که از کشیدن دندان فاسد قبیله امرار معاش می کنند !*
*یعنی سر بیمار را بر زانوی عذرا می نهند و چون مدهوش زیبایی او می شود دندان را پیرزنی که مادر عذرا است میکشد!*
*با اینکه عذرا از طبقه فرودست و فقیر است وامق عاشق او می شود و با اصرار زیاد به خواستگاری او می روند و پیرزن که نمی خواهد ابزار امرار معاش را از دست بدهد به هیچ طریقی راضی نمی شود.*
*دیگر روز وقتی وامق به محل چادر نشینان میآید می بیند هیچ کس نیست او شوریده دل و دیوانه و سرگشته ماه ها در کوچه و خیابان و شهر به شهر می گردد تا اینکه قبیله عذرا را می یابد و به بهانه درد دندان داخل چادر می شود سرش را روی زانوی عذرا میگذارد و محو تماشای یار می شود.*
*تا این زمان هیچ کس به دلیل ژولیدگی او را نشناخته است !*
*پیرزن می گوید کدام دندان؟- وامق یک دندان را نشان می دهد و او آن را با اینکه سالم است می کشد وقتی از او میخواهد برخیزد او دندان دیگری را نشان میدهد، پیرزن به جهت کاسبی با اینکه می داند دروغ می گوید آن را میکشد حالا دیگر عَذرا او را شناخته است !*
*"حجله همان است که عذراش، بست*
*بزم همان است که وامق، نشست"*
*کار به دندان چهارم میکشد اشکبر گونههای عذرا سرازیر می شود پیرزن درمی یابد که او وامق است !*
*اما با هر اشارهی وامق ادامه می دهد! سیل اشک های عذرا و پاشنه های پای خونآلود وامق است که در خاک کف چادر فرو می رود و پیرزن همچنان ادامه میدهد تا به دندان سی و دوم می رسد.*
*وامق نگاه نیمه جانی بر چهره عذرا دارد در حالی که زانوان عذرا در خون وامق نشسته است وامق با آخرین دندان سالمی که کشیده می شود جان میدهد و عذرا مستاصل و نا امید سرش را روی سینه او می گذارد و او نیزجان می دهد.*
*حال تمامی قبیله بر درگاه چادر ایستاده اند و عظمت عشق را نظاره می کنند.*
*پس از زاری بسیار هر دو را در کنار هم به خاک میسپارند و پس از مدتی دو درخت انار در همان گودالی که از پاشنهی پای وامق ایجاد شده در کنار هم میرویند و ساقه های آنها در هم می پیچد و زیارتگاه عشاق می شود.*
*«هر آن کسی که درین حلقه نیست زنده به عشق*
*بر او نمرده به فتوای من نماز کنید»*
*📖 البته قصه وامق و عذرا به هفت روایت در منظومه ها و نثر پارسی آمده است که یکی از آنها تقدیم نگاه زیبای شما فرهیختگان شد.*
گسترش ادب پارسی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش #کیک_شیره_انگور😍😃😋🥮
شیره انگور 🍇 یا خرما، بسیار مقویه و البته رژیمی🤠
#کیکهای_عصرانه
مواد لازم🙂🙃👇👇
1⃣ تخم مرغ ۳ عدد
2⃣ آرد ۱۸۰ گرم
3⃣ شیره خرما یا انگور ۲۸۰ گرم ( ما از شیره انگور استفاده کردیم✔️ )
3⃣ بکینگ پودر ۲ ق چ
4⃣ وانیل ۱٫۲ ق چ
🌀 مواد لازم برای تزیین
1⃣ شیره انگور به میزان لازم
2⃣ کنجد به میزان لازم
مراحل تهیه، توی فیلم گفته شده❤️
📍📍نکات مربوط به کیک شیره
✅ فر ۱۵ دقیقه از قبل روشن بشه
✅مواد هم دمای محیط باشه
✅ دمای فر برقی ۱۵۵ درجه و فر گازی ۱۷۵ درجه به مدت ۴۰ دقیقه
✅ از قالب ۱۸ استفاده کنید قالب ما معادل قالب ۱۸ است✔️
✅ برای درست کردن روغن جدا کننده آرد، روغن مایع و روغن جامد را هر کدام ۱ ق چ مخلوط کنید
✅ کیک رو که از فر بیرون آوردید با یک دستمال بپوشانید تا خشک نشه
🍰 @kafejaryan 🍰
امیدوارم
در فراسوی این
شب تاریک و سیاہ
خداوند نور عشق
بی حدش را بتاباند
بر خوشهی آرزوهای شما
تا صدها ستارہ بروید
برای اجابت آنها
شبتون بخیر و ستاره بارون
هدایت شده از پری شاپ | pari_shop
یه خبر خوب دارم برات
دیگه وسایل باارزشت گم یا خراب نمیشه میتونی .عکس سنو گرافی نی نی .بندناف .دستبند بیمارستان.وکلی چیزای باارزش کوچولوت رو به من بسپار تا برای همیشه جاودانه بشه
قاب گوشی طرح و عکسش با شما اجراش بامن
دفتر رزینی معروف به دفترشکر گذاری که کافیه فقط برگه هاشو عوض کنی
شبخواب با عکس
گردنبند عکس یار
آویز ماشین با عکس دلخواهتون
ساعتای لاکچری و با کیفیت طبق دکور منزل شما
🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰
مهمون پیج من باشید
https://eitaa.com/resinarrrrt
یه چیزی باید باشه
که تو رو به زندگی سنجاق کنه
یه چیزی شبیه چند تا دونه آرزو
ته جیب پیراهنت...🍂
صبح بخیر رفیق🥰
آن شرلی: "دایانا، دوست داری زندگیمون چطوری باشه؟ من همیشه به آیندههای پر از ماجراجویی فکر میکنم."
دایانا بری: "من هم به آینده فکر میکنم، آن. اما گاهی وقتها نگرانم که همه چیز اون طوری که میخوایم نشه."
آن شرلی: "نگران نباش، دایانا. اگه با هم باشیم، میتونیم از پس هر چالشی بر بیایم. ما میتونیم زندگیمون رو به یه داستان زیبا تبدیل کنیم. مهم نیست چقدر سخت باشه، همیشه میتونیم یه راه پیدا کنیم."
دایانا بری: "حق با توئه، آن. با همدیگه میتونیم همه چیز رو پشت سر بذاریم و از هر لحظهاش لذت ببریم."
---
😊📚✨
💪🌟 هیچ وقت نذار چیزی جلو راهت رو بگیره. مهم نیست چند بار زمین میخوری، مهم اینه که هر بار قویتر و با انگیزهتر بلند شی. تو میتونی به هر چی که دلت میخواد برسی، فقط باید به خودت باور داشته باشی و هر روز یه قدم به جلو برداری. پس لبخند بزن، خودت باش و نشون بده که هیچ چیز نمیتونه جلو تو رو بگیره! 🌟💪
😊📚✨
قشنگترين و بالاترين صفت انسانيت اينه كه چشم ديدن خوشى ها و موفقيت همديكَه رو داشته باشيم واكَه روزى كسى تلاش كرد صفرشو به يك رسوند حالا چه همكارته،چه دوستته چه فاميل
ورسيده به جايى كه تو هميشه دوس داشتى باشى فقط براش خو شحال باش.اين دل پاكت مسير موفقيت تورو هم هموار ميكنه✨💫
@Kafejaryan
⚘ دیروزت خوب یا بـد گذشت
⚘ مهم نیست
⚘ا مروز روز دیگریست
⚘ قدری شادی با خود به خانه ببر
⚘ راه خانهات را که یـاد گرفت
⚘ فردا با پای خـودش میآید
⚘ شک نکن....
همچون باران باشیم
رنج جدا شدن از آسمان را
در سبز کردن زندگی جبران کنیم....🌱
🍃🍀🍃🍀🍃🍀🍃🍀🍃🍀🍃
ی دیالوگ الهامبخش از زبان 🤵🏻بابا لنگ دراز، شخصیت محبوب کتاب📚 "بابا لنگدراز" نوشته جین وبستر:
💬 👩🏻💼"دوشیزه ابوت عزیز، همیشه به یاد داشته باش که زندگی پر از فرصتهای تازه است. تنها باید جرأت داشته باشی که آنها را بپذیری و باور کنی که بهترینها هنوز در راهند."
این جمله به ما یادآوری میکند که همیشه فرصتهای جدیدی در زندگی وجود دارد و باید با امید و جرات به استقبال آنها برویم.😊📚✨
*حفرههای زندگیات همیشگیاند. تو باید در اطرافش رشد کنی، مثل ریشههای درخت که از اطراف بیرون میزنند، باید خودت را از لابهلای شیارها بیرون بکشی...
📚دختری در قطار:
پائولا هاوکینز
📚🧸*
🌟 صبح زیبای چهارشنبهتون بخیر 🌟
با لبخند بیدار بشید و بدونید که امروز قراره پر از لحظات شگفتانگیز و فرصتهای جدید باشه. چهارشنبه، روزی از میانهی هفته که میتونیم با انرژی بیشتر و امید به سمت اهدافمون پیش بریم. 🌈✨
بیایید امروز رو با قلبی پر از عشق و امید آغاز کنیم، هر چالش و فرصتی که پیش رومون قرار میگیره رو با آغوش باز بپذیریم و از هر لحظهاش لذت ببریم. 💖
صبحتون پر از شادی و موفقیت!🌞🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دسر لبو پاییزی🩷
دسر پاییزی محبوب ✨😇بی نهایت خوشمزه خوشگل
مواد لازم:شکر نصف فنجون ،ماست نصف فنجون ،خامه نصف فنجون ،ژلاتین یک بسته ،لبو ۴عدد متوسط
ابتدا ژلاتین با اب لبو بن ماری میکنین روی بخار کتری بعد خامه ماست شکر لبو پخته ترکیب میکنین مواد بن ماری شده بهش اضافه میکنین غالب مورد نظرتون چرب میکنین برای چند ساعت داخل یخچال
#دسر_لبو_پاییزی
خلاصه ای از داستان :📚
این داستان به مشکلات تحصیل در کشور وانگیزه های مهاجرت دانشجویان از ایران پرداخته است .نویسنده تلاش کرده است با به تصویر کشیدن توان مندی های جامعه ایرانی برای کار و پیشرفت ونیز جاذبه های غرب برای تحصیل و کار ،علت ماندن یا رفتن دانشجویان را توجیه کند .
میثم شخصیت اول داستان ،دانشجوی نخبه ایرانی است که از طرف دانشگاه های اروپایی دعوت به همکاری می شود .
این در حالی است که میثم در فرصت مطالعای توانمندی ها وامکانات اتریش را لمس کرده است ،در این میان میثم در گیر ابراز علاقه های افراطی یکی از هم دانشگاهی هایش به نام سوسن می شود .
چیزی که درگیرش کرده ودر نهایت.......
همچون باران باشیم
رنج جدا شدن از آسمان را
در سبز کردن زندگی جبران کنیم....🌱
آذر در راهست....🍁
آذر
باید بانویی باشد با گیسوان طلایی
که هر روز و هر شب
دامن نارنجی اش را
مے تکاند بر زمین تشنه
باران می بارد
برف می بارد
عشق می بارد ....❣
گاه طعم گس خرمالو را
با شیرینی انار در هم می آمیزد
و گاه لذت نیمکت نشینی های عصرانه را
با اندوه دوری و تلخی صبوری ...
حالا دوباره ، آذر
مهمان دلهای ما و شما می شود
بیایید عاشقانه های تازه ای بسازیم
برای خاطره بازی با
واپسین فرزند پاییز....🍂
#پاییز #ارامش #تراپی
#حسخوب #رمان
هدایت شده از فرهنگسرای سراج
📚شما به دورهمی کتابخوانی دعوت شدهاید....
🛩️ هواپیمایم که در فرودگاه وین نشست، یک لحظه حس کردم فرصتهایم جمع شدند دورم و همه جا شد پنجرهای که در یک دنیای متفاوت برایم باز شدند؛
پنجرهای که تمام زوایای شهر وین را نشان میداد.
اولینش هم نظم زمان بود.
برای مثال منکه دوست دارم از هر ثانیه یک برداشت داشته باشم، این منظم بودن همه چیز، یک دریچه بود به سمت پیشرفتی که آرزویم بود.
زیبایی خیابانها و ساختمانها و هستهی سکوت مدارانهی شهری که در وین جریان داشت، چشم پرکُن بود.....
زندگی جلوههای عجیب و غریبی دارد.
تا همین دیروز فکر همسر یک زن بودن برایم مثل کابوس سخت بود، اما همین که بله را از عروس گرفتند، دل و دین بر باد رفت.....
📚📚🛩️📚🛩️
فردا ( پنجشنبه اول آذر)
ساعت ۱۰ صبح در دورهمی کتابخوانی همراه با «اپلای» هستیم.
🛩️طعم شیرین سفر با کلمات
--------------🍂🍂🍂🍂--------------
▫️ فرهنگسرای سراج
☎️۳۳۸۵۶۸۰۰
📲@serajonlinn