eitaa logo
کافه شهـدا
214 دنبال‌کننده
217 عکس
20 ویدیو
0 فایل
🔹ناب ترین، زیباترین و جذاب ترین لحظه های زندگی شهدا را در کافه شهدا بخوانید. 🔹 🚩 ارتباط با خادم کانال @Alireza278
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 کتاب (زین‌أب) 🌱 شهید ____ ❣ @cafe_shohada_2
5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 قسمتی از کتاب (زین‌أب) 🌱 شهید 🎙️ با صدای آقای محمدحسین زارعی @mhosseinz ____ ❣ @cafe_shohada_2
10 🌸 برشی از کتاب (زین‌أب) 🌱 شهید 🔸 همسر وفادار و مهربانم! الان که این وصیت‌نامه را می‌نویسم، خیلی دلتنگت شدم و گریه امانم نمی‌دهد. بنده لایق شهادت نیستم، اما اگر خداوند متعال به این کمترین عنایتی بکند و مرگ مرا شهادت در راهش رقم بزند ... ____ ❣ @cafe_shohada_2
10 🌸 برشی از کتاب (زین‌أب) 🌱 شهید 🔸 همسر وفادار و مهربانم! الان که این وصیت‌نامه را می‌نویسم، خیلی دلتنگت شدم و گریه امانم نمی‌دهد. بنده لایق شهادت نیستم، اما اگر خداوند متعال به این کمترین عنایتی بکند و مرگ مرا شهادت در راهش رقم بزند ... ____ ❣ @cafe_shohada_2
11 🌸 برشی از کتاب (زین‌أب) 🌱 شهید 🔸 دخترم را "فاطمه‌طلا" صدا می‌کرد، خیلی روی حجابش سخت‌گیر نبود. موقعی که با اصرار فاطمه برایش چادر گرفتیم، گفت: "دیگه باید سفت و سخت پای چادرت بایستی" ____ ❣ @cafe_shohada_2
11 🌸 برشی از کتاب (زین‌أب) 🌱 شهید 🔸 دخترم را "فاطمه‌طلا" صدا می‌کرد، خیلی روی حجابش سخت‌گیر نبود. موقعی که با اصرار فاطمه برایش چادر گرفتیم، گفت: "دیگه باید سفت و سخت پای چادرت بایستی" ____ ❣ @cafe_shohada_2
12 🌸 برشی از کتاب (زین‌أب) 🌱 شهید 🔸 خندیدم و گفتم: "باشه حاجی! من که می‌دونم تا کاروان نیاد، شما خواب به چشمت نمیاد." برای اینکه خستگی به تنش نماند جمله‌ای از الهی‌نامه علامه حسن‌زاده‌آملی برایش خواندم که می‌گفت: ____ ❣ @cafe_shohada_2
12 🌸 برشی از کتاب (زین‌أب) 🌱 شهید 🔸 خندیدم و گفتم: "باشه حاجی! من که می‌دونم تا کاروان نیاد، شما خواب به چشمت نمیاد." برای اینکه خستگی به تنش نماند جمله‌ای از الهی‌نامه علامه حسن‌زاده‌آملی برایش خواندم که می‌گفت: ____ ❣ @cafe_shohada_2
3 🌸 برشی از کتاب (زین‌أب) 🌱 شهید 🔸 چند سال پیش، دو هفته‌ای گاز بعضی از شهرهای مازندران از جمله قائم‌شهر قطع شده بود. قیمت نان و لوازم گرمایشی مثل یک مدل چراغ نفتی به نام "علاءالدین" و بخاری برقی خیلی بالا رفت. آقا محمد می‌رفت از شهرهای اطراف نان می‌خرید و می‌آورد بین کسانی که می‌دانست مشکل دارند، پخش می‌کرد. وقتی دید قیمت وسایل گرمایشی بی‌جهت بالا رفته، رفت تهران و با پول خودش کلی وسیله خرید و در مغازه پدرش به همان قیمتِ تهران فروخت. ____ ❣ @cafe_shohada_2
3 🌸 برشی از کتاب (زین‌أب) 🌱 شهید 🔸 چند سال پیش، دو هفته‌ای گاز بعضی از شهرهای مازندران از جمله قائم‌شهر قطع شده بود. قیمت نان و لوازم گرمایشی مثل یک مدل چراغ نفتی به نام "علاءالدین" و بخاری برقی خیلی بالا رفت. آقا محمد می‌رفت از شهرهای اطراف نان می‌خرید و می‌آورد بین کسانی که می‌دانست مشکل دارند، پخش می‌کرد. وقتی دید قیمت وسایل گرمایشی بی‌جهت بالا رفته، رفت تهران و با پول خودش کلی وسیله خرید و در مغازه پدرش به همان قیمتِ تهران فروخت. ____ ❣ @cafe_shohada_2
15 🌸 برشی از کتاب 🌱 شهید 🔸 بعضی شب‌ها در حیاط روبه‌روی حرم می‌نشستیم و با هم درس‌های کلاس اخلاق را مباحثه می‌کردیم. به من می‌گفت: "از امام چیزهای دنیایی نخواه! بگو آقاجان، معرفت خودت رو به من بده!" آن‌قدر دوستش داشتم که هر چه می‌گفت، برایم حجت بود. چشمانم را بستم و همین‌ها را تکرار کردم. یک‌دفعه یاد چیزی افتادم و گفتم: "راستی محمد! همه از اینجا برای خودشون کفن خریدن. ما هم بگیریم و بیاریم حرم برای طواف!" طفره رفت و گفت: "ای بابا! بالاخره وقتی مردیم، یه کفن پیدا میشه ما رو بزارن توش." اصرار کردم که این کار رو بکنیم. غمی روی صورتش نشست. چشمانش را از من گرفت و به حرم دوخت. گفت: "دو تا کفن ببریم پیش یه بی کفن؟!" ____ ❣ @cafe_shohada_2
15 🌸 برشی از کتاب 🌱 شهید 🔸 بعضی شب‌ها در حیاط روبه‌روی حرم می‌نشستیم و با هم درس‌های کلاس اخلاق را مباحثه می‌کردیم. به من می‌گفت: "از امام چیزهای دنیایی نخواه! بگو آقاجان، معرفت خودت رو به من بده!" آن‌قدر دوستش داشتم که هر چه می‌گفت، برایم حجت بود. چشمانم را بستم و همین‌ها را تکرار کردم. یک‌دفعه یاد چیزی افتادم و گفتم: "راستی محمد! همه از اینجا برای خودشون کفن خریدن. ما هم بگیریم و بیاریم حرم برای طواف!" طفره رفت و گفت: "ای بابا! بالاخره وقتی مردیم، یه کفن پیدا میشه ما رو بزارن توش." اصرار کردم که این کار رو بکنیم. غمی روی صورتش نشست. چشمانش را از من گرفت و به حرم دوخت. گفت: "دو تا کفن ببریم پیش یه بی کفن؟!" ____ ❣ @cafe_shohada_2