ایتا - کافه تعامل ⚘

اواخر خرداد بود. دوسال پیش.☀️

سریال "ولایت‌ عشق" از یکی از شبکه‌ها پخش می‌شد و ما هم مشتاقانه تماشا می‌کردیم. 😊
نمیدونم چی شد که بعد از تماشای یکی از قسمت‌ها، من و همسرجان چنــــان هوایی مشهد شدیم که نگو! 🥺❤️‍🔥
اصلا یک‌دفعه هردو گفتیم بیا فردا بریم مشهد! اصلا به این فکر نکردیم که با چهارتا بچه (که آخری پنج‌ماهه بود) جایی نداریم!
گفتیم اون‌ آقایی که دل‌مون رو گرفته دستش خودش فکر همه‌جا رو کرده. ❤️😍
خلاصه جمع‌وجور کردیم و فرداش راه افتادیم. 🤗
تو راه به آقا گفتم: آقاجان!💚 خودت زائراتو دریاب که اومدیم.
با خودم فکر می‌کردم حالا امام رضاجان، کجا رو برامون درنظر گرفتن؟ ما که هیچ جایی نداریم؟🥲

کم‌کم از سبزوار گذشتیم و به نیشابور رسیدیم😊
از دور آسمون نیشابور ابری بود. ☁️
یواش‌یواش بارون لطیفی شروع شد و ماهم سرخوش از این هوای مطبوع بهاری و بارونی که با گرمای قم قابل مقایسه نبود. 😀 بعدم یه رنگین‌کمان خوشگل تو پهنه‌ی آسمون دشت درست شد. 🌈😍

رفته‌رفته هرچی جلوتر می‌رفتیم از میزان رومانتیکی فضا کم می‌شد و شرایط هالیوودی می‌شد. 😂
ابرها سیاه و متراکم شدن، باد که نه طوفان شد و بارون به شدت می‌بارید. ⛈🌪
عوارضی مشهد بودیم که دیگه آب‌گرفتگی شد و ماشین‌ها تو آب مونده بودن.🌊😨
از اونجایی که ما اصلا فکرشو نمی‌کردیم تو روزهای نزدیک تابستون هوا این‌طوری بشه، هیچ لباس گرم و پتویی نداشتیم. 🥶
بچه‌ها سردشون شده بود و کارضروری داشتن. 🥴😓
من فقط می‌گفتم یا امام رضا خودت دریاب که ما واقعا ابن سبیلیم! 🥺

دیگه مستأصل شده بودیم که بالاجبار زنگ زدیم به یکی از فامیل‌های خیلی دورمون تو مشهد. شاید آخرین باری که من خونشون رفته بودم، ۵،۶ساله بودم. 🥴 پرسیدیم جایی سراغ ندارن که ما بتونیم امشب بریم؟
بهشون خیلی برخورد. 🤨
که مگه شما بی‌کس و کارید که برید جایی؟! 😠 آدرس می‌دیم زود بیاید خونه ما! 🤨
خلاصه ما آخرشب رسیدیم خونه‌شون. بنده‌خدا ها زحمت کشیدن شامم برامون درست کرده بودن ما هم که گشـــنه!😋

فرداش گفتیم خب ما دیگه رفع زحمت کنیم بریم یه جا نزدیک حرم پیدا کنیم. 😊
که باز ناراحت شدن!🤨 که کجا‌کجا؟؟
مگه ما می‌ذاریم شما برید جایی کرایه کنید؟!😒
خلاصه ما یک‌هفته مهمونشون بودیم انقدر گرم وصمیمی ازمون پذیرایی کردن. ☺️🥲
ما روزی دوبار مشرف می‌شدیم حرم. یک‌بار صبح زود که بچه‌ها خواب بودن و ما چون خونه فامیل بودیم با خیال راحت می‌ذاشتیم بخوابن و خودمون می‌رفتیم زیارت با فراغ بال. 🤗
بار دومم با بچه‌ها عصری می‌رفتیم.
گاهی دختر کوچولومو نگه می‌داشتن خودشون براش حریره می‌پختن باهاش بازی می‌کردن تا من راحت برم زیارت.😍
گاهی هم ما لشکر دنبالمون راه می‌نداختیم دوتا پسرای صاحب‌خونه رم که هم‌سن و هم‌بازی پسرهای ما بودن رو هم می‌بردیم حرم می‌شد ۵ تا پسر از ٧ سال تا ٣ سال‌ و نیم. 😅

جونم براتون بگه که دلچسب‌ترین زیارت عمرم بود اون زیارت و من همیــــــشه دعاگوشون هستم و مدیونشونم.🥰

#امام_رضا جانم💗 بهترین میزبانی رو ازمون داشتن که شیرینیش هنوزم زیر زبانمه🤗❤️

#دهه_کرامت
#کافه_خاطره🎈

☕️ @cafe_taamol
ツکافه تخصصی تعامل✿

ღ تلگرام↷روبیکا↷بله↷ایتا
🌐 https://zil.ink/cafe_taamol

337 مشاهده13:59