خضر نبی پذیرفت و در غیاب صاحب خانه با قدرت تمام، خانهای زیبا به کمک اجنه و فرشتگان در آن خانه بنا ساخت
صاحب خضر آمد و چون آن خانه را دید باور کرد این پیر مرد انسان معمولی نیست!
گفت تو کیستی ای مرد خود را معرفی کن،
گفت غلام توام
گفت تو را به خدا سوگند خودت را معرفی کن، خضر گفت مرا چرا به خالقم سوگند دادی؟
یکبار سائلی مرا به خالقم سوگند داد، چیزی نداشتم به او دهم
خودم را به بردگی فروختم!!!
من خضر نبی هستم
مرد گریست و گفت مرا ببخش نشناختمت
گفت: اصلاً من خود خواستم نشناسی تا راحت امر و نهی کنی مرا چون غلامان
گفت ای خضر در قبال این خانه که ساختی از من چیزی بخواه
گفت ای صاحب و مولای من
از زمانی که غلام تو شدهام به راحتی نمیتوانم برای خالقم در پنهان عبادت کنم و راحت نمیتوانم اشک بریزم
چرا که میترسم هر لحظه در زمان لذتم با معشوقم مرا احضار کنی و اگر اجابت نکنم معصیت کرده باشم.
مرا لطف فرموده آزاد کن
صاحب خضر گریست و او را آزاد کرد.
حضرت خضر کسی است که برای وصال معشوقش خود را به غلامی فروخت و معشوقش بهای عشق آزادی او را پرداخت.
راستی ما برای خدا چه می کنیم...!؟
"قدری بیندیشیم"
@cafedastan
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#خلبان_نامرد!
🌷ماجرا از این قرار بود كه چند خانواده در حال فرار به سمت پلی بودند تا زیرش جا بگیرند. یكی از خلبانهای خبیث عراقی كه با دوربین دقیقش آنها را دیده بود، گلوله را دقیقاً به نبش پل زده بود. چون پل محكم بود، همه تركشها برگشته و در اطراف پخش شده بودند و در حدود ده متری پل، دهها زن و بچه با یك گلوله به شهادت رسیده بودند.
🌷این بچهها هم در اثر موج انفجار یا خفگی ناشی از اینكه مادرها خودشان را روی آنها انداخته بودند، بدون اینكه كوچكترین زخمی بردارند، كشته شده بودند كه البته احتمال بیشتر، همان موج انفجار است. این صحنه تلخ هیچگاه از یادم نمیرود.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@cafedastan
💎امام علی عليه السلام:
اَلصَّـديقُ الصَّدُوقِ مَنْ نَصَحَكَ فىعَيْبِكَ، وَ حَفِظَكَ فى غَيْبِكَ وَ آثَرَكَ عَلى نَفْسِهِ؛
دوست راستين كسى است كه نسبت به عيبهايت نصيحت و خيرخواهى كند و پشت سرت، آبرويت را حفظ كند و تو را بر خويش مقدّم بدارد و ايثار كند.
📗 [ميزان الحكمة: ج 5، ص 311]
@cafedastan
7.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای شنیدنی قهر گنجشک باخدا💫
@cafedastan
💕پرفسور حسابی نقل می کند :
در سالهای پیش از انقلاب در یکی از روستاهای نیشابور مشغول گدراندن دوران خدمت سربازی در سپاه بهداشت بودم. یکی از روزها سوار بر ماشین لندرور به همراه دکتر درمانگاه از جاده ای میگذشتیم که دیدم یک چوپان از دور چوبدستش را تکان میداد و به سمت ما میدوید، در آن منطقه مردم ماشین درمانگاه را می شناختند،
ماشین را نگه داشتیم، چوپان به ما رسید ونفس نفس زنان و با لهجه ای روستایی گفت آقای دکتر مادرم سه روزه بیماره…
به اشاره ما درب عقب لندرور را باز کرد و رفت عقب ماشین نشست…
در بین راه چوپان گفت که دیشب از تهران با هواپیما به فرودگاه مشهد آمده و صبح به روستایشان رسیده و دیده مادرش مریض است…
من و دکتر زیر چشمی به هم نگاه کردیم و از روی تمسخر خنده مرموزانه کردیم و به هم گفتیم: چوپونه برای اینکه به مادرش برسیم برای خودش کلاس میذاره…
به خانه چوپان رسیدیم و دیدیم پیرزنی در بستر خوابیده بود، دکتر معاینه کرد وگفت سرما خوردگی دارد دارو و آمپول دادیم و یکدفعه دیگر هم سر زدیم و پیرزن خوب شد…
دو سه ماه از این جریان گذشت و ما فراموش کردیم…
یک روز دیدیم یک تقدیرنامه از طرف وزیر بهداری آن زمان آمده بود و در آن از اینکه مادر پروفسور اعتمادی، استاد برجسته دانشگاه پلی تکنیک تهران معالجه نموده اید، تشکر میکنیم…
من و دکتر، هاج واج ماندیم، و گفتیم مادر کدام پروفسور را ما درمان کرده ایم؟
تا یادمان به گفته های چوپان و معالجه مادرش افتادیم…
با عجله به اتفاق دکتر در خانه پیرزن رفتیم، واز او پرسیدیم مادر کدام پسرت استاد و پروفسور است؟
پیرزن گفت همانکه آن روز با شما بود…
پسرم هروقت به اینجا میاید، لباس چوپانی میپوشد
و با زبان محلی صحبت میکند…
من و دکتر شرمنده شدیم و من از آن روز با خودم عهد کردم هیچکس را دست کم نگیرم!
و از اصل و خاک و ریشه خودم فرار نکنم...
@cafedastan
🔴 شیخ رجب علی خیاط و زنی آتشین!
✍️ فـرزند شیخ رجبعلی خیاط
میگوید پدرم چیزهایی میدید
که دیگران نمیدیدند.
🔸یکی از دوستان پدرم نقل میکرد.
یـک روز بـا جـنـاب شـیـخ بـه جـایـی
میرفتیم کـه دیـدم جـنـاب شـیـخ بـا
تعجب و حیرت بـه زنی کـه موی بلند
و لبـاس شیـکی داشـت نگـاه میکنـد.
از ذهنم گـذشت که شیـخ به ما می گوید چشمتان را از نامحرم برگردانید و خود ایشان اینطور نگاه میکند! نگاهی به من کرد و فرمـود: تو هم میخواهی ببینی من چی میبینم؟ ببین! نگاه کردم دیـدم همینطور از بـدن آن زن مثل سُرب گـداخته، آتش و سرب مذاب به زمین میریزد و آتش او به کسانی که چشم هایشان به دنبـال اوست سـرایت میکند.
🔹شیـخ رجبعلی فرمـود این زن راه
میرود و روحـش یقـه مرا گـرفته او
راه میرود و مـردم را هـمـینـطـور با
خـودش به آتش جهنـم میبَرَد.
📚 کتاب بوستان حجاب ص ۱۰
@cafedastan
خدایا همه کارهایت درست است☘
👌روزی مردی زیر سایه درخت گردویی نشست تا خستگی در کند در این
موقع چشمش به کدوتنبل هایی که آن طرف سبز شده بودند افتاد و گفت:"
خدایا! همه کارهایت عجیب و غریب است ! کدوی به این بزرگی را روی
بوته ای به این کوچکی می رویانی و گردوهای به این کوچکی را روی
درخت به این بزرگی !" همین که حرفش تمام شد گردویی از درخت بر
سرش افتاد . مرد بلافاصله از جاجست و به آسمان نظر انداخت و گفت :"
خدایا!خطایم را ببخشای! دیگر در کارت دخالت نمیکنم چون هیچ معلوم نبود
اگر روی این درخت به جای گردو ، کدو تنبل رویانده بودی الان چه بلایی بر
سر من آمده بود ."
@cafedastan