🔖زندگی آقا موسی بن جعفر دارای نکات تربیتی مهمی است:
۱. در زمان حیات امام صادق (ع) یک عده گفتند اسماعیل امام بعدی است و فرقه ی اسماعیلیه رو تشکیل دادند و با اینکه اسماعیل در زمان پدرش امام صادق از دنیا رفت و کلی حدیث داریم که تعداد امام ها ۱۲ نفر است ، این عده امامت امام کاظم رو قبول نکردند و ۶ امامی شدند، پس انکار واقعیت مختص زمان ما نیست.
۲. حضرت زندان بودند و وکلایی داشتند ولی بعد اینکه حضرت از دنیا رفتند برخی از وکلای حضرت ، امامت امام رضا رو قبول نکردند و فرقه ی واقفیه رو تشکیل دادند، علتش هم این بود که امام رضا زندان نبود و دیدند بساطشون جمع میشود و با اینکه وکیل و مورد اعتماد امام کاظم بودند، اینگونه بخاطر دنیا سقوط کردند.
۳. امام کاظم صبر خیلی زیادی داشت ، هر زندانبانی میگذاشتند با حالات حضرت متنبه میشد و حتی برخی نامه به هارون نوشتند که ایشون فقط دعا میکند و ما رو هم نفرین نمیکند و من نمیتوانم و اگر کسی جایگزین نکنید آزادش میکنم، حتی زن بدکاره ای آمد و حضرت کاری کرد که توبه کردند.
۴. احادیث خاصی از ایشان نقل شده است؛ مثلا تاکید دارند آراسته و تمیز و مرتب باشیم تا دشمنان نگویند شیعیان آراسته نیستند، یا خیلی به کمک به شیعیان تاکید میکردند مثلا از عاصم پرسیدند:آيا چنين هستید كه اگر فردى از شما در هنگام تنگدستى به دُكّان يا منزل برادرش برود و دخل او را بيرون كشد و آنچه احتياج دارد بردارد؛ برادرش به او اعتراض نكند؟
عاصم عرض كرد: نه
امام کاظم فرمودند: پس در مراوده باهم، آن طور كه من دوست دارم نيستيد.
کانال داستان های عبرت انگیز👇👇
@cafedastan
🔴کنیز زیباروی و امام موسی کاظم
مرحوم مجلسی نقل کرده است: که هارون، خلیفه مقتدر و بیحیای عبّاسی دستور داد کنیز زیبا صورتی را برای خدمت کردن به امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) به زندان بردند (و منظورش بدنام کردن حضرت بود).
امام پیغام داد: «بَل انتُم بِهَدیتکُم تَفرَحُون(نمل:۳۶)؛ این شما هستید که با هدایای خود شادمان میشوید»؛ من به کنیز و امثال آن نیازی ندارم.
هارون از این پیام سخت خشمگین شد و گفت: به او بگویید ما به رضای تو کنیز را به زندان، نزد تو نفرستادیم، و دستور داد که کنیز را نزد حضرت بگذارند و باز گردند.
مدتی گذشت، هارون خادمش را به زندان فرستاد تا خبری بگیرد. خادم به زندان رفت. با کمال تعجب دید آن کنیز به سجده رفته است و مرتب میگوید: قُدّوس سُبحانکَ سُبحانکَ،
جریان را به هارون گزارش داد.
هارون گفت:
به خدا سوگند! موسی بن جعفر او را سحر کرده است،
کنیز را بیاورید. کنیز را به حضور هارون آوردند، نگاهش را به آسمان دوخت و ساکت ایستاد.
هارون پرسید: تو را چه شده؟
گفت: خبر تازهای دارم! وقتی مرا به زندان بردند دیدم این مرد مرتب نماز میخواند، بعد از نماز مشغول تسبیح و تقدیس خداوند میشود.
به او عرض کردم:
مولای من! شما کاری ندارید برایتان انجام دهم؟
فرمود: با تو چه کار دارم؟
عرض کردم: مرا برای خدمت به شما آوردهاند.
آن بزرگوار با دست اشاره کرد و فرمود: پس اینها چه کارهاند؟!
نگاه کردم، باغی دیدم بسیار وسیع و زیبا که اول و آخر آن ناپیدا بود، فرشهای نفیس در آن گسترده بود و حوریههای بسیار زیبا با لباسهای آراسته در آن جا بودند که هرگز نظیر آنها را ندیده بودم.
با مشاهده آنها در برابر خدای خود به سجده افتادم و در سجده بودم که خادم تو به سراغم آمد و مرا نزد تو آورد.
هارون گفت: ای ناپاک! شاید وقتی به سجده رفتی اینها را در خواب دیدی؟
گفت: نه! به خدا سوگند! این واقعیات را پیش از سجده دیدم و بعد از مشاهده آنها به سجده افتادم.
هارون (به فردی) گفت: این ناپاک را بگیر و مراقب باش کسی این مطلب را از او نشنود، اما کنیز بدون درنگ مشغول نماز شد.
از او پرسیدند: چرا چنین میکنی؟ گفت: عبد صالح (موسی بن جعفر علیهماالسلام) را چنین یافتم … .
راوی این داستان میگوید: این کنیز زندگی خود را به همین منوال در بندگی خدا سپری کرد تا از دنیا رفت. این قضیه چند روز قبل از شهادت امام کاظم (علیهالسلام) رخ داد.
بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۲۳۸
کانال داستان های عبرت انگیز👇👇
@cafedastan
🔴 داستان دفاع از حریم تشیع
مرحوم سید شرفالدین از علمای بزرگ شیعه، هنگامیکه در زمان عبدالعزیز آل سعود به زیارت خانهی خدا مشرف شد، از جمله علمایی بود که به کاخ پادشاه دعوت شده بود که طبق معمول در عید قربان به او تبریک بگویند.
زمانیکه نوبت به وی رسید و دست شاه را گرفت، هدیهای به او داد که هدیهاش عبارت بود از یک قرآن که در جلدی پوستین نگه داشته شده بود.
ملک، هدیه را گرفت و بوسید و به عنوان احترام و تعظیم، بر پیشانی خود گذاشت.
سید شرفالدین ناگهان گفت: ای پادشاه! چگونه این جلد را میبوسی و تعظیم میکنی، در حالیکه چیزی جز پوست یک بز نیست!؟
ملک گفت: غرض من قرآنی است که در داخل این جلد قرار دارد، نه خود جلد!
آقای شرفالدین فوراً گفت: احسنت، ای پادشاه! ما هم وقتی پنجره یا درب اتاق پیامبر -صلیالله علیه و آله-را میبوسیم، میدانیم که آهن هیچ کاری نمیتواند بکند؛ ولی غرض ما آن کسی است که ماورای این آهنها و چوبها قرار دارد.
ما میخواهیم رسول الله -صلیالله علیه و آله- را تعظیم و احترام کنیم، همانگونه که شما با بوسه زدن بر پوست بز، میخواستی قرآنی را تعظیم نمایی که در جوف آن پوست قرار دارد.
حاضران تکبیر گفتند و او را تصدیق نمودند. آنجا بود که ملک ناچار شد اجازه دهد حجّاج با آثار رسول خدا -صلیالله علیه و آله- تبرّک جویند، ولی آنکه پس از او آمد، به قانون گذشتهیشان بازگشت
کانال داستان های عبرت انگیز👇👇
@cafedastan
🍃امام کاظم علیه السلام فرمودند:
تلاش كنيد كه اوقات خود را به چهار بخش تقسیم کنید:
1⃣بخشی براى مناجات با خدا؛
2⃣بخش دیگر براى گذران زندگى و امرار معاش؛
3⃣بخشى براى معاشرت با رفقا و افراد مورد اعتماد كه شما را از عيبهايتان آگاه نمايند و از صمیم دل با شما خالص و يك رو باشند؛
4⃣و زمانی را براى لذتهاى حلال خویشتن خالی کنید که به واسطه اين بخش ،براى سه قسمت ديگر نيرو میيابيد.
🌴اِجْتَهِدُوا فِي أَنْ يَكُونَ زَمَانُكُمْ أَرْبَعَ سَاعَاتٍ:
سَاعَةً لِمُنَاجَاةِ اَللَّهِ وَ سَاعَةً لِأَمْرِ اَلْمَعَاشِ وَ سَاعَةً لِمُعَاشَرَةِ اَلْإِخْوَانِ وَ اَلثِّقَاتِ اَلَّذِينَ يُعَرِّفُونَكُمْ عُيُوبَكُمْ وَ يُخْلِصُونَ لَكُمْ فِي اَلْبَاطِنِ وَ سَاعَةً تَخْلُونَ فِيهَا لِلَذَّاتِكُمْ فِي غَيْرِ مُحَرَّمٍ وَ بِهَذِهِ اَلسَّاعَةِ تَقْدِرُونَ عَلَى اَلثَّلاَثِ سَاعَاتٍ.
📕تحف العقول ج ۱، ص ۴۰۹
کانال داستان های عبرت انگیز👇👇
@cafedastan
#حدیث
امام رضا عليه السلام:
أحسِنِ الظَّنَّ باللّهِ؛ فإنّ اللّهَ عَزَّوجلَّ يقولُ: أنا عِندَ ظَنِّ عَبدِيَ المُؤمِنِ بي؛ إن خَيرا فخَيرا، و إن شَرّا فَشَرّا.
به خداوند گمان نيك ببر؛ زيرا خداى عزّوجلّ مى فرمايد: من نزد گمان بنده مؤمن خويشم؛ اگر گمانِ او به من نيك باشد، مطابق آن گمان با او رفتار كنم و اگر بد باشد نيز مطابق همان گمانِ بد با او عمل كنم.
ميزان الحكمه ج6 ص577
کانال داستان های عبرت انگیز👇👇
@cafedastan
17.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥فضیلت حضرت ابوطالب (ع) از زبان پیامبر (ص)
دکتررفیعی
کانال داستان های عبرت انگیز👇👇
@cafedastan
12.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وفات حضرت ابوطالب علیه السلام
#ابوطالب
کانال داستان های عبرت انگیز👇👇
@cafedastan
ابوطالب بزرگترین حامی دین خدا
🏴 ۲۶ ماه #رجب سالروز رحلت شهادت گونه مؤمنِ قریش، یار و پشتیبان رسول خدا صلی الله علیه و آله و پدر والا مقام أمیرالمؤمنین علیه السلام، حضرت سید البطحاء أبوطالب سلام الله علیه تسلیت باد.
⚫نسب حضرت ابوطالب سلام الله علیه
◽نام مبارك آن حضرت عمران است،
پدرشان جناب عبدالمطلب،
و مادرشان فاطمه بنت عمرو بن عائذ است.
▪️ابوطالب سلام الله علیه با عبدالله پدر پيامبر صلي الله عليه و آله و زبير بن عبدالمطلب برادر ابويني بودند (از طرف پدر و مادر يكي بودند) و ساير اولاد جناب عبدالمطلب با اين سه بزرگوار فقط از پدر يكي بودند.
▪️پيامبر صلي الله عليه و آله
در وفات ابوطالب عليه السلام
هنگامي كه حضرت أميرالمؤمنين عليه السلام خبر وفات ابوطالب عليه السلام را به پيامبر صلي الله عليه و آله داد، آن حضرت به شدت ملول و محزون شده فرمودند:
«يا علي برو و او را غسل و حنوط و كفن كن و چون بر روي سرير نهادي به من خبر بده».
▪️هنگامي كه آن حضرت دستورات پیامبر صلي الله عليه و آله را انجام داد و پدر بزرگوار را بر روي سرير گذاشت،
پيامبر صلي الله عليه و آله خودشان تشريف آوردند، چون نظر مباركشان بر نعش عموي بزرگوارشان افتاد، رقت و حزن به آن حضرت دست داد و فرمودند:
«اي عمو، صله رحم و مهرباني كردي و جزاي خير ديدي.
اي عمو، در كوچكي مرا كفالت كردي و در بزرگي مرا نصرت و حمايت نمودي».
بعد به مردم رو كردند و فرمودند:
«سوگند به خدا كه اذن شفاعت ميدهم در روز قيامت به عمويم كه جن و انس از آن شفاعت تعجب كنند».
▪️با رحلت ابوطالب عليه السلام جبرئيل نازل شده به پيامبر صلي الله عليه و آله عرض كرد: «ياور تو از دنيا رفت، هجرت كن».
📚 (بحار الانوار: ج 19، ص 69)
▪️أمير المؤمنين سلام الله علیه در زمان حيات خود نائب ميگرفت كه براي عبدالله و آمنه و ابوطالب عليهم السلام حج انجام دهند، و هنگام شهادت به اولاد خود وصيت فرمودند كه نايب براي حج از طرف آن بزرگواران بگيرند.
📚 (وقايع الايام: ج 1، ص 303)
🏴ایمان ابوطالب
حضرت امام محمدالباقر سلام الله علیه فرمود:
▪️«لَو وَضَعَ ايمانُ اَبي طالب في كَفَّةِ مِيزانِ، وِ ايمانُ هذَا الخَلقِ فيِ الكَفَّةِ الاُخري لَرَجَّحَ اِيمانُه؛
◽اگر ايمان #ابوطالب در يك كفه ترازو قرار داده شود، و ايمان همه خلايق در كفه ديگر آن نهاده گردد، ايمان ابوطالب بر ايمان آن ها برتري مي يابد
کانال داستان های عبرت انگیز👇👇
@cafedastan
#حکایت
يكی از مسلمانان ثروتمند با لباس تميز و فاخر محضر رسول خدا صلی الله عليه و آله آمد و در كنار حضرت نشست، سپس فقيری ژنده پوش با لباس كهنه وارد شد و در كنار آن مرد ثروتمند قرار گرفت.
مرد ثروتمند يكباره لباس خود را جمع كرد و خويش را به كناری كشيد تا از فقير فاصله بگيرد.
پيامبر خدا صلی الله عليه و آله از اين رفتار متكبرانه سخت ناراحت شد و به او رو كرد و فرمود: آيا ترسيدی چيزی از فقر او به تو سرايت كند؟
مرد ثروتمند گفت: خير! يا رسول الله.
پيامبر صلی الله عليه و آله: آيا ترسيدی از ثروت تو چيزی به او برسد؟
ثروتمند: خير! يا رسول الله.
پيامبر صلی الله عليه و آله: پس چرا از او فاصله گرفتی و خودت را كنار كشيدی؟
ثروتمند: من همدمی (شيطان يا نفس اماره) دارم كه فريبم می دهد و نمی گذارد واقعيتها را ببينم، هر كار زشتی را زيبا جلوه می دهد و هر زيبايی را زشت نشان می دهد. اين عمل زشت كه از من سر زد، يكی از فريبهای اوست.
من اعتراف می كنم كه اشتباه كردم. اكنون حاضرم برای جبران اين رفتار ناپسندم نصف سرمايه خود را رايگان به اين فقير مسلمان بدهم.
پيامبر صلی الله عليه و آله به مرد فقير فرمود: آيا اين بخشش را می پذيری؟
فقير: نه! يا رسول الله. ثروتمند: چرا؟! فقير: زيرا می ترسم من نيز مانند تو متكبر و خودپسند باشم و رفتارم مانند تو نادرست و دور از عقل و منطق گردد.
📚بحار ج 22، ص 130 و ج 72، ص 13
کانال داستان های عبرت انگیز👇👇
@cafedastan
#حکایت
گویند شخصی ده خر داشت
روزی بر یکی از آنها سوار شد
و خران خویش را شمرد،
چون آن را که سواربود شماره
نمی کرد حساب درست در نمی آمد.
پیاده شد و شمار کرد.حساب درست
و تمام بود.چندین بار در سواری
و پیادگی شمارش را تکرار کرد.
عاقبت پیاده شد و گفت:سواری
به گم شدن یک خر نمی ارزد.
#علی_اکبر_دهخدا
کانال داستان های عبرت انگیز👇👇
@cafedastan