eitaa logo
کافه کتاب📖
733 دنبال‌کننده
116 عکس
16 ویدیو
309 فایل
👈برای اونایی که مطالعه رو دوست دارن ولی حال ندارن😊 ✅ خوشحال میشیم نظرتونو درباره کانال بدونیم🤗 ارتباط با ادمین ⬇️ @admincafehketab
مشاهده در ایتا
دانلود
کافه کتاب📖
اسم‌تو‌مصطفی‌ست| #پارت_8 مادربزرگ سفره باز بود و مهربان. روزی نبود که خانه کوچکش رنگ مهمان را نبین
اسم‌تو‌مصطفی‌ست| ‌گویند کسانی که در حال انتظارند، همه زندگیشان به سرعت برق و باد از جلوی چشمانشان می‌گذرد. من آمده‌ام تا از دیدار تو جان بگیرم، اما به همان سرعت گذشته از جلوی چشمانم می‌گذرد. بیان این همه خاطره باعث نشده آن گل آفتاب روی صورتت جابجا شود. پس این دلیلی است بر سرعت عبور همه این یادآوری‌ها در حافظه‌ای که بعد از رفتن تو کمی گیج می‌زند. سال ۱۳۷۴ بود که از تهران رفتیم کهنز، شهرکی نزدیک شهریار و شدیم یکی از ساکنان آنجا. کم کم در همین شهرک قد کشیدم. آن روزها دو کانکس در محلمان زیر نور آفتاب برق می‌زد؛ یکی ۲۴ متری و دیگری ۳۶ متری. این دو کانکس چسبیده به هم بود و حسینیه‌ای را تشکیل می‌داد. یکی از کانکس‌ها را داده بودند به خواهرها و شده بود پایگاه و یکی را هم داده بودند به برادرها. یک کانکس دیگر هم بود که شده بود آشپزخانه. آن روزها من هم پایم باز شده بود به پایگاه خواهران، اما چون سنم کم بود اجازه نمی‌دادند عضو بسیج شوم. من و دوستم زهرا هم وقتی دیدیم عضو آن نمی‌کنند، شدیم مسئول خرید پایگاه. مثلاً اگر شیرینی می‌خواستند چون کهنز شیرینی فروشی نداشت، با هم می‌رفتیم شهریار، شیرینی می‌خریدیم و می‌آمدیم. 🔥 تو کافه کتاب دو دقیقه‌ای کتاب بخون:) 🔥 ‌