#عارفانه (زندگینامه و خاطرات عارف شهید احمد علی نیری)
#قسمت_چهل_و_سوم
شهادت
رحیم اثنی عشری
نیمه های شب و با سکوت کامل خودمان را به مواضع دشمن نزدیک کردیم صدای صحبت عراقی ها را میشنیدم در زیر نور منور ها سنگرهای تیربار دشمن را در دو طرف جاده می دیدم.
نفس در سینه من حبس شده بود بچه ها همینطور از راه می رسیدند و پشت سر هم می نشستند.
یاد ساعتقبل افتادم که همه بچه ها از هم حلالیت می خواستند
یعنی کدام یک از بچه ها امشب به دیدار مولایشان نائل می شوند؟!
درهمین افکار بودم که یک منور بالای سرمان روشن شده تیربار چه عراقی فریاد زد: قِف قِف(ایست)
همه بچه ها روی زمین خیز رفتند یکباره همه چیز به هم ریختهک هر دو تیر بار دشمن ستون بچههای ما را به رگبار بستند.
شدت آتش بسیار زیاد بود صدای آه و ناله و بچه ها هر لحظه بیشتر می شد در همین گیر و دار سرم را بلند کردم. دیدم برادر نیری روی زانو نشست و با اسلحه کلاش به سمت تیربارچی سمت چپ نشانه گرفته.
چند گلوله شلیک کرد. یکدفعه دیدم تیر بار دشمن خاموش شد.
برادر مظفری خود را ب جلوی ستون رساند و فریاد زد : بچه ها امام حسین علیه السلام منتظر شماست. الله اکبر.... خودش به سمت دشمن شلیک کرد وشروع به دویدن نمود. همه روحیه گرفتند. یکباره از جا بلندشدیم و به دنبال او دویدیم.
خط دشمن شکسته شد
بچه ها سریع به سمت پل حرکت کردند. اما موانع دشمن بسیار زیاد بود. درگیری شدت یافت. بارانی از گلوله و خمپاره و نارنجک روس سر ما باریدن گرفت.
ما به نزدیک پل مهم منطقه رسیدیم.
#کپی_فقط_با_ذکر_لینک_کافه_کتاب
🍃 هـرشــب
حــوالی
ســاعـت۲۱
•┈┈•••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈•
#با_ما_همراه_باشید
@cafeketabnooralhaadi
#ڪـافه_ڪتاب
#ڪـتابخانه_نورالهــادی