eitaa logo
☕ڪافه ڪتاب نورالهادے📚
55 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
334 ویدیو
54 فایل
این کانال متعلق به کافه کتاب دارالتحفیظ الهادی (علیه السلام) می باشد. جهت ارتباط با ادمین 👇🏻 @Zahra_khorrami83
مشاهده در ایتا
دانلود
از دستاوردهای بشر بهره‌مند هستن 🎁 دنیای زندگی‌بخش 📗 کسی که خودشو از محروم می‌کنه درواقع خودش رو از خیلی چیزا محروم کرده!🤷‍♂️🤷🏼‍♀️* 🤕 و این خسارتی بزرگیه برای کشور! 📚 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
📣📚تخفیف ویژه کتاب پرمخاطب و جذّابی که به تازگی ۲۲هزارمین نسخه آن وارد بازار نشر شد.📚📣 🔷🔶🔹🔸 تا۲۱ تیر 🔸🔹🔶🔷 ا🛒خرید: 🔗https://ketabejamkaran.ir/108520 📙📙📙📙📙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(زندگینامه و خاطرات عارف شهید احمد علی نیری) در میان بچه های دسته ما یک نفر بود که بیش از بقیه با برادر نیری خلوت میکرد آن ها با یکدیگر مشغول سیر و سلوک بودند. علی طلایی هیچ گاه از احمد جدا نمی شد آن ها راز دار هم بودند طلایی تنها پسر یک خانواده از شمال تهران بود در یک خانواده مرفه بزرگ شده بود خانواده ای که بعدها متوجه شدیم زیاد در قید و بند مسائل دینی نیستند او اینگونه آمده بود و خدا احمد آقا را برایش قرار داد تا با هم مسیر کمال را طی کنند هرچند که او چند سال از احمدآقا بزرگتر بود اما مثل مراد و مرید به دنبال برادر نیری بود او بهتر از بقیه احمد آقا را شناخته بود برای همین هیچ گاه از او جدا نمیشد یادم می‌آید یک امامزاده رفتیم از آنجا پیاده برگشتیم توی راه بودیم که بچه‌ها با برادر نیری مشغول صحبت شدند آن جا حرف از شهادت شد مسئول دسته ما زمان و نحوه شهادت خودش را بیان کرد من با تعجب به گوش می کردم احمد آقا هم گفت من خواب برادرم را دیدم آمد دنبالم و من رو برد سمت آسمان. البته مدتی مانده تا زمانش برسد علی طلایی هم گفت من منتظر یک خمپاره ۶۰ هستم که همراهش حورالعین ها بیان پایین و..... طلایی اطلاعات خوبی از حالات درونی احمدآقا دارد چیزهایی می دانست که کسی از آنها خبر نداشت برای همین هیچ گاه از احمدآقا جدا نمی شد. یک بار که داشتن با احمد آقا قرآن می خواندند رفتن بین آن ها نشستند و عکاس ازم عکس انداخت که شد تصویر ابتدای همین داستان در منطقه فاو بودیم که احمد آقا شهید شد. در همان شب طلایی هم مجروح شد بعد از عملیات دیدم رفقای قدیمی دور هم نشسته اند و از احمد آقا خیلی حرف می زنند آن ها چیزهایی می گفتند که باور نکردنی نبود از ارتباط همیشگی احمد آقا با امام عصر عج و یا اطلاع از برخی موارد و.... به رفقا گفتم باید این موارد را از علی طلایی سوال کنیم. او بیش از بقیه احمد آقا را شناخت یکی از دوستان قدیمی گفت :می خواهی بری سراغ علی طلایی؟ با علامت سر حرفش را تایید کردم. دوستم گفت خسته نباشی. علی طلایی چند روز پیش تو پدافندی منطقه فاو شهید شد و رفت پیش برادر نیری 🍃 هـرشــب حــوالی ســاعـت۲۱ •┈┈•••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈• @cafeketabnooralhaadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دَم‌به‌دَم، دَم‌از‌وِلای‌مرتضی‌باید‌زدن . . . شیعه‌حیدری‌ام :)😌💚 😍 ♥️
😌 دوست داشتنی 🎖️ اوقات فراغت جوونای مؤمن چطور می‌گذره؟ 😎 💫 +جوان ؛ انرژی امید ابتکار
جدیدترین زندگی نامه 👌✨ داستانی بر اساس زندگی ✨کهکشان نیستی نام رمانی است که بر اساس حیات ۸۱ ساله‌ی آیت الحق سید علی قاضی طباطبایی توسط محمد هادی اصفهانی در شهر نجف اشرف به رشته ی تحریر آمده است. ✍🏻 نویسنده در آن سعی نموده که زندگی آیت الله سیدعلی قاضی را ازبدو ورود به نجف و آشنایی ایشان با اساتیدشان و همچنین نحوه و و سلوک و تربیت شاگردان ایشان را به طور مستند داستانی به رشته تحریر درآورده و به تصویر کشد. #محمدهادی_اصفهانی •┈┈•••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈• 🔹پیام_رسان_واتساپ https://chat.whatsapp.com/D2vJ6DT8fxVGIhrIVSz89E 🔹پیام_رسان_ایتا https://eitaa.com/joinchat/1453785193Cf29c3a0c9e
(زندگینامه و خاطرات عارف شهید احمد علی نیری) شهادت رحیم اثنی عشری نیمه های شب و با سکوت کامل خودمان را به مواضع دشمن نزدیک کردیم صدای صحبت عراقی ها را می‌شنیدم در زیر نور منور ها سنگرهای تیربار دشمن را در دو طرف جاده می دیدم. نفس در سینه من حبس شده بود بچه ها همینطور از راه می رسیدند و پشت سر هم می نشستند. یاد ساعت‌قبل افتادم که همه بچه ها از هم حلالیت می خواستند یعنی کدام یک از بچه ها امشب به دیدار مولایشان نائل می شوند؟! درهمین افکار بودم که یک منور بالای سرمان روشن شده تیربار چه عراقی فریاد زد: قِف قِف(ایست) همه بچه ها روی زمین خیز رفتند یکباره همه چیز به هم ریختهک هر دو تیر بار دشمن ستون بچه‌های ما را به رگبار بستند. شدت آتش بسیار زیاد بود صدای آه و ناله و بچه ها هر لحظه بیشتر می شد در همین گیر و دار سرم را بلند کردم. دیدم برادر نیری روی زانو نشست و با اسلحه کلاش به سمت تیربارچی سمت چپ نشانه گرفته. چند گلوله شلیک کرد. یکدفعه دیدم تیر بار دشمن خاموش شد. برادر مظفری خود‌ را ب جلوی ستون رساند و فریاد زد : بچه ها امام حسین علیه السلام منتظر شماست. الله اکبر.... خودش به سمت دشمن شلیک کرد وشروع به دویدن نمود. همه روحیه گرفتند. یکباره از جا بلندشدیم و به دنبال او دویدیم. خط دشمن شکسته شد بچه ها سریع به سمت پل حرکت کردند. اما موانع دشمن بسیار زیاد بود. درگیری شدت یافت. بارانی از گلوله و خمپاره و نارنجک روس سر ما باریدن گرفت. ما به نزدیک پل مهم منطقه رسیدیم. 🍃 هـرشــب حــوالی ســاعـت۲۱ •┈┈•••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈• @cafeketabnooralhaadi