💎 #نبردها_در_سیاهچاله_ها ♠️
قسمت بیست و دو
آن شبو خوابیده بودیم، صدای جیرجیرک و نور ماه بهمون آرامش میداد.🌙🌌یهو بوته ها تکون خوردند 🌿همه بیدار شدند و شمشیراشونو در آوردند 🗡 یهو نینوکزوری با دوتا کریپر جلومون افتاد 😐
من: وات؟ نینوکزوری تو اینجا چه کار میکنی؟ 🤨
نینوکزوری: عه سلام نایا 😀
من: سلام علیکم 😐
انجیرا: این دیگه کیه نایا تو اونو میشناسی؟ 🧐
من: اون پسرعموی منه 😐و حالا تو اینجا چه کار میکنی 🤨
نینوکزوری: داشتم میرفتم سیزده به در که یهو به شماها برخوردم 😂
من: خب مهم نیست مارو از خواب بیدار کردی 😪😑
و سپس دور آتش نشستیم🔥. همه قیافه های خواب آلود داشتند 😂
نینوکزوری: چه خبرا نایا اینارو معرفی نکردی بهم 😁
انجیرا یهو جلوی چشمای نینوکزوری تلپورت شد و گفت : اسم من انجیراعه و اگه دوست من یعنی نایارو نزدیکش بشی با آرواره هام طرفی 😒
من: انجیرا آروم بابا پسر عمومه ها 😐
پشت من یه بوته بود 🌿یهو یه ویندیکیتور آرموردار با تبر دوتیکه منو گرفت و داخل بوته ها کشید 😨
نینوکزوری: من که رفتم خداحافظ 😧
همه تبدیل شدند و با سرعت منو دنبال میکردند 😰
فاکسی 🦊: مستر کت بدو از درختا برو بالا و جلوی اونا بپر.
مستر کت: باشه میو جان 😺
جلوی اون ایلیجرا پرید و پنجه های نیم متری اش را در آورد و دمش را هی تکان میداد.
مستر کت: کجا کجا با این عجله 😼
و محاصره شان کردند 😄اما ویندیکیتور آرموردار تبر رو محکم به گردنم گرفت و گفت: اگه.... نزدیک بشین..... نایارو جلوی خودتون کشتم 😡
پیلیجری که آرمور طلایی داشت گفت: زود تکنوبلوک هاتونو بدین و تسلیم بشین 🏹
فاکسی ایستاد...... ترس تمام وجودشو فرا گرفت...........
ادامه دارد ............
#FoxNaia
کپی حرام 😐🔪❌
💎 #نبردها_در_سیاهچاله_ها ♠️
قسمت بیست و سه
سعی میکردم یه فنی رو انجام بدم که اون ایلیجرو به زمین بزنم اما خیلی محکم منو گرفته بود 😕مسترکت فکری کرد . 🤔
مستر کت: فاکسی گوشاتو بگیر.
فاکسی: گکو، نایا گوشاتونو بگیرین. 😧
پنجه های Mr cat در اومد. آرواره های اندرمنی اش باز شد و چنان جیغی زد که ویدر رو میشد باهاش کشت 😂 ویندیکیتور آرموردار تبرش روی زمین افتاد و من همون موقع اکسل پیکاک شدم و به هوا پرواز کردم 🙂 انجیرا آروم شد و یهو من شیرجه زدم، بادبزنمو باز کردم و ویندیکیتور رو از کمر نصف کردم. چند تا پیلیجر کنارمون بودن. شنلمو جلوی خودم سپر کردم و با تبر پریدم و پیلیجر رو نصف کردم. پیلیجر تیر زد. چارلی پرید و با کلنگش مسیر تیر رو عوض کرد. به هوا پرید و کلنگ رو در سر پیلیجر فرو کرد. ⛏ Mr cat سریع پشت پیلیجر آرمور طلایی اومد و با پنجه چند تیکه اش کرد. 🔪
Mr Cat: مامان بزرگ بیا برات گوشت قیمه آوردم تیکه تیکه شدس 😂
فاکسی: الان همه در رفتن نگاه کنید 😂✌️
پیلیجرا با یه سرعت خافانگ میدویدند و ما داشتیم بهشون میخندیدیم 🤣😂
گفتم: خب باید راه بیوفتیم الان تقریبا بازم بخوابیم یه بلایی سرمون میاد 😐
وقتی راه افتادیم به یه جاده ی سنگی و جنگل مه آلود بر خوردیم. یه روستا دیدیم که غارت شده بود و بیشتر چست هاش خالی بود.
من: چه اتفاقی برای اینجا و ساکنینش افتاده؟ 🙁
فاکسی به خود عادیش تبدیل شد: انگار دیر رسیدیم 😕اون یه نقشه بود تا نتونیم یه روستای بزرگ رو نجات بدیم 😒 چارلی یه چست رو آورد: بچه ها بیاین یه چند دست لباس پیدا کردم خیلی خفنن😛
به لباس ها نگاه کردیم، آنها لباس های.............
ادامه دارد.........
#FoxNaia
کپی حرام 😐🔪❌
💎 #نبردها_در_سیاهچاله_ها ♠️
قسمت بیست و چهار
اون ها لباسهای رپر ها بودند. انجیرا یکی از اون لباس هارو برداشت: این به درد چی میخوره ما که رپر نیستیم 😐
فکر کردم و گفتم: شایدم باشیم 😏
فانر: چطور؟ ما حتی بلد نیستیم رپ بخونیم 😕😑
گفتم: برای رسیدن به ایمندرج تو هم باید یوتیوبر یا یه شخص معروف باشی برای همین ما باید خودمونو گلمراک کنیم 🤩البته همون رپر 😁
انجیرا: من قبلا هم رپر بودم هم دیجی 😎✌️
من و فانر و چارلی: واو یعنی میتونی بهمون یاد بدی؟ 😃
انجیرا: باشه 😏😎
ما یه دستی به سر و وضعمون کشیدیم و انقدر فرق کردیم که چارلی گفت: نایا کجاست این کیه 😐😂
به سمت جاده سنگی و پر از مه حرکت کردیم. همون اولای راه به یه پیلیجر اوتپست که کنارش یه غار بزرگ بود دیدیم. نزدیک تر که شدیم دیدیم که اون ها دارن از معدن اون غار استفاده میکنن و تازه اچنتر هم اونجا بود! 😳 روی یه تپه قایم شده بودیم که یهو پیلیجرای آرمور طلایی کمانشونو روبه ما گرفتن و گفتن: حرکت نکنید وگرنه مردین!
مارو گرفتن و پیش انچنتر بردن😰
پیلیجر: انچنتر بیا برات چهار تا زندانی داریم 😏
انچنتر: خوبه اونارو به اون درخت ببندین.
وقتی مارو بستن انجیرا یواشکی گفت: نایا چرا نگفتی تبدیل بشیم؟ 😕الان مارو بگیرن تیکه تیکمون میکننا. و اگه بفهمن ما....
گفتم: نگران باش یه نقشه ای دارم 😏
داد زدم: آهای انچنتر میای مسابقه بدیم؟
انچنتر : چه مسابقه ای؟
انجیرا داد زد: مسابقه ی رپ 🎤
انچنتر تو فکر رفت و گفت: باشه بد نیست که یه سرگرمی داشته باشیم 😈
فانر: اما یه شرط داره
انچنتر: چه شرطی؟
فانر: اگه ما ببریم باید مارو آزاد کنی 😏
انچنتر: اما اگه نبردین.... باید تا آخر عمرتون عذاب ببینید 😈
انچنتر فکری کرد و ادامه داد: خب بزار اول از اون شروع کنیم اسمت؟
چارلی با من من کنان: من من من گلمراک کراور ههسستتمم😨
انچنتر: خب گلمراگ کراور بیا جلو و با من مسابقه بده 😈
انچنتر بلنگو رو تو دستش چرخوند و گرفت. 🎤
انچنتر شروع کرد:
نشستم رو چمنا نگاه میکنم به ابرا
پرنده پر میزنه بلبل آواز میخونه 😏
چارلی یا گلمراک کراور: گلمراک نایتراکسی بگو چی بخونم؟ 😨
من: نمیدونم 😵
چارلی: خوشمزه هارو بامزه ها رو سس های سالاد دلپذیر سلیقت عالی چه سرحالی ایتالیایی دلپذیر 😋
قیافه انچنتر دیدنی بود 🤣: 😑داری واسم آهنگ تبلیق هارو میخونی؟ 😐😒
انجیرا: بالاخره تو مسابقه رپ هر آهنگ و رپی قبوله 😏......
ادامه دارد.......
#FoxNaia
کپی حرام 😐🔪❌
💎 #نبردها_در_سیاهچاله_ها ♠️
قسمت بیست و پنجم
انچنتر در دور اول شکست خورد. دوباره گلمراک کراور کنار رفت و پیلیجر ها کراسبویشان را کنارش گرفتند. 🏹
انچنتر: خب گلمراک نایتراکسی بیا جلو و با من مسابقه بده. چقدر برام آشنایی!
با ترس و لرز جلو رفتم و شروع به خواندن یه آهنگ کردم:
وقتشه بگی یه کلام 🙂 میتونم کارو بدم انجام 😁
اما لازم نیست باشی تنها چون.. دوستایی داری که باهات بشن همراه 😉
انچنتر: بدک نبود اما قراره ببازی 😈
و شروع کرد به خواندن:
من گنگم خفنم 😎 یه اژدها هستم 🐲
قمه ام تو دستم 🔪 تکیه به درختم 🌲(چقدر آهنگایی که میسازم مزخرفه 😐)
یهو خشکم زد.. قلبم درد شدیدی گرفت.. یهو انجیرا اومد.... بلندگورو از دستم گرفت و یهو تند تند گرفت خوند:
تو این دنیا تکم یه مافیای خفنم 😎
یه جوری میام جلو بهت میگم Hello 😈
پنجه هامو در میارم چشاتو در میارم 👀
من یه کابوسم برای تو تا شبتو بکنم خراب.... 😏
و سپس بلندگو رو روی زمین انداخت.
انچنتر داشت به اون بلندگو نگاه میکرد 😳باورش نمیشد باخته بود.. 😳یهو عصبانی شد بلندگورو پرت کرد و گفت: بگیریدشون 😡
گلمراک نایتفاکسی پرید و با شمشیرش ضربه ای رو به گردن پیلیجر زد ⚔
گفتم: بدویید شمشیراتونو هم دربیارید.....!!!
ادامه دارد.....
#FoxNaia
کپی حرام😐🔪❌
💎 #نبردها_در_سیاهچاله_ها ♠️
قسمت بیست و ششم
به یه پل خراب رسیدیم. ایلیجرا پشت سرمون بودن 😰 روبینارو تو دستام گرفتم و گفتم: بدویید از پل با سرعت رد شید! 😨
گلمراک نایتفاکسی: آخه نایتراکسی الان......
سریع از روی پل دویدیم اما پیلیجر آرمور دایموندی به طناب اونور پل تیر زد.. طناب پاره شد و به داخل دره سقوط کردیم.سعی کردم با تبدیل شدن به راکسل پیکاک استار اونارو بگیرم اما شنلم پاره شد و در حالی که تیر خورده بودیم.....
بی جون روی زمین افتاده بودیم. تکه های پل ریخته شده روی زمین کنار ما بود. احساس میکردم که بال هام شکسته شدن. نایتفاکسی بلند شد. 🤕
نایتفاکسی 🦊: ایی ایی وای سرم.. 🤕عه خواهر حالت خوبه؟ 😧
من: هییی چیی نیست حاالللم خوووببه 🙂فقط پام درد شدیدی میکنه 🤕
یهو چیزی شبیه به استخوان به سمت سر نایتفاکسی پرت شد و به سرش خورد و بیهوش شد.یهو یک عالمه اسکلتون با آرمور های خاص و با تکه های امرالد بلندمون کردن و بردن. حسابی ترسیده بودم و کاری نمیتونستم بکنم جز شنیدن صدای به هم خوردن استخوان ها. 😰 مارو جلوی پادشاهشان انداختن.
یکی از سرباز ها: قربان چند نفر رو داخل دره بیهوش دیدیم و آوردیم پیشتون. 🗡
پادشاه: خوب ببینید شاید مردن.
یهو من سرمو بالا گرفتم: سلام ببخشید ما نمردیم 🤕
پادشاه: ببینم اسمت چیه و بگو برای چی وارد قلمرو من شدین؟ 😠
من من کنان گفتم: ما ما ما داشتیم از از از دست ایلیجرا فرار میکردیم پل شششکست و ما داخل دره شما افتادیم 🙁
به کنارم نگاه کردم: دوستای دیگه من کجان؟
پادشاه: ما فقط تو و اون روباه پلیر نمارو و این روباه کوچولو رو پیدا کردیم. 😒
من : وای نه انجیرااااا چارلیییی 😨😱
🖤➖🔮
از زبان گلمراک میوتی :
چشمانمو باز کردم: چارلی! چارلی! بیدار شو نایا و فانر پیشمون نیستند 😶
توی یه زندان افتاده بودیم.. تاریک و خلوت..
دست و پاهامونو به زنجیر بسته بودن . یهو دیدم که چند اسکلتون با آرمور ها و سلاحهای خاص و تکه های دایموندی از جلوی سلولمون رد شدند....
ادامه دارد..........
#FoxNaia
کپی حرام 😐🔪❌
💎 #نبردها_در_سیاهچاله_ها ♠️
قسمت بیست و هفت
از زبان انجیرا:
سعی کردم نگاهی به سلول های دیگه هم بکنم.. نه خبری از نایا بود نه فانر... فقط جنازه هایی رو میدیدی که نصف گوشت فاسد بود نصف اسکلت ☠یهو اسکلتون ها مارو گرفتند و پیش پادشاه اسکلتون های دایموندی بردند.. مارو انداختند و پادشاه اسکلتون های دایموندی نگاهی کرد: خب خب خب ببینم اینجا چیداریم؟ یه اندرمن که خیلی خودشو لوس کرده......
عصبانی شدم و حرفشو قطع کردم: لوس خودتی بچه ای که سال ها نور رو ندیده 😒😡
یهو یه اسکلتی با نیزه اش محکم به سرم زد جوری که از درد آن چشمامو محکم بستم...
پادشاه ادامه داد: میدونید میخوایم باهاتون چیکار کنم؟ میخوام به اسکلت تبدیلتون کنم تا عضو ارتش من بشین تا بتونم پادشاه اسکلتون های امرالدی رو شکست بدم 😈
چارلی: انجیرا نقشه ای داری؟
درحالی که سرم خیلی درد میکرد : صبر کن مارو زندان ببرن شاید بتونم فکری کنم🤕😵😬
💚➖💎➖🦊
از زبان نایا (یا خودم):
به پادشاه اسکلتون های امرالدی رو کردم: شما میدونید چارلی و انجیرا کجان؟ 😧
پادشاه اسکلتون های امرالدی: احتمالا دست یکی از بدترین دشمنانمون افتاده 🙁😡
یهو ترس و استرسم بیشتر شد: نکنه گیر ایلیجرا افتادن نکنه فهمیدن اون ها انجیرا و چارلی هستن؟ 😱😰
پادشاه دستامونو باز کرد: نه اینطور نیست اونا گیر پادشاه اسکلتون های دایموندی افتادن 😡البته که ایلیجر ها هم یکی از دشمنانمون هستن.
خیالم راحت شد و گفتم: پس چطور میشه اونارو نجات داد؟ 😕
گفت: اونی که شماها دارید یه تکنو بلوک است؟
فانر: بله
پادشاه ادامه داد: چرا شماها از تکنو بلوکتون برای ارتباط با اونا استفاده نمیکنید؟ حتی میتونید به یه ماب باهاش تبدیل بشید و برید نجاتشون بدید 🙂.....
ادامه دارد...
#FoxNaia
کپی حرام😐🔪❌
💎 #نبردها_در_سیاهچاله_ها ♠️
قسمت بیست و هشت
تکنوبلوکم رو جلوی صورتم گرفتم و سعی کردم با چارلی ارتباط برقرار کنم. چارلی جواب داد: نایا چطوری تونستی با تکنوبلوک برقرار کنی؟ 😯
من: چارلی بگو کجایید؟
چارلی: ما توی زندان هستیم یه عده اسکلتونی که زره دایموند دارن مارو گرفتن.
پادشاه اسکلتون های امرالدی: پس حدسم درست بوده.
من: حالا چطوری نجاتتون بدیم؟
پادشاه: غار های اینجا به قلمرو پادشاه اسکلتون های دایموندی راه داره.
به سمت غار راه افتادیم. برای امتحان سعی کردم که تبدیل به یک ماب شم. یهو تونستم کاری کنم و تبدیل به یه طاووس شدم 😂
فانر یا نایتفاکسی : نایا کوشی؟! 🤨
من: من طاووس شدم 😄
فانر: چطوری به منم بگووووو😏
گفتم: تکنو بلوکتو بگیر تو دستت اسم قهرمانیتو بگو 😁
اون هم روباه شد 🦊
نقشه ای جدید به ذهنم اومد...
من: فانر یه نقشه دارم 😏
به در قلمرو پادشاه اسکلتون های دایموندی رسیدیم.
من: فانر نقشه اینه نگهبانارو گیج میکنی منم از اون دریچه بالایی وارد میشم. اگه چیزی جلوی در بود بهت میگم 🙂 فانر جلو رفت. اسکلت های جلوی در گفتند: یه روباه توی غار؟ پیشته!
فانر: مگه من گربه ام که پیشته ام میکنی؟ 😐
با سرعت پرید و اسکلتون رو خورد کرد. با دمش محکم زد و اونیکی هم به پایین پرت شد.
فانر: عاقبت کسایی که به روباه میگن گربه اینه 😌
از پشت، در رو باز کردم. فانر وارد شد. یواشکی به سمت اتاق سلول ها رفتیم......
ادامه دارد........
#FoxNaia
کپی حرام 😐❌🔪
♠️ #نبردها_در_سیاهچاله_ها 💎
قسمت بیست و نه
به سمت سلول ها رفتیم. فانر تی ان تی گذاشت و انجیرا و چارلی رو نجات دادیم. در حین فرار از اونجا فانر با گذاشتن تی ان تی جلوی دروازه ی قلعه ی اسکلتون های دایموندی در قلعه اونارو نابود کرد. به سمت غاری که قلعه ی اسکلتون های امرالدی راه داشت رفتیم.
پادشاه: ازتون یه تشکر بدهکاریم نمیدونم چطوری ازتون تشکر کنم 🙂
من: ما کاری نکردیم فقط دوستامونو نجات دادیم 😄
پادشاه: حالا برای تشکر این امرالد هارو بگیرید.
به بالای دره رفتیم و راهمونو ادامه دادیم. چون شب شده بود شمشیر به دست و با دویدن راه رو طی میکردیم.
چارلی: دارم یه نور میبینم! 😶
فانر: وایستا اون یه........
من: به یوتیوب سیتی رسیدیــــــــــــــــم!!!! 🤩🤩🤩🤩🤩🤩 مقصدمون نزدیکه 🤩
وارد اونجا شدیم، نگهبان اونجا جلومونو گرفت: شما چه افرادی هستین؟
انجیرا: ما یه گروه رپر هستیم 😎
نگهبان: اسم گروهتون و مدرکتون.
ما چهارنفر باهم گفتیم: ما گروه نایت استارز هستیم 😁
فانر یه مدرک در آورد و نگهبان اجازه داد تا وارد یوتیوب سیتی بشیم 🤩😍
داخل شهررفتیم.
من: وای خدا خیلی ذوق دارم 😍عه اون کوروشه میا پلیز و مدگل!!!! 😍🤩میلاد، فرکانس، معراج هم هستنننننن🤩🤩
انجیرا: الکی نیست که اسمش یوتیوب سیتی هست 😌
یهو چند دختر سمتم اومدن: عه سلام نایا تویی؟ 😃
من: عه آجیا سلامممم😍
اونا اسمشون این بود: هیلدا، کویین آس، نورا، واتر استار، آیدا، منا،پرنیان و آیسی میبل 😁
انجیرا: سلام بر آجیای نایا 😁
آیدا: نایا این همون اندرمنه اس که ازش تعریف میکردی؟ 😃
هیلدا: من عاشق اندرمنممممممم😍😍😍
و خلاصه به انجیرا چسبید 😂
آیسی میبل: منم یه دوست اندرمن دارم 😄 خیلی شوخه اسم خودشو گذاشته کاراگاه نقطه 😂بزار صداش کنم 😄
وقتی اون اومد، اون یه اندرمن سفید بود (اندرمنای سفید دخترن) با چشمای آبی و یه لباس خوشگل که شبیه لباس آیسی میبل بود و موهای آبشاری 😁اما تا انجیرا رو دید لپ هاش سرخ شد و از خجالت خشکش زد 😂بعد تلپورت شد 😂
آیسی میبل: نگران نباشید اون خیلی خجالتی هست هنوز یخش آب نشده 😄
فانر: یه هتل گیر آوردم و قراره اونجا بمونیم 🙂
واتر استار: راستی نایا داداشت اینه؟
من: آری 😁
منا: فردا شب یه پارتی وسط شهر برگذار میشه حتما بیاید 😌
من: باشه آجیا پس همدیگه رو میبینیم 😆
و از آنها خداحافظی کردیم و سمت هتل رفتیم.....
ادامه دارد......
#FoxNaia
کپی حرام 😐🔪❌
💎 #نبردها_در_سیاهچاله_ها ♠️
قسمت سی
توی هتل بودیم. رختخواب ملافه ای گرم و نرم. قهوه داغ ☕️ بوی عود..... عه وایسا ببینم بوی عود از کجا اومد؟ 😐😂یهو با زنگ ساعت دیجیتالی بیدار شدم. حس خیلی خوبی بود! اینکه مطمئن بودی جای امنی هستی... یهو فانر منو از خواب نازم بیدار کرد: پاشو نایا پاشو همش میخوابی 😐میخوایم با چارلی بریم بیرون میای؟
من: یه دودقیقه بزار بخوابم تازه آروم شدم 😴😒
یهو چارلی پتورو از روم کشید: بلند شو نایا میخوایم بریم اینجارو بگردیم پاشو! 😄
و روی تخت هی میپرید. روبینا جلو اومد. دم روباهیشو جلوی گوشم برد و شروع به قلقلک دادن کرد. همین شد که از خنده جیغ زدم 🤣
موهامو بستم و رو به فانر کردم: فانر انجیرا کجاست؟
فانر: فکر کنم انجیرا رفته پیش اون اندرمن سفیده مثل اینکه عاشقش شده 😂
من: اسمش لونا بود 😁😂
چارلی: وقتشه یه سری به این شهر بزرگ بزنیم حرف زدن تمومه راه بیوفتید! 😌
و یهو از یقه ی سویشرت هامون گرفت و از سویت خودمون بیرون اومدیم.
داشتیم میرفتیم که یهو به یه پوستری که چند تا ماب زیرش بودن رسیدیم. پوستر ماب های حذف شده ی رای گیری بود! 🙂
من: عه اون موبلومه بیچاره داره گریه میکنه 😢وایستا اون هم گاپر گولمه سلام کوچولو! 😍
داشتیم از کنار اون ماب ها رد میشدیم . یهو آیسولوگر با اخم منو نگاه کرد. حسابی ترسیدم. انگار منو شناخته بود!
من: فا... فا... فانر اون چرا منو اونشکلی نگاه میکنه دارم میترسم 😟
فانر: نترس آیسولوگر الان خیلی عصبانیه و الان دیدتت نترسی 🙃
چارلی بدو بدو سمت بستنی فروشی رفت و چهار تا بستنی خرید 🍨بعد از کلی خوش گذرونی بالاخره شب شد و انجیرا اومد 😁
انجیرا: بچه ها یه خبر خیلی عالی براتون دارم😃همه ما قراره کنسرت اجرا کنیم!! 🤩😎
من: چیییییی؟؟؟!!!! نهههههه من هیچی بلد نیستم بخونممممم😱😱😨
انجیرا: نگران نباشید متن اهنگ رو نوشتم 😏
روی صحنه رفتیم. استرس تمام وجودمو فرا گرفته بود.........
ادامه دارد...............
#FoxNaia
کپی حرام 😐❌🔪
♠️ #نبردها_در_سیاهچاله_ها 💎
قسمت سی و یک
از زبان آیسی میبل ❄️
اونها روی صحنه اومدند. مردم بسیار هیجان زده بودند. البته که نسبت به خواهرم هیچ هیجانی ندارم 😐😂 اونها آهنگشون رو شروع کرده بودند و تقریبا وسطای کنسرت بود (آهنگشو با این حافظه ای که دارم انتظار داری بگم؟ 😐) اما یه چیز کلا عوض شد، وقتی که قسمت انجیرا شده بود انجیرا گوش و دم گربه ای در آورد که حاله ای از نور بفنش بود و چشماش نور میداد 😦نوبت به چارلی رسید. چارلی دم و خار های خزنده ای در آورد که حاله ی نوری از رنگ سبز بود. فانر دم و گوش های روباه در آورد که با حاله ای از رنگ قرمز بود . یهو نایا روی هوا پرید. بال و تاج و دم طاووسی در آورد که حاله ای از رنگ آبی بود. از هیجان مردم جیغ میکشیدند. 😱🤩
از زبان خود کاراکتر اصلی نایا: 🍀
مردم رو که با شور و اشتیاق دیدم، استرسی که داشتم از بین رفت. با خوشحالی و به پر کنان از روی صحنه به پایین پریدم😄.
منا: کارت عالی بود دختر 😉
هیلدا: محشر بود وای یه اندرمنننننن!!! 😍🤩🤩
و بدو بدو از ما دور شد 😁
پرنیان: خیلی باحال بودی مخصوصا اونجایی که گوش و دم و بال در آوردید 🤩
فانر: چی؟ ما گوش و دم درآوردیم؟ 😶
واتر استار: آره خودتون متوجه نشدید؟ 😳
چارلی: مشترک مورد نظر هیچ احساسی نکرد 😐
یهو من نورا رو دیدم: عه سلام نورااااا😂🤩🤩
نورا: سلام نایا 😁راستی بهتون بگم خیلی عالی بودید 🙃
آیدا: برید کنار من اومدم 😎
من: آجی گنگمون وارد میشود 😄😜راستی اگه اجازه بدین من برم با آجیام یه ذره خوش بگذرونم بیام 😁
و سپس رفتیم 😐😂
انجیرا روی میز نشسته بود و داشت با فانر و چارلی صحبت میکرد که یهو لوناماتور (همون لونا دیگه 😁) رو دید. لونا داشت کیک هارو تو صورت آیسی میبل و استرای و برفی میکرد 😂 وقتی خودش هم داشت کیک میخورد یهو انجیرا رو دید و درجا خشکش زد. انجیرا تا میخواست بیاد پیشش سریع تلپورت کرد. 😂
انجیرا: یه دقیقه نرو کارت دارممم 😩😐
یه اسکلتون و زامبی نزدیک انجیرا شدند.
اسکلت: عه این داوش اندرمونه چطوری؟ 😏
زامبی: مثل اینکه دوستای قدیمشو یادش نمیاد 😐💔
انجیرا: عه سلام بچه ها اینجا چیکار میکنید؟ 😀
اسکلتون: اومدیم بهت بگیم اجرات خیلی باحال بود 😎......
ادامه دارد......
#FoxNaia
کپی حرام 😐🔪❌
♠️ #نبردها_در_سیاهچاله_ها 💎
قسمت سی و دو
انجیرا: ما اینیم دیگه 😎✌️
من بدو بدو سمت انجیرا اومدم: بچه ها بهتون خوش گذشت؟ 😄
چارلی که داشت به لاماش ژله میداد 😂
چارلی: خیلی 😆
فانر: جشن تموم شد بریم خونه که فردا باید راه بیوفتیم 🙂
صبح روز بعد:
از همه اهالی اونجا خداحافظی کردیم و از یوتیوب سیتی بیرون اومدیم. داشتیم راه میوفتیم یهو به یه گاری که ایلیجرا باز اونجا بودن رسیدیم. اونها یه دسته الی رو گرفته بودن و توی قفس زندانی کرده بودند.
من: باید اونارو نجات بدیم گناه دارن😢
فانر تی ان تی هاشو بالا آورد. یه دونشونو روشن کرد و سمت قفس الی ها انداخت 🦋. تی ان تی ترکید و من راکسل پیکاک شدم . سمت الی ها رفتم: الی ها شما آزادید بریددد!!!
ایلیجرا فهمیدن. با یه دسته ویندیکیتور، پیلیجر، رویجر و..... دنبالمون تو جنگل مه آلود افتادند. هوا تاریک و ابری بود. ایلیجرا محاصره مون کرده بودند. اگر بیرون میومدیم مارو میگرفتیم. چاره ای نبود. چارلی بلند شد: نایا اگه از من ناراحت بودی من متاستفم 😞
من: چارلی چیکار میخوای بکنی؟ 😨
چارلی: منو ببخش...
چارلی به بیرون پرید و ایلیجرارو گمراه کرد اما اونا کشتنش... تکنو بلوکش دراپ شد و اولین تکنو بلوک دست اونها اومد...
خیلی ناراحت بودم. انجیرا و فانر جلوی دهنمو گرفته بودن. انجیرا و فانر اشک میریختند. وقتی ایلیجرا رفتن یه گوشه از درخت تکیه دادیم.
من: برای چی نزاشتید نجاتش بدیم؟ 😭چارلیییییی😭
فانر: اون یه واندرینگ ترایدر عادی نبود اون دوست ما برای همشه اس 😞
با غمی که داشتیم به راه افتادیم و به ایمندرج رسیدیم.......
ادامه دارد......
#FoxNaia
کپی حرام 😐🔪❌
♠️ #نبردها_در_سیاهچاله_ها 💎
قسمت سی و سه
پانز از آن بالا مارو دید و داد زد: دروازه رو باز کنید مهمون داریم 😃
خوشحال شدم. همه بهمون تحویل گرفتن و سلام میکردن. 😄نیکی و ویلبور داشتن سبد گل را جابه جا میکردند از اونور تکنوبلید و فیلزا داشتند با هم حرف میزدند. 😁به سمت تامی رفتیم.
من: خیلی خوشحالم که قبول کردید بیایم تو. 😄
تامی: انگار که شماهارو تو یوتیوب سیتی دیدم شما گروه نایت استارز هستید! 🙂
دستپاچه شده بودم: واقعا. ممنون. راستش. لطف دارید 😅
توبو جلو اومد: خودمونی باشید راستی چی شد که به اینجا اومدید؟ 🙂😆
فانر: اومدیم ازتون کمک بگیریم برای شکست دادن یه دشمن.
من: اومدیم بهتون بگیم بیاین کمکمون کنید ایلیجرا دارن کل دنیارو میگیرن و اگه صاحب قدرت ما بشن اونوقت....
یهو دریم وسط حرفم پرید: واقعا؟ انقدر نوب هستین که به خاطر ایلیجرا از ما کمک میگیرین؟ 😒
تامی: دریم دوباره شروع نکن!
من: اونارو دست کم نگیرید حتی دیگه پی وی پی پلیرا هم نمیتونن در برابر اونا مقاومت کنن 😕
دریم: به خاطر دوتا ماب خنگول بیایم به شما کمک کنیم نه خیر 😒
من: اونا یه ارتشن!!! 😠
تامی: دریم بس کن با موجانگ هم دعوا کردی!!
دریم: شما دروغگو هستید هیچ تکنوبلوکی وجود نداره هیچ پلیر پروعی جز من وجود نداره 😡
من: دارم اینهمه تلاش میکنم همه پلیرارو از کنترل شدن نجات بدم بعد نمیزاری؟ 😡
یهو دریم شمشیر را در آورد و خراشی رو چشمم ایجاد کرد. همه ساکت شدند.
دریم: من.... من.... متاس.. 😨😞
آروم بلند شدم: باشه! دیگه کمک نمیخوایم! 😢
هوا بارونی بود.. از ایمندرج بیرون اومدم....
انجیرا: دریم تو یوتیوبر بودی! واقعا که 😒
دریم: من چیکار کردم؟ 😥.......
ادامه دارد.........
#FoxNaia
کپی حرام 😐🔪❌