#Queen_as
👑#کی_مرا_ملکه_کرد👑
پارت:5
🧛🏻♀🖤 🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀
لیا:اره🙃کی گفته من میخوام بکشمشون😒من باید تیم میکانیکی ها و حیوانات رو متحد کنم☺️
ل ل:لیا این غیرممکنه😕جنگ این دو تیم از زمانه قدیمه 🙄
لیا:حتی اگه قرار باشه جونمو از دست بدم باید این کارو کنم😏
یهویی شمشیر باز اول قلعه ی قدرت یعنی اُستُم اونجا اومد
از زبان استم🌪
نباید بزارم دشمن به قلمرو ی قلعه نزدیک شه.
باید نابودش کنم.
از زبان نویسنده✍
گوریل قدرتش کم بود و با دیدن استم عقب نشینی کرد.
اما! تایگر مثل همیشه مغرور بازی در آورد شروع کرد به جنگیدن با استم.
از زبان تایگر🐯
باز این فوضول.
چند تا از قطار های کریستال های سحر آمیز رو متوقف و برده.
تایگر:این دفعه رحمی نیست بچه جون تا یاد بگیری تو کار بقیه دخالت نکنی😏
استم:باش داپش😂😎
از زبان ل ل 👦🏻🔥
تا اومدم به هیروفایر و لیا بگم از جاتون تکون نخورید، دیدم غیبشون زده
تهگو که رفتن استم رو کمک کنن
از زبان لیا🧛🏻♀
باید به کمک استم برم
نباید بزارم کسی آسیب ببینه
از زبان هیروفایر🔥
تا دیدم لیا رفت منم باهاش رفتم
یعنی با میخواد چیکار کنه
این دوتا، دوتا دشمنن عمرا بتونه جلو شون رو بگیره
از زبان استم🌪
چی! پرنسس!
چرا از قلعه ی زمانی میومد بیرون!
مگه نباید الان قلعه ی قدرت پیش استاد باشه!؟
استم:پرنسس چرا اینجایید! 😕مگه نباید پیش استاد باشید؟!!🤨
لیا:اولا پرنسس نه لیا😐 دومن نمیزارم که شمشیر باز اول قلعه ی قدرت آسیب ببینه😜
تایگر:پس تو پرنسس شونی😏
لیا:پرنسس تو هم هستم 😒
تایگر:خودم پادشاهم پرنسس چیکار؟! 😂😏
لیا:خرت از پل گذشت اون موقع میفهمی🙄
از زبان نویسنده✍
تایگر میخواست به لیا حمله کنه که هیروفایر جلوشو گرفت
از زبان تایگر🐯
میخواستم به پرنسس شون حمله کنم که یه آدم آهنی جلومو گرفت😡
هیروفایر :اجازه نمیدونم کسی به پرنسس آسیب بزنه🤬
لیا:ببندید اون دهنو🤬، الان دوساعته دارن پشت سر هم میگم لیا، لیا،😫
استم:باش لیا😂
از زبان لیا🧛🏻♀
ل ل :حالا دیگه باید جنگید😏
ل ل دکمه ی روی کمر بندشو زد. و رفت داخل هیروفایر،
ولی یه مشکل🤦🏻♀😨
🧛🏻♀🖤 🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀ادامه دارد❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀
پایان پارت 5
ممنون که تا اینجا خوندید😊❤️
#Queen_as
👑#کی_مرا_ملکه_کرد 👑
پارت:6
🧛🏻♀🖤 🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀
ولی یه مشکل، هنوز ل ل. به هیروفایر طسلت نداشت😬🤦🏻♀
از زبان نویسنده🙂✍️
لیا که میدونست نه تایگر نه هیروفایر و ل ل نمیتونن بجنگ یا اگه جنگیدن جنگ تا مرگه،
گفت:صبر کنید! این دفعه نمی جنگیم ولی دفعه ی بعد جنگ تا مرگه... 😏
تایگر:چون دلم براتون میسوزه باش😏
لیا:لازم نکرده بسوزه 😂
تایگر عقب نشینی کرد
از زبان لیا🖤
لیا:خب بسه دیگه بدویید بریم قلعه ی ماه☺️
ل ل :اره اگه بریم اونجا شاید وتوریکس رو پیدا کنیم😁
استم:منم میام 🙂
هیروفایر :داداش بمون اینجا مراقب قلعه ی قدرت😑
استم:استاد بهم دستور داد که به دنبال پرنسس برم و حالا که پیداش کردم چرا که نه بیام دنبالش😅
انجر وی:چرا باید لیا عزیز باشه اما من نه😑💔
لیا:بسه بابا بریم دیگه😐
راه افتادیم🚗🏍🚁
رسیدیم قلعه ی ماه🌙
لیا :وتوریکس!!! وتوریکس!!!
هیروفایر :فایده نداره، کلا قلعه نابود شده، اصلا چرا.؟!😰
استم:اینجا یه جنگی بوده😕
ل ل :یعنی وتوریکس مرده! 😱
لیا:ساکت شید🤯یه کم مُحلَت بدید🤯😤
میراجِل(برادر حیراقل) :سلام اینجاکاری داشتید🤨
لیا:سلام من لیام! شما وتوریکس رو ندیدید😅
میراجل:شمایید پرنسس🙂 منم میراجلم🙃نه متاسفانم ندیدمش، منو برادرم حیراقل از وقتی اومدیم اینجا هیچ کس رو ندیدیم😕
لیا:میراجل! چرا تو و براورت حیراقل اینجا اومدید!؟اینجا یه جای آوار ست🤔
میراجل:ما میخوایم قلعه ی ماه رو از دوباره بسازیم🙂
لیا:چه جالب☺️راستی برادرتو میشه ببینم؟
میراجل:اونجاست↗️
لیا:اممم! سلام حیراقل
حیراقل:سلام! شما اسم منو از کجا میدونید؟! 🤨
لیا:برادرت میراجل بهم گفت 🙃
حیراقل:خب چیکار داشتید؟!
لیا:میخواستم از تون... (میخواست حرفشو ادامه بده)
صدای داد زدن میراجل😨
🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤❤️ادامه دارد🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🖤🧛🏻♀❤️
پایان پارت 6
ممنون که تا اینجا خوندید☺️❤️
#Queen_as
👑#کی_مرا_ملکه_کرد👑
پارت:6
🧛🏻♀🖤 🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀
ولی یه مشکل، هنوز ل ل. به هیروفایر طسلت نداشت😬🤦🏻♀
از زبان نویسنده🙂✍️
لیا که میدونست نه تایگر نه هیروفایر و ل ل نمیتونن بجنگ یا اگه جنگیدن جنگ تا مرگه،
گفت:صبر کنید! این دفعه نمی جنگیم ولی دفعه ی بعد جنگ تا مرگه... 😏
تایگر:چون دلم براتون میسوزه باش😏
لیا:لازم نکرده بسوزه 😂
تایگر عقب نشینی کرد
از زبان لیا🖤
لیا:خب بسه دیگه بدویید بریم قلعه ی ماه☺️
ل ل :اره اگه بریم اونجا شاید وتوریکس رو پیدا کنیم😁
استم:منم میام 🙂
هیروفایر :داداش بمون اینجا مراقب قلعه ی قدرت😑
استم:استاد بهم دستور داد که به دنبال پرنسس برم و حالا که پیداش کردم چرا که نه بیام دنبالش😅
انجر وی:چرا باید لیا عزیز باشه اما من نه😑💔
لیا:بسه بابا بریم دیگه😐
راه افتادیم🚗🏍🚁
رسیدیم قلعه ی ماه🌙
لیا :وتوریکس!!! وتوریکس!!!
هیروفایر :فایده نداره، کلا قلعه نابود شده، اصلا چرا.؟!😰
استم:اینجا یه جنگی بوده😕
ل ل :یعنی وتوریکس مرده! 😱
لیا:ساکت شید🤯یه کم مُحلَت بدید🤯😤
میراجِل(برادر حیراقل) :سلام اینجاکاری داشتید🤨
لیا:سلام من لیام! شما وتوریکس رو ندیدید😅
میراجل:شمایید پرنسس🙂 منم میراجلم🙃نه متاسفانم ندیدمش، منو برادرم حیراقل از وقتی اومدیم اینجا هیچ کس رو ندیدیم😕
لیا:میراجل! چرا تو و براورت حیراقل اینجا اومدید!؟اینجا یه جای آوار ست🤔
میراجل:ما میخوایم قلعه ی ماه رو از دوباره بسازیم🙂
لیا:چه جالب☺️راستی برادرتو میشه ببینم؟
میراجل:اونجاست↗️
لیا:اممم! سلام حیراقل
حیراقل:سلام! شما اسم منو از کجا میدونید؟! 🤨
لیا:برادرت میراجل بهم گفت 🙃
حیراقل:خب چیکار داشتید؟!
لیا:میخواستم از تون... (میخواست حرفشو ادامه بده)
صدای داد زدن میراجل😨
🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤❤️ادامه دارد🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🖤🧛🏻♀❤️
پایان پارت 6
ممنون که تا اینجا خوندید☺️❤️
#Queen_as
👑#کی_مرا_ملکه_کرد👑
پارت:7.
🧛🏻♀🖤 🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀
لیا:مم میراجلللل! 😨
نه نه 😨
میراجل کشته شده بود😱😭
حیراقل زبونش بند اومده بود😓
حیراقل:ک... کا.. کار کیه🤬😭
ببر خاکی:عه پس داداشیت بود😂😈
حیراقل:.................. (من با ادبم😂)
حیراقل :ضربه ی سنگ آتش فشانی😡🌋
ولی نمیشه 😕حیراقل آدم آهنی ایه که از نوع قدرته ولی ببر خاکی از نوع سرعت🙁
لیا:حیراقل! صبر کن!
هیروفایر و استم:باید بریم کمکش😠
ل ل روی کمربندش زدو وارد استم شد
هیروفایر از جلو،، استم از عقب به ببر خاکی حمله میکردن
و بعدش لیا با قدرتش از زمین دو تا سنگ کند و مستقیم به ببرخاکی پرت کرد😧
آره🤩ببر خاکی مرد🙃
حیراقل هیچ حرفی نمیزد☹️
راه خیلی طولانی بود، شب شده بود😕
لیا:همین جا استراحت میکنیم
هیروفایر و استم آتیش روشن کردن🔥
لیا دور آتیش شیش تا چادر زد⛺️
بعد از چند ساعت...🕓
لیا:یلا! یلا! برید بخوابید😐
حیراقل:من نگهبانی میدم
لیا:باش! حداقل یکی بجای ما بیدار میمونه🙃با اجازه من برم کپه ی مرگمو بزارم😂😐💔
همه به چادراشون رفتم
ساعت 3 نصف شب🕓😐
🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤❤️ادامه دارد🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🖤🧛🏻♀❤️
پایان پارت 7😁
ممنون که تا اینجا خوندید😊❤️
#Queen_as
👑#کی_مرا_ملکه_کرد👑
پارت:8
🧛🏻♀🖤 🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀
ساعت 3 نصف شب🕒😐
هیروفایر :لیا! لیا! بیدار شو
لیا:ها! چیه! 😐
هیروفایر :به حیراقل بگو بره بخوابه من نگهبانی میدم🙄
لیا:چرا مگه چیه؟ 😑
هیروفایر :خوابم نمیبره😕
لیا:ساکت شو بابا! خوابت نیاد چون ظهر مثل🐶خوابیدی😒الکی هم ادای عاشقا رو برام در نیار😐
هیروفایر :باش بابا غلط خوردم شب خوش😐💔
لیا:البته بام داد خوش😂
هیروفایر:😂✌️
☀️ساعت 6 صبح🕕
لیا:استممم! استممم! بیداشو خواب آلووو😐
استم:از اولم بیدارم😐😂
لیا:دروغ گویی کار مسلمانان نیست😐
حیراقل:یلا بریم قلعه ی قدرت 😔
لیا:چرا ناراحتی☹️
حیراقل :چراناراحت نباشم😔
لیا:
🎵اون روزیو یادمه! که انگار مال من بود🖤
🎵اون روزیو یادمه! که انگار همه چیزو از دست دادم👋
🎵اون روزیو یادمه! که سختی به شانه ام زد و گفت:سلام✋
🎵اما🙃
🎵مثل تو! بر روی زمین نیافتادم🏳
🎵مثل تو! نا امید نشدم⚡️
🎵مثل تو! منتظر بقیه نشدم💔
🎵چون!😊
🎵یک مبارز واقعی این کارو نمیکنه😏
🎵یک مبارز واقعی این کارو نمیکنه🖤
🎵یک مبارز واقعی این کارو نمیکنه⚔
🎵نه! نه!😏
🎵یک مبارز واقعی⚔
🎵نه! نه!😏
🎵یک مبارز واقعی⚔
🎵نه! نه!😏
🎵یک مبارز واقعی⚔
🎵نه! نه!😏
🎵یک مبازه واقعـی💔
🎵اون روزیو یادمه! که باید مایل های راه رو به یاد می اوردم🗺
🎵همتونو به یاد میارم...😞
🎵دیوانگی منو به باد داد...😓
🎵هنوز فراموشش نکردم💔
🎵و هرگز فراموشش نخواهم کرد😢
🎵اما🙃
🎵مثل تو! بر روی زمین نیافتادم🏳
🎵مثل تو! نا امید نشدم⚡️
🎵مثل تو! منتظر بقیه نشدم💔
🎵چون!😊
🎵یک مبارز واقعی این کارو نمیکنه😏
🎵یک مبارز واقعی این کارو نمیکنه🖤
🎵یک مبارز واقعی این کارو نمیکنه⚔
🎵نه! نه!😏
🎵یک مبارز واقعی⚔
🎵نه! نه!😏
🎵یک مبارز واقعی⚔
🎵نه! نه!😏
🎵یک مبارز واقعی⚔
🎵نه! نه!😏
🎵یک مبازه واقعـی🙂❤️
(دوستان هر جمله یا کلمه ای که قبلش ایموجیه🎵باشه، بدونید که آهنگ خونده شده😉)
حیراقل :ببخشید لیا😓
لیا:نه بابا مگه چیکار کردی 🙂
ل ل :میشه بپرس کسانی که به یادشون داری کین🤔
لیا:اژدهام که خودم بزرگش کردم😔معلم الفس😢پدرم💔
استم:حالا کیه که هرگز فراموشش نمیکنه؟ 🤨(به صورت متلک😐💔)
لیا:همونی که ت رو نابود کرد و یه پدرمو گرفت😒(اَلگول: جهان یا بُعدیه که لیا توش زندگی میکرد)
هیروفایر :بسه دیگه، راه بیوفتید😐👌
بعد از چند کیلو متر⚖
🧛🏻♀🖤 🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀ادامه دارد❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀
پایان پارت 8
ممنون که تا اینجا خوندید😊❤️
پیویم🌈
🌈 @Queen_as 🌈
#Queen_as
👑#کی_مرا_ملکه_کرد👑
پارت:9
🧛🏻♀🖤 🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀
رسیدن به قلعه ی قدرت🏰
استم: بفرمایید اینم قلعه ی قدرت😁
لیا:آقا میگم قلعه ی قدرت همون جوری که شنیدم، قوی ترین قلعس؟🤔
استم:اگه نبود که بر فنا رفته بودیم🙄🤦🏻♂
ل ل:از طرف کی😟
استم:تایگر😤
لیا:پس لعنتی نمیخواد دست بر دار باشه؟!😡
استم:بابا خودتو اعصبانی نکن😜بزن بریم پیش استاد😄
رسیدیم به اتاق فرمانده ی قلعه ی قدرت🙃🙂
جرج(فرمانده ی قلعه ی قدرت):سلام ملکه☺️
لیا:اِممم😅البته هنوز پرنسسم😬
جرج:چرا؟؟؟!!!😳
لیا:دو کلمه، پنجه ی طلایی😒
جرج:انگار تیم حیوانات نمیخوان دست بردار باشن🤬
لیا: اِ! فرمانده آروم باشید😕
جرج:ملکه منو فرمانده صدا نکیند جرج خوبه😜😂
لیا:پس شما هم منو ملکه صدا نکنید 😂
به اتاق فرمان رفتیم🔑
لیا:خب این نقشه ی محوطه ی قلعه های نا میکانیکی ها ست🗺(اون نقشه پیشرفته تر و سه بُعدی و اصلا کاغذی نیست😐👌)
لیا:خب الان من یه چیز از هیروفایر و جرج میخوام🙃
جرج و هیروفایر:چیه؟🤨🤔
لیا:اینکه اعلان کنید که هر دوتا قلعه های شما یعنی قلعه ی زمان و قلعه ی قدرت با هم متحدن😇
هر دو تا ایشون اعلان کردن🤝
لیا: این از شما دوتا🙃حالا باید بقیه ی قلعه ها ی میکانیکی ها رو بهتون معرفی کنم🙂🏰
1:قلعه ی ماه🌙 که صاحبش وتوریکسه،متأسفانه نمیدونم چرا نابوده😓
2:قلعه ی یخ❄️که صاحبش آیسی ستمنه، که با قلعه ی قدرت دشمنی داره و بمولا نمیدونم چرا و نمیخوام بدونم😬
جرج وست حرف لیا:لازم نکرده کسی بفهمه😒
لیا:آرورم بابا چیزی نگفتم بخدا🙄
یه سرباز وارد اُتاق شد
سرباز:فرمانده! فرمانده! تایگر تقریبا نزدیک ورودیه قلعس😨
لیا:هیروفایر، حیراقل، استم، ل ل،جرج با من بیاید بیرون، انجروی هم برو از بالکن قلعه تماشا کن که آسیبی بهت نرسه😘
لیا و بقیه به بیرون قلعه رفتن
تایگر :او! او! ببین کی اینجاست! پرنسسه!راستی ببین کیا رو باخودش اورده😏
لیا هیچ حرفی نزد و از کریستال قرمز استفاده کرد💎🔴
لیا چشماش قرمز شده بود😨
یعنی استفاده ی از قدرت کامله کامل😨😱
یعنی ممکنه لیا به تایگر آسیب بزنه؟؟؟!!!😱
🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤❤️ادامه دارد🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🖤🧛🏻♀
🙃پایان پارت 9🙂
❤️ممنون که تا اینجا خوندید😊
#Queen_as
👑#کی_مرا_ملکه_کرد👑
پارت:10
🧛🏻♀🖤 🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀
تایگر: بازم نخندون😏تا دیروز من به کسی آسیب نمیزنم امروز میخواد منو نابود کنه😂😏
لیا:من به کسانی آسیب میزنم که نمیخوام به راه راست هدایت بشن😏
تایگر:پس سنگ دل شدی بلاخره؟؟!!😆😏
لیا:قلب این پرنسس خیلی وقته سنگی شده...! 🖤اما🙃هنوز قلب این پرنسس میتپه هنوز💗
تایگر:مهم نیست فعلا قلعه ی قدرت باید مال من باشه😏
کل لشکر تایگر پشت سر هم شعار «درود بر تا ای تایگر» رو میگفتن
لیا تلپورت کرد و یکی از چاقو ها شو تو بدن تایگر فرو برد🔪
لیا:اگه بازم تکرار کنید همون بلایی ای که سر تایگر اومد، سرتون میاد😠
هیروفایر،جرج و استم:لیا تو برو پیش ل ل بقیشون با ما
لیا:باشه
تا تونست قلعه رو گشت تا یهویی ل ل رو مشقول حرف زدن با "وتوریکس" دید😳
لیا: کار مهمت تر از این نیست که من گمشم تو بهش برسی؟؟!😒
ل ل:عه چرا متلک میزنی لیا😒
لیا: خو لامصب تو رفتی دنبال وتوریکس که میتونه با هیروفایر ضربه ی "شب تاریک" رو بزنه که اون تایگر لیعنتی رو نابود کنه، بعد بهم نگفتی🤯😒
ل ل:باش بابا ببخشید گلی مگه گنده بک راضی میشه😐
وتوریکس:منو ننداز وست بحث😬
لیا:باید وست بحث باشی
وتوریکس برید با تایگر بجنگید من کار ندارم😒
لیا:تو چه مرگت شده😡از قلعه ی نابود شده ی ماه گرفته تا این مسخرا بازیات🤬
وتوریکس :تو... (میخواست حرفشو ادامه بده)
لیا:من چی؟؟؟!!!اگه میخوای بنالی که بگم ننال من خودم بد بخترتم😒
یهویی صدای پچ پچ دو سرباز:هیروفایر و فرمانده با بقیه رفتن دنبال تایگر😆این دفعه نابودش میکنیم🤪
لیا:اولا پچ پچ کردن کار اشتباهیه دومن بگید کجا رفتن؟؟😐
سرباز:رفتن دنبال تایگر که نابودش کنن😄
لیا:وای نه😥تایگر براشون تلّه درس کرده😰
ل ل:تو برو من میام😓
لیا*:قلب سنگیتو رها کن! بی کینه باش مثل هوا! 🌫
لیا باگفت این جمله پرواز کرد و سریع رفت
ل ل:حالا که باور نمیکنی نجات دهندم خودم بهت نشون میدم🙃
ل ل بر روی کمربندش زد و به وتوریکس دستور تبديل به ماشین رو داد🤩👏
وقتی لیا رسید ل ل و وتوریکس هم رسیدن✌️
همون جا تایگر تیغشو فرو برد توی شکمه لیا😱
تایگر: هرکی بزن میخوره😠😏
لیا افتاد زمین☹️
🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤❤️ادامه دارد🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🖤🧛🏻♀
🙃پایان پارت: 10🙂
❤️ممنون که تا اینجا خوندید😊
👑#کی_مرا_ملکه_کرد👑
پارت:11
🧛🏻♀🖤 🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀
لیا افتاد زمین و بیهوش شد😰
هیروفایر:لیا؟!لیاااا؟!😭💔
ل ل:هیروفایر... (میخواست حرفشو ادامه بده)
هیروفایر:تایگر!!! ازت انتقام میگیرم😡🤬
هیروفایر هیچ فکری نکرده بود یعنی در این حد اعصبانی بود که به این فک نکرده بود که کنار حفره آتش فشانن😥
تایگر پرید و هیروفایر افتاد توی مذاب😨😱
تایگر این از یکیتون بقیتون بیاید جلو😏
استم که داشت جلوی نیرو های دشمنو با سرباز ها میگرفت⚔
وتوریکس حمله کرد ولی بازم خودشو ل ل رو بر باد داد😨
جرج پرید و تبديل به هلیکوپتر شدو و خودشو و وتوریکس رسون اما تایگر یکی از تيغه هاشو پرت داد سمت جرج، جرج و وتوریکس و ل ل هم افتادن😱
حیراقل به تایگر حمله کر اما تایگر آدم آهنی ای از نوع سرعته ولی حیراقل از نوع قدرته😕
تایگر دست حیراقل رو با تیغه هاش قطع کرد😱😳
حیراقل روی زمین بیهوش افتاد😣
عقرب آبی وزیر تایگر خودشو رسوند🦂🔵
عقرب آبی:آفرین فرمانده😈این دفعه همشونو باهم بردید😈😏
تایگر:این دختره رو با خودمون میبریم قلعه ی قدرت
عقرب آبی:فرمانده مگه شما رمز قلعه ی قدرت رو دارید؟ 😟
تایگر:آره تایگرم دیگه😏✌️
تایگر لیا رو برد با خودشون😳
🔆ظهر رو بعد🔅
لیا از خواب بیدار شدم
سرش گیج میرفت اما نوار پانسمانی که دور شکمش پیچیده شده بود و سِرُم می که توی آنجش بود، رو حس کرد😓
تا جایی اکه فهمیده بود توی. قلعه ی قدرت بود
در باز شد
لیا فکر کرد هیروفایره، خیلی خوشحال شد😊
ولی دقت که کرد تایگر بود😧
لیا:تو اینجا چیکار میکنی😡
تایگر:میتونی بری از قلعم بیرون😏
لیا:قلعه ی تو؟!😠
تایگر:دوستات مردن😏فقط تو موندی😏😈
لیا:ای کاش میمردم اینجا نبودم😒
تایگر:مگه آرزوت این نبود که ملکه بشی؟!😏
لیا:آره، ولی بدون دوستام نمیتونم😒😔
تایگر:خب با من ازدواج کن و ملکه شو🙃
لیا:با تو😠
تایگر:خب من که چی😒😐
لیا روی رخت خواب نشستو گفت:من عاشق یکی دیگم😏نه تو پادشاه خیالی😏
تایگر:مجبوری با من ازدواج کنی😏😈
لیا:که چی؟! 😒
تایگر:به قلعه ی یخ و جنگل سرباز مقدس حمله میکنم و کل نسل میکانیکی ها رو منقرض میکنم😏😈
لیا:😳باشه باشه😭
تایگر:آفرین دختر خوب🙃😏حالا پاشو ببرمت اتاقت🙂
لیا بزور پاشد و با تایگر رفت
لیا اشکاشو توی چشاش نگه داشته بود😢😭
بعد از 3 ساعت🕒
🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤❤️ادامه دارد🖤🧛🏻♀❤️🧛🏻♀🖤🧛🏻♀❤️🖤🧛🏻♀
🙃پایان پارت:11🙂
❤️ممنون که تا اینجا خوندید
🚫کپی حرام🚫
✅کپی با ذکر منبع و لینک مجاز✅
سلام دوستان
در نوشتن رمان #کی_مرا_ملکه_کرد؟ به مشکل بر خوردیم😔
لطفا لفت ندید تا مشکل رو برطرف کنیم
دوستون داریم❤️
دوستان😍
مشکل حل شد
با کمک خدا انتشار رمان: #کی_مرا_ملکه_کرد؟ ادامه خواهد یافت 😄
سلام سلام😄
این منم مدیر #Queen_as
اومدم بگم که رمان #کی_مرا_ملکه_کرد؟ به اتمام رسید
و تنها ییرایش پارت ها مونده که بریم برای فصل بعد این رمان به نام #نگهبان_آتش 😍🔥
پس لفت ندید کیوتام🌝🌻
دوستان واقعا ببخشید که رمان #کی_مرا_ملکه_کرد خیلی وقته ارسال نمیشه🙏🏻
واقعا این چند روزه درگیرم😔
تابستون هم رمان #کی_مرا_ملکه_کرد هم رمان #نگهبان_آتش که ادامه ی رمان قبلیه ارسال میشه❤️