eitaa logo
《CafeNovel࿐
19 دنبال‌کننده
788 عکس
85 ویدیو
1 فایل
꧁﷽꧂ 🌻تاریخ تولدت چنل: 1400/10/7 🌻خوش اومدید🎉 🌻اينجا برا عاشقان رمانه🦋 🌻ارسال آثار: @Queen_as 🌻 @Naia_lisa_807 🌻 🌻مدیریت کل:💻 @Queen_as🌻 🌻معاون:💻 @Naia_lisa_807🌻 🌻گپ کانال:👥 https://eitaa.com/joinchat/572457120G887698e279 🌻
مشاهده در ایتا
دانلود
👑👑 پارت:5 🧛🏻‍♀🖤 🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀ لیا:اره🙃کی گفته من میخوام بکشمشون😒من باید تیم میکانیکی ها و حیوانات رو متحد کنم☺️ ل ل:لیا این غیرممکنه😕جنگ این دو تیم از زمانه قدیمه 🙄 لیا:حتی اگه قرار باشه جونمو از دست بدم باید این کارو کنم😏 یهویی شمشیر باز اول قلعه ی قدرت یعنی اُستُم اونجا اومد از زبان استم🌪 نباید بزارم دشمن به قلمرو ی قلعه نزدیک شه. باید نابودش کنم. از زبان نویسنده✍ گوریل قدرتش کم بود و با دیدن استم عقب نشینی کرد. اما! تایگر مثل همیشه مغرور بازی در آورد شروع کرد به جنگیدن با استم. از زبان تایگر🐯 باز این فوضول. چند تا از قطار های کریستال های سحر آمیز رو متوقف و برده. تایگر:این دفعه رحمی نیست بچه جون تا یاد بگیری تو کار بقیه دخالت نکنی😏 استم:باش داپش😂😎 از زبان ل ل 👦🏻🔥 تا اومدم به هیروفایر و لیا بگم از جاتون تکون نخورید، دیدم غیبشون زده تهگو که رفتن استم رو کمک کنن از زبان لیا🧛🏻‍♀ باید به کمک استم برم نباید بزارم کسی آسیب ببینه از زبان هیروفایر🔥 تا دیدم لیا رفت منم باهاش رفتم یعنی با میخواد چیکار کنه این دوتا، دوتا دشمنن عمرا بتونه جلو شون رو بگیره از زبان استم🌪 چی! پرنسس! چرا از قلعه ی زمانی میومد بیرون! مگه نباید الان قلعه ی قدرت پیش استاد باشه!؟ استم:پرنسس چرا اینجایید! 😕مگه نباید پیش استاد باشید؟!!🤨 لیا:اولا پرنسس نه لیا😐 دومن نمیزارم که شمشیر باز اول قلعه ی قدرت آسیب ببینه😜 تایگر:پس تو پرنسس شونی😏 لیا:پرنسس تو هم هستم 😒 تایگر:خودم پادشاهم پرنسس چیکار؟! 😂😏 لیا:خرت از پل گذشت اون موقع میفهمی🙄 از زبان نویسنده✍ تایگر میخواست به لیا حمله کنه که هیروفایر جلوشو گرفت از زبان تایگر🐯 میخواستم به پرنسس شون حمله کنم که یه آدم آهنی جلومو گرفت😡 هیروفایر :اجازه نمیدونم کسی به پرنسس آسیب بزنه🤬 لیا:ببندید اون دهنو🤬، الان دوساعته دارن پشت سر هم میگم لیا، لیا،😫 استم:باش لیا😂 از زبان لیا🧛🏻‍♀ ل ل :حالا دیگه باید جنگید😏 ل ل دکمه ی روی کمر بندشو زد. و رفت داخل هیروفایر، ولی یه مشکل🤦🏻‍♀😨 🧛🏻‍♀🖤 🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀ادامه دارد❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀ پایان پارت 5 ممنون که تا اینجا خوندید😊❤️
👑 👑 پارت:6 🧛🏻‍♀🖤 🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀ ولی یه مشکل، هنوز ل ل. به هیروفایر طسلت نداشت😬🤦🏻‍♀ از زبان نویسنده🙂✍️ لیا که میدونست نه تایگر نه هیروفایر و ل ل نمیتونن بجنگ یا اگه جنگیدن جنگ تا مرگه، گفت:صبر کنید! این دفعه نمی جنگیم ولی دفعه ی بعد جنگ تا مرگه... 😏 تایگر:چون دلم براتون میسوزه باش😏 لیا:لازم نکرده بسوزه 😂 تایگر عقب نشینی کرد از زبان لیا🖤 لیا:خب بسه دیگه بدویید بریم قلعه ی ماه☺️ ل ل :اره اگه بریم اونجا شاید وتوریکس رو پیدا کنیم😁 استم:منم میام 🙂 هیروفایر :داداش بمون اینجا مراقب قلعه ی قدرت😑 استم:استاد بهم دستور داد که به دنبال پرنسس برم و حالا که پیداش کردم چرا که نه بیام دنبالش😅 انجر وی:چرا باید لیا عزیز باشه اما من نه😑💔 لیا:بسه بابا بریم دیگه😐 راه افتادیم🚗🏍🚁 رسیدیم قلعه ی ماه🌙 لیا :وتوریکس!!! وتوریکس!!! هیروفایر :فایده نداره، کلا قلعه نابود شده، اصلا چرا.؟!😰 استم:اینجا یه جنگی بوده😕 ل ل :یعنی وتوریکس مرده! 😱 لیا:ساکت شید🤯یه کم مُحلَت بدید🤯😤 میراجِل(برادر حیراقل) :سلام اینجاکاری داشتید🤨 لیا:سلام من لیام! شما وتوریکس رو ندیدید😅 میراجل:شمایید پرنسس🙂 منم میراجلم🙃نه متاسفانم ندیدمش، منو برادرم حیراقل از وقتی اومدیم اینجا هیچ کس رو ندیدیم😕 لیا:میراجل! چرا تو و براورت حیراقل اینجا اومدید!؟اینجا یه جای آوار ست🤔 میراجل:ما میخوایم قلعه ی ماه رو از دوباره بسازیم🙂 لیا‌:چه جالب☺️راستی برادرتو میشه ببینم؟ میراجل:اونجاست↗️ لیا:اممم! سلام حیراقل حیراقل:سلام! شما اسم منو از کجا میدونید؟! 🤨 لیا:برادرت میراجل بهم گفت 🙃 حیراقل:خب چیکار داشتید؟! لیا:میخواستم از تون... (میخواست حرفشو ادامه بده) صدای داد زدن میراجل😨 🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤❤️ادامه دارد🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🖤🧛🏻‍♀❤️ پایان پارت 6 ممنون که تا اینجا خوندید☺️❤️
👑👑 پارت:6 🧛🏻‍♀🖤 🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀ ولی یه مشکل، هنوز ل ل. به هیروفایر طسلت نداشت😬🤦🏻‍♀ از زبان نویسنده🙂✍️ لیا که میدونست نه تایگر نه هیروفایر و ل ل نمیتونن بجنگ یا اگه جنگیدن جنگ تا مرگه، گفت:صبر کنید! این دفعه نمی جنگیم ولی دفعه ی بعد جنگ تا مرگه... 😏 تایگر:چون دلم براتون میسوزه باش😏 لیا:لازم نکرده بسوزه 😂 تایگر عقب نشینی کرد از زبان لیا🖤 لیا:خب بسه دیگه بدویید بریم قلعه ی ماه☺️ ل ل :اره اگه بریم اونجا شاید وتوریکس رو پیدا کنیم😁 استم:منم میام 🙂 هیروفایر :داداش بمون اینجا مراقب قلعه ی قدرت😑 استم:استاد بهم دستور داد که به دنبال پرنسس برم و حالا که پیداش کردم چرا که نه بیام دنبالش😅 انجر وی:چرا باید لیا عزیز باشه اما من نه😑💔 لیا:بسه بابا بریم دیگه😐 راه افتادیم🚗🏍🚁 رسیدیم قلعه ی ماه🌙 لیا :وتوریکس!!! وتوریکس!!! هیروفایر :فایده نداره، کلا قلعه نابود شده، اصلا چرا.؟!😰 استم:اینجا یه جنگی بوده😕 ل ل :یعنی وتوریکس مرده! 😱 لیا:ساکت شید🤯یه کم مُحلَت بدید🤯😤 میراجِل(برادر حیراقل) :سلام اینجاکاری داشتید🤨 لیا:سلام من لیام! شما وتوریکس رو ندیدید😅 میراجل:شمایید پرنسس🙂 منم میراجلم🙃نه متاسفانم ندیدمش، منو برادرم حیراقل از وقتی اومدیم اینجا هیچ کس رو ندیدیم😕 لیا:میراجل! چرا تو و براورت حیراقل اینجا اومدید!؟اینجا یه جای آوار ست🤔 میراجل:ما میخوایم قلعه ی ماه رو از دوباره بسازیم🙂 لیا‌:چه جالب☺️راستی برادرتو میشه ببینم؟ میراجل:اونجاست↗️ لیا:اممم! سلام حیراقل حیراقل:سلام! شما اسم منو از کجا میدونید؟! 🤨 لیا:برادرت میراجل بهم گفت 🙃 حیراقل:خب چیکار داشتید؟! لیا:میخواستم از تون... (میخواست حرفشو ادامه بده) صدای داد زدن میراجل😨 🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤❤️ادامه دارد🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🖤🧛🏻‍♀❤️ پایان پارت 6 ممنون که تا اینجا خوندید☺️❤️
👑👑 پارت:7. 🧛🏻‍♀🖤 🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀ لیا:مم میراجلللل! 😨 نه نه 😨 میراجل کشته شده بود😱😭 حیراقل زبونش بند اومده بود😓 حیراقل:ک... کا.. کار کیه🤬😭 ببر خاکی:عه پس داداشیت بود😂😈 حیراقل:.................. (من با ادبم😂) حیراقل :ضربه ی سنگ آتش فشانی😡🌋 ولی نمیشه 😕حیراقل آدم آهنی ایه که از نوع قدرته ولی ببر خاکی از نوع سرعت🙁 لیا:حیراقل! صبر کن! هیروفایر و استم:باید بریم کمکش😠 ل ل روی کمربندش زدو وارد استم شد هیروفایر از جلو،، استم از عقب به ببر خاکی حمله میکردن و بعدش لیا با قدرتش از زمین دو تا سنگ کند و مستقیم به ببرخاکی پرت کرد😧 آره🤩ببر خاکی مرد🙃 حیراقل هیچ حرفی نمیزد☹️ راه خیلی طولانی بود، شب شده بود😕 لیا:همین جا استراحت میکنیم هیروفایر و استم آتیش روشن کردن🔥 لیا دور آتیش شیش تا چادر زد⛺️ بعد از چند ساعت...🕓 لیا:یلا! یلا! برید بخوابید😐 حیراقل:من نگهبانی میدم لیا:باش! حداقل یکی بجای ما بیدار میمونه🙃با اجازه من برم کپه ی مرگمو بزارم😂😐💔 همه به چادراشون رفتم ساعت 3 نصف شب🕓😐 🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤❤️ادامه دارد🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🖤🧛🏻‍♀❤️ پایان پارت 7😁 ممنون که تا اینجا خوندید😊❤️
👑👑 پارت:8 🧛🏻‍♀🖤 🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀ ساعت 3 نصف شب🕒😐 هیروفایر :لیا! لیا! بیدار شو لیا:ها! چیه! 😐 هیروفایر :به حیراقل بگو بره بخوابه من نگهبانی میدم🙄 لیا:چرا مگه چیه؟ 😑 هیروفایر :خوابم نمیبره😕 لیا:ساکت شو بابا! خوابت نیاد چون ظهر مثل🐶خوابیدی😒الکی هم ادای عاشقا رو برام در نیار😐 هیروفایر :باش بابا غلط خوردم شب خوش😐💔 لیا:البته بام داد خوش😂 هیروفایر:😂✌️ ☀️ساعت 6 صبح🕕 لیا:استممم! استممم! بیداشو خواب آلووو😐 استم:از اولم بیدارم😐😂 لیا:دروغ گویی کار مسلمانان نیست😐 حیراقل:یلا بریم قلعه ی قدرت 😔 لیا:چرا ناراحتی☹️ حیراقل :چراناراحت نباشم😔 لیا: 🎵اون روزیو یادمه! که انگار مال من بود🖤 🎵اون روزیو یادمه! که انگار همه چیزو از دست دادم👋 🎵اون روزیو یادمه! که سختی به شانه ام زد و گفت:سلام✋ 🎵اما🙃 🎵مثل تو! بر روی زمین نیافتادم🏳 🎵مثل تو! نا امید نشدم⚡️ 🎵مثل تو! منتظر بقیه نشدم💔 🎵چون!😊 🎵یک مبارز واقعی این کارو نمیکنه😏 🎵یک مبارز واقعی این کارو نمیکنه🖤 🎵یک مبارز واقعی این کارو نمیکنه⚔ 🎵نه! نه‌!😏 🎵یک مبارز واقعی⚔ 🎵نه! نه!😏 🎵یک مبارز واقعی⚔ 🎵نه! نه!😏 🎵یک مبارز واقعی⚔ 🎵نه! نه!😏 🎵یک مبازه واقعـی💔 🎵اون روزیو یادمه! که باید مایل های راه رو به یاد می اوردم🗺 🎵همتونو به یاد میارم...😞 🎵دیوانگی منو به باد داد...😓 🎵هنوز فراموشش نکردم💔 🎵و هرگز فراموشش نخواهم کرد😢 🎵اما🙃 🎵مثل تو! بر روی زمین نیافتادم🏳 🎵مثل تو! نا امید نشدم⚡️ 🎵مثل تو! منتظر بقیه نشدم💔 🎵چون!😊 🎵یک مبارز واقعی این کارو نمیکنه😏 🎵یک مبارز واقعی این کارو نمیکنه🖤 🎵یک مبارز واقعی این کارو نمیکنه⚔ 🎵نه! نه‌!😏 🎵یک مبارز واقعی⚔ 🎵نه! نه!😏 🎵یک مبارز واقعی⚔ 🎵نه! نه!😏 🎵یک مبارز واقعی⚔ 🎵نه! نه!😏 🎵یک مبازه واقعـی🙂❤️ (دوستان هر جمله یا کلمه ای که قبلش ایموجیه🎵باشه، بدونید که آهنگ خونده شده😉) حیراقل :ببخشید لیا😓 لیا:نه بابا مگه چیکار کردی 🙂 ل ل :میشه بپرس کسانی که به یادشون داری کین🤔 لیا:اژدهام که خودم بزرگش کردم😔معلم الفس😢پدرم💔 استم:حالا کیه که هرگز فراموشش نمیکنه؟ 🤨(به صورت متلک😐💔) لیا:همونی که ت رو نابود کرد و یه پدرمو گرفت😒(اَلگول: جهان یا بُعدیه که لیا توش زندگی میکرد) هیروفایر :بسه دیگه، راه بیوفتید😐👌 بعد از چند کیلو متر⚖ 🧛🏻‍♀🖤 🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀ادامه دارد❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀ پایان پارت 8 ممنون که تا اینجا خوندید😊❤️ پیویم🌈 🌈 @Queen_as 🌈
👑👑 پارت:9 🧛🏻‍♀🖤 🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀ رسیدن به قلعه ی قدرت🏰 استم: بفرمایید اینم قلعه ی قدرت😁 لیا:آقا میگم قلعه ی قدرت همون جوری که شنیدم، قوی ترین قلعس؟🤔 استم:اگه نبود که بر فنا رفته بودیم🙄🤦🏻‍♂ ل ل:از طرف کی😟 استم:تایگر😤 لیا:پس لعنتی نمیخواد دست بر دار باشه؟!😡 استم:بابا خودتو اعصبانی نکن😜بزن بریم پیش استاد😄 رسیدیم به اتاق فرمانده ی قلعه ی قدرت🙃🙂 جرج(فرمانده ی قلعه ی قدرت):سلام ملکه☺️ لیا:اِممم😅البته هنوز پرنسسم😬 جرج:چرا؟؟؟!!!😳 لیا:دو کلمه، پنجه ی طلایی😒 جرج:انگار تیم حیوانات نمیخوان دست بردار باشن🤬 لیا: اِ! فرمانده آروم باشید😕 جرج:ملکه منو فرمانده صدا نکیند جرج خوبه😜😂 لیا:پس شما هم منو ملکه صدا نکنید 😂 به اتاق فرمان رفتیم🔑 لیا:خب این نقشه ی محوطه ی قلعه های نا میکانیکی ها ست🗺(اون نقشه پیشرفته تر و سه بُعدی و اصلا کاغذی نیست😐👌) لیا:خب الان من یه چیز از هیروفایر و جرج میخوام🙃 جرج و هیروفایر:چیه؟🤨🤔 لیا:اینکه اعلان کنید که هر دوتا قلعه های شما یعنی قلعه ی زمان و قلعه ی قدرت با هم متحدن😇 هر دو تا ایشون اعلان کردن🤝 لیا: این از شما دوتا🙃حالا باید بقیه ی قلعه ها ی میکانیکی ها رو بهتون معرفی کنم🙂🏰 1:قلعه ی ماه🌙 که صاحبش وتوریکسه،متأسفانه نمیدونم چرا نابوده😓 2:قلعه ی یخ❄️که صاحبش آیسی ستمنه، که با قلعه ی قدرت دشمنی داره و بمولا نمیدونم چرا و نمیخوام بدونم😬 جرج وست حرف لیا:لازم نکرده کسی بفهمه😒 لیا:آرورم بابا چیزی نگفتم بخدا🙄 یه سرباز وارد اُتاق شد سرباز:فرمانده! فرمانده! تایگر تقریبا نزدیک ورودیه قلعس😨 لیا:هیروفایر، حیراقل، استم، ل ل،جرج با من بیاید بیرون، انجروی هم برو از بالکن قلعه تماشا کن که آسیبی بهت نرسه😘 لیا و بقیه به بیرون قلعه رفتن تایگر :او! او! ببین کی اینجاست! پرنسسه!راستی ببین کیا رو باخودش اورده😏 لیا هیچ حرفی نزد و از کریستال قرمز استفاده کرد💎🔴 لیا چشماش قرمز شده بود😨 یعنی استفاده ی از قدرت کامله کامل😨😱 یعنی ممکنه لیا به تایگر آسیب بزنه؟؟؟!!!😱 🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤❤️ادامه دارد🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🖤🧛🏻‍♀ 🙃پایان پارت 9🙂 ❤️ممنون که تا اینجا خوندید😊
👑👑 پارت:10 🧛🏻‍♀🖤 🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀ تایگر: بازم نخندون😏تا دیروز من به کسی آسیب نمیزنم امروز میخواد منو نابود کنه😂😏 لیا:من به کسانی آسیب میزنم که نمیخوام به راه راست هدایت بشن😏 تایگر:پس سنگ دل شدی بلاخره؟؟!!😆😏 لیا:قلب این پرنسس خیلی وقته سنگی شده...! 🖤اما🙃هنوز قلب این پرنسس میتپه هنوز💗 تایگر:مهم نیست فعلا قلعه ی قدرت باید مال من باشه😏 کل لشکر تایگر پشت سر هم شعار «درود بر تا ای تایگر» رو میگفتن لیا تلپورت کرد و یکی از چاقو ها شو تو بدن تایگر فرو برد🔪 لیا:اگه بازم تکرار کنید همون بلایی ای که سر تایگر اومد، سرتون میاد😠 هیروفایر،جرج و استم:لیا تو برو پیش ل ل بقیشون با ما لیا:باشه تا تونست قلعه رو گشت تا یهویی ل ل رو مشقول حرف زدن با "وتوریکس" دید😳 لیا: کار مهمت تر از این نیست که من گمشم تو بهش برسی؟؟!😒 ل ل:عه چرا متلک میزنی لیا😒 لیا: خو لامصب تو رفتی دنبال وتوریکس که میتونه با هیروفایر ضربه ی "شب تاریک" رو بزنه که اون تایگر لیعنتی رو نابود کنه، بعد بهم نگفتی🤯😒 ل ل:باش بابا ببخشید گلی مگه گنده بک راضی میشه😐 وتوریکس:منو ننداز وست بحث😬 لیا:باید وست بحث باشی وتوریکس برید با تایگر بجنگید من کار ندارم😒 لیا:تو چه مرگت شده😡از قلعه ی نابود شده ی ماه گرفته تا این مسخرا بازیات🤬 وتوریکس :تو... (میخواست حرفشو ادامه بده) لیا:من چی؟؟؟!!!اگه میخوای بنالی که بگم ننال من خودم بد بخترتم😒 یهویی صدای پچ پچ دو سرباز:هیروفایر و فرمانده با بقیه رفتن دنبال تایگر😆این دفعه نابودش میکنیم🤪 لیا:اولا پچ پچ کردن کار اشتباهیه دومن بگید کجا رفتن؟؟😐 سرباز:رفتن دنبال تایگر که نابودش کنن😄 لیا:وای نه😥تایگر براشون تلّه درس کرده😰 ل ل:تو برو من میام😓 لیا*:قلب سنگیتو رها کن! بی کینه باش مثل هوا! 🌫 لیا باگفت این جمله پرواز کرد و سریع رفت ل ل:حالا که باور نمیکنی نجات دهندم خودم بهت نشون میدم🙃 ل ل بر روی کمربندش زد و به وتوریکس دستور تبديل به ماشین رو داد🤩👏 وقتی لیا رسید ل ل و وتوریکس هم رسیدن✌️ همون جا تایگر تیغشو فرو برد توی شکمه لیا😱 تایگر: هرکی بزن میخوره😠😏 لیا افتاد زمین☹️ 🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤❤️ادامه دارد🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🖤🧛🏻‍♀ 🙃پایان پارت: 10🙂 ❤️ممنون که تا اینجا خوندید😊
👑👑 پارت:11 🧛🏻‍♀🖤 🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀ لیا افتاد زمین و بیهوش شد😰 هیروفایر:لیا؟!لیاااا؟!😭💔 ل ل:هیروفایر... (میخواست حرفشو ادامه بده) هیروفایر:تایگر!!! ازت انتقام میگیرم😡🤬 هیروفایر هیچ فکری نکرده بود یعنی در این حد اعصبانی بود که به این فک نکرده بود که کنار حفره‌ آتش فشانن😥 تایگر پرید و هیروفایر افتاد توی مذاب😨😱 تایگر این از یکیتون بقیتون بیاید جلو😏 استم که داشت جلوی نیرو های دشمنو با سرباز ها میگرفت⚔ وتوریکس حمله کرد ولی بازم خودشو ل ل رو بر باد داد😨 جرج پرید و تبديل به هلیکوپتر شدو و خودشو و وتوریکس رسون اما تایگر یکی از تيغه هاشو پرت داد سمت جرج، جرج و وتوریکس و ل ل هم افتادن😱 حیراقل به تایگر حمله کر اما تایگر آدم آهنی ای از نوع سرعته ولی حیراقل از نوع قدرته😕 تایگر دست حیراقل رو با تیغه هاش قطع کرد😱😳 حیراقل روی زمین بیهوش افتاد😣 عقرب آبی وزیر تایگر خودشو رسوند🦂🔵 عقرب آبی:آفرین فرمانده😈این دفعه همشونو باهم بردید😈😏 تایگر:این دختره رو با خودمون میبریم قلعه ی قدرت عقرب آبی:فرمانده مگه شما رمز قلعه ی قدرت رو دارید؟ 😟 تایگر:آره تایگرم دیگه😏✌️ تایگر لیا رو برد با خودشون😳 🔆ظهر رو بعد🔅 لیا از خواب بیدار شدم سرش گیج میرفت اما نوار پانسمانی که دور شکمش پیچیده شده بود و سِرُم می که توی آنجش بود، رو حس کرد😓 تا جایی اکه فهمیده بود توی. قلعه ی قدرت بود در باز شد لیا فکر کرد هیروفایره، خیلی خوشحال شد😊 ولی دقت که کرد تایگر بود😧 لیا:تو اینجا چیکار میکنی😡 تایگر:میتونی بری از قلعم بیرون😏 لیا:قلعه ی تو؟!😠 تایگر:دوستات مردن😏فقط تو موندی😏😈 لیا:ای کاش میمردم اینجا نبودم😒 تایگر:مگه آرزوت این نبود که ملکه بشی؟!😏 لیا:آره، ولی بدون دوستام نمیتونم😒😔 تایگر:خب با من ازدواج کن و ملکه شو🙃 لیا:با تو😠 تایگر:خب من که چی😒😐 لیا روی رخت خواب نشستو گفت:من عاشق یکی دیگم😏نه تو پادشاه خیالی😏 تایگر:مجبوری با من ازدواج کنی😏😈 لیا:که چی؟! 😒 تایگر:به قلعه ی یخ و جنگل سرباز مقدس حمله میکنم و کل نسل میکانیکی ها رو منقرض میکنم😏😈 لیا:😳باشه باشه😭 تایگر:آفرین دختر خوب🙃😏حالا پاشو ببرمت اتاقت🙂 لیا بزور پاشد و با تایگر رفت لیا اشکاشو توی چشاش نگه داشته بود😢😭 بعد از 3 ساعت🕒 🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤❤️ادامه دارد🖤🧛🏻‍♀❤️🧛🏻‍♀🖤🧛🏻‍♀❤️🖤🧛🏻‍♀ 🙃پایان پارت:11🙂 ❤️ممنون که تا اینجا خوندید 🚫کپی حرام🚫 ✅کپی با ذکر منبع و لینک مجاز✅
سلام دوستان در نوشتن رمان ؟ به مشکل بر خوردیم😔 لطفا لفت ندید تا مشکل رو برطرف کنیم دوستون داریم❤️
دوستان😍 مشکل حل شد با کمک خدا انتشار رمان: ؟ ادامه خواهد یافت 😄
سلام سلام😄 این منم مدیر اومدم بگم که رمان ؟ به اتمام رسید و تنها ییرایش پارت ها مونده که بریم برای فصل بعد این رمان به نام 😍🔥 پس لفت ندید کیوتام🌝🌻
دوستان واقعا ببخشید که رمان خیلی وقته ارسال نمیشه🙏🏻 واقعا این چند روزه درگیرم😔 تابستون هم رمان هم رمان که ادامه ی رمان قبلیه ارسال میشه❤️