eitaa logo
《CafeNovel࿐
19 دنبال‌کننده
788 عکس
85 ویدیو
1 فایل
꧁﷽꧂ 🌻تاریخ تولدت چنل: 1400/10/7 🌻خوش اومدید🎉 🌻اينجا برا عاشقان رمانه🦋 🌻ارسال آثار: @Queen_as 🌻 @Naia_lisa_807 🌻 🌻مدیریت کل:💻 @Queen_as🌻 🌻معاون:💻 @Naia_lisa_807🌻 🌻گپ کانال:👥 https://eitaa.com/joinchat/572457120G887698e279 🌻
مشاهده در ایتا
دانلود
🎆چالش داریم نوع سین زنی 🌀برای شرکت 👈 @mim_gamer2007 🦄برای اولین بزرگترین اتحاد ماینکرافتی ایتا ☂برنده چی میبره 🫐یه جایزه خوشمزه 🪅۳۰۰۰ تومن وجه نقدی💸 👇 https://eitaa.com/joinchat/504823924C11563613ad 🌌چند روز دیگه هم مسابقه دارن بین ماینر ها ، میخوان ببینن بیشترین اطلاعات عمومی ماینکرافت رو کی داره 😉تو این گپ👇 https://eitaa.com/joinchat/2228093100C630087a533 شرکت کننده: HM
سلام دوستان ادمین هستم و احتمالا رمانمو خوندید 🙂 اگه نظری درباره رمان دارید به این آیدی پیام بدید 😁 @Naia_lisa_807
《CafeNovel࿐
گممون نکنید عشقام
🌻یه کانال پیدا نمیکنی که:🤔 🌻رمان هاتو بزاره🤪 🌻رمان های دیگران رو بزاره که بخونی😉 🌻خود ادمیناشم رمان بزاره که بخونی و الهام بگیری😍 🌻دیگه نگرد😐 🌻میپرسی چرا؟🤨 🌻چون من پیداش کردم😃 🌻بهترین کانال رمان توی ایتا😘 🌻زود بزنم روی لینک🙂 🌻 @CafeNovel1 🌻
💎 ♠️ قسمت بیست و هشت تکنوبلوکم رو جلوی صورتم گرفتم و سعی کردم با چارلی ارتباط برقرار کنم. چارلی جواب داد: نایا چطوری تونستی با تکنوبلوک برقرار کنی؟ 😯 من: چارلی بگو کجایید؟ چارلی: ما توی زندان هستیم یه عده اسکلتونی که زره دایموند دارن مارو گرفتن. پادشاه اسکلتون های امرالدی: پس حدسم درست بوده. من: حالا چطوری نجاتتون بدیم؟ پادشاه: غار های اینجا به قلمرو پادشاه اسکلتون های دایموندی راه داره. به سمت غار راه افتادیم. برای امتحان سعی کردم که تبدیل به یک ماب شم. یهو تونستم کاری کنم و تبدیل به یه طاووس شدم 😂 فانر یا نایتفاکسی : نایا کوشی؟! 🤨 من: من طاووس شدم 😄 فانر: چطوری به منم بگووووو😏 گفتم: تکنو بلوکتو بگیر تو دستت اسم قهرمانیتو بگو 😁 اون هم روباه شد 🦊 نقشه ای جدید به ذهنم اومد... من: فانر یه نقشه دارم 😏 به در قلمرو پادشاه اسکلتون های دایموندی رسیدیم. من: فانر نقشه اینه نگهبانارو گیج میکنی منم از اون دریچه بالایی وارد میشم. اگه چیزی جلوی در بود بهت میگم 🙂 فانر جلو رفت. اسکلت های جلوی در گفتند: یه روباه توی غار؟ پیشته! فانر: مگه من گربه ام که پیشته ام میکنی؟ 😐 با سرعت پرید و اسکلتون رو خورد کرد. با دمش محکم زد و اونیکی هم به پایین پرت شد. فانر: عاقبت کسایی که به روباه میگن گربه اینه 😌 از پشت، در رو باز کردم. فانر وارد شد. یواشکی به سمت اتاق سلول ها رفتیم...... ادامه دارد........ کپی حرام 😐❌🔪
♠️ 💎 قسمت بیست و نه به سمت سلول ها رفتیم. فانر تی ان تی گذاشت و انجیرا و چارلی رو نجات دادیم. در حین فرار از اونجا فانر با گذاشتن تی ان تی جلوی دروازه ی قلعه ی اسکلتون های دایموندی در قلعه اونارو نابود کرد. به سمت غاری که قلعه ی اسکلتون های امرالدی راه داشت رفتیم. پادشاه: ازتون یه تشکر بدهکاریم نمیدونم چطوری ازتون تشکر کنم 🙂 من: ما کاری نکردیم فقط دوستامونو نجات دادیم 😄 پادشاه: حالا برای تشکر این امرالد هارو بگیرید. به بالای دره رفتیم و راهمونو ادامه دادیم. چون شب شده بود شمشیر به دست و با دویدن راه رو طی میکردیم. چارلی: دارم یه نور میبینم! 😶 فانر: وایستا اون یه........ من: به یوتیوب سیتی رسیدیــــــــــــــــم!!!! 🤩🤩🤩🤩🤩🤩 مقصدمون نزدیکه 🤩 وارد اونجا شدیم، نگهبان اونجا جلومونو گرفت: شما چه افرادی هستین؟ انجیرا: ما یه گروه رپر هستیم 😎 نگهبان: اسم گروهتون و مدرکتون. ما چهارنفر باهم گفتیم: ما گروه نایت استارز هستیم 😁 فانر یه مدرک در آورد و نگهبان اجازه داد تا وارد یوتیوب سیتی بشیم 🤩😍 داخل شهررفتیم. من: وای خدا خیلی ذوق دارم 😍عه اون کوروشه میا پلیز و مدگل!!!! 😍🤩میلاد، فرکانس، معراج هم هستنننننن🤩🤩 انجیرا: الکی نیست که اسمش یوتیوب سیتی هست 😌 یهو چند دختر سمتم اومدن: عه سلام نایا تویی؟ 😃 من: عه آجیا سلامممم😍 اونا اسمشون این بود: هیلدا، کویین آس، نورا، واتر استار، آیدا، منا،پرنیان و آیسی میبل 😁 انجیرا: سلام بر آجیای نایا 😁 آیدا: نایا این همون اندرمنه اس که ازش تعریف میکردی؟ 😃 هیلدا: من عاشق اندرمنممممممم😍😍😍 و خلاصه به انجیرا چسبید 😂 آیسی میبل: منم یه دوست اندرمن دارم 😄 خیلی شوخه اسم خودشو گذاشته کاراگاه نقطه 😂بزار صداش کنم 😄 وقتی اون اومد، اون یه اندرمن سفید بود (اندرمنای سفید دخترن) با چشمای آبی و یه لباس خوشگل که شبیه لباس آیسی میبل بود و موهای آبشاری 😁اما تا انجیرا رو دید لپ هاش سرخ شد و از خجالت خشکش زد 😂بعد تلپورت شد 😂 آیسی میبل: نگران نباشید اون خیلی خجالتی هست هنوز یخش آب نشده 😄 فانر: یه هتل گیر آوردم و قراره اونجا بمونیم 🙂 واتر استار: راستی نایا داداشت اینه؟ من: آری 😁 منا: فردا شب یه پارتی وسط شهر برگذار میشه حتما بیاید 😌 من: باشه آجیا پس همدیگه رو میبینیم 😆 و از آنها خداحافظی کردیم و سمت هتل رفتیم..... ادامه دارد...... کپی حرام 😐🔪❌
بابت تاخیر در نوشتن رمان عذر میخوام 🙏
💎 ♠️ قسمت سی توی هتل بودیم. رختخواب ملافه ای گرم و نرم. قهوه داغ ☕️ بوی عود..... عه وایسا ببینم بوی عود از کجا اومد؟ 😐😂یهو با زنگ ساعت دیجیتالی بیدار شدم. حس خیلی خوبی بود! اینکه مطمئن بودی جای امنی هستی... یهو فانر منو از خواب نازم بیدار کرد: پاشو نایا پاشو همش میخوابی 😐میخوایم با چارلی بریم بیرون میای؟ من: یه دودقیقه بزار بخوابم تازه آروم شدم 😴😒 یهو چارلی پتورو از روم کشید: بلند شو نایا میخوایم بریم اینجارو بگردیم پاشو! 😄 و روی تخت هی میپرید. روبینا جلو اومد. دم روباهیشو جلوی گوشم برد و شروع به قلقلک دادن کرد. همین شد که از خنده جیغ زدم 🤣 موهامو بستم و رو به فانر کردم: فانر انجیرا کجاست؟ فانر: فکر کنم انجیرا رفته پیش اون اندرمن سفیده مثل اینکه عاشقش شده 😂 من: اسمش لونا بود 😁😂 چارلی: وقتشه یه سری به این شهر بزرگ بزنیم حرف زدن تمومه راه بیوفتید! 😌 و یهو از یقه ی سویشرت هامون گرفت و از سویت خودمون بیرون اومدیم. داشتیم میرفتیم که یهو به یه پوستری که چند تا ماب زیرش بودن رسیدیم. پوستر ماب های حذف شده ی رای گیری بود! 🙂 من: عه اون موبلومه بیچاره داره گریه میکنه 😢وایستا اون هم گاپر گولمه سلام کوچولو! 😍 داشتیم از کنار اون ماب ها رد میشدیم . یهو آیسولوگر با اخم منو نگاه کرد. حسابی ترسیدم. انگار منو شناخته بود! من: فا... فا... فانر اون چرا منو اونشکلی نگاه میکنه دارم میترسم 😟 فانر: نترس آیسولوگر الان خیلی عصبانیه و الان دیدتت نترسی 🙃 چارلی بدو بدو سمت بستنی فروشی رفت و چهار تا بستنی خرید 🍨بعد از کلی خوش گذرونی بالاخره شب شد و انجیرا اومد 😁 انجیرا: بچه ها یه خبر خیلی عالی براتون دارم😃همه ما قراره کنسرت اجرا کنیم!! 🤩😎 من: چیییییی؟؟؟!!!! نهههههه من هیچی بلد نیستم بخونممممم😱😱😨 انجیرا: نگران نباشید متن اهنگ رو نوشتم 😏 روی صحنه رفتیم. استرس تمام وجودمو فرا گرفته بود......... ادامه دارد............... کپی حرام 😐❌🔪