eitaa logo
| تَبَتُّـل |
1.5هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
332 ویدیو
5 فایل
وَ "سلام" بَر‌اندوهی‌کھ‌ قلبمان ‌را ‌وطن‌ برگزید🖤🌱 • • تَبَتُّل←بُریدھ از "جہان" بُریدھ از "مردم"... •• میرسد به دستم ↓ https://harfeto.timefriend.net/16655774622952 +تافوروارد هست،زندگی ‌باید کرد‼️
مشاهده در ایتا
دانلود
شده دلتنگ شوی غم به جهانت برسد ؟ گره ات کور شود غم به روانت برسد ؟
خواب در چشم و نفس بر دل محزون بار است از که دورم که به‌خود ساختنم دشوار است؟
Wantons - Pas Man Chi.mp3
4.47M
عمرا اگه تو بغلش خابت ببره،،،
پرهیز از نگاه کردن به کسی که شوق دیدن‌اش کلافه‌ات کرده، تردید مبهمی را به یقینی روشن تبدیل می‌کند: عاشق شده‌ای...
زندگی حلال کسانی که دلی برایشان تنگ می‌شود.
باید ببینی شب‌های حال خرابی‌ات چه کسی سرت را بر شانه‌اش می‌گذارد، وگرنه خنده‌های مستانه که خریدارشان زیاد است.
شببخیر :)
هدایت شده از | تَبَتُّـل |
جوان ایرانی سلام
دو چشمت در به روی عقل پر تدبیر می بندند امان از این غزالانی که راه شیر می بندند شبی می خواستم از فکر تو بیرون روم اما صف مژگان تو راه مرا با تیر می بندند به لب زد کاسه ی آبی و آن بیجاره مجنون شد! از آن موقع به پای "کاسه ها" "زنجیر" می بندند تو وقتی وا کنی موهای خود را شعر می آید غزل می میرد آنجایی که مو با" گیر "می بندند همیشه یک نگاه از دید شیخ ما گناهی نیست نیا، نالوتیان چشمان خود را" دیر" می بندند تو می آیی و خواب مادرم تعبیر خواهد شد که من را بر ضریح کوچک یک" پیر" می بندند
حالا اینو چجوری دکش می کردم اینقدر خوب کارشو انجام میداد که هیچ کس به هفت خط بودنش پی نمی برد اینایی هم که من می دونستم چند بار با آدم های هفت خط و دختر های جور واجور توی خیابون دیده بودمش انگار قسمت بود اینو ببینم با صدای پیس پیس برگشتم عقب ترانه ابرویی بالا انداخت و گفت: _پسر خاله جان بودن؟! خنده ام گرفته بود چه دقتی هم داشت این دختر گفتم: _نه خیر خانوم اون مهراده این آقا مهراده خندید و چیزی نگفت .. ساعت۹ بود دیگه پا کمرررررر برامون نمونده بود امروز صبح رسیدیم اصفهان و اول رفتیم عالی قاپو که اتفاق خاصی نیفتاد بعد رفتیم سی و سه پل که بچه ها کلی شماره گرفتنو یه دعوا هم بین پارسا و پسری که می خواست به ترانه بده رخ داد که با پا درمیونی استاد کلهر رفع شد بنیامین هم مثل عروس دریایی هیییی اینور اونور می رفت و چیز میز می گفت توی دفترچه هامون بنویسیم این چه جونی داشت من مونده بودم ناهار و توی اتوبوس بهمون فلافل دادن دیگه نهایت لطفشون این بود که اگر کسی اضافه می خواست یه نصفه بهش می دادن بعدش رفتیم میدان امام کلی هم اونجا معطل شدیم جونم دیگه داشت از دماغم می زد بیرون رسیدیم مجتمع و رفتیم داخل کلی دار و درخت داشت و سر سبز بود پیاده شدیم از اتوبوس روی پاهام نمی تونستم وایسم اینجا هم دوتا مجتمع دقیقاااااا عین کرمان داشت از پنجره هاش تخت های بالایی معلوم بود پس اینجا هم تخت هاش دو طبقه بود... رفتیم توی طبقات اینجا اتاقمون شبیه پادگان بود شش تا تخت دو طبقه کفش هم هیچی نبود وسایلامون و روی تخت گذاشتیم و تخت کنار پنجره بودیم نشستیم یکم حرف زدیم و یه دفعه ترانه با خوشحالی و جنب و جوش اومد توی اتاق و با خوشحالی گفت: نویسنده:یاس