چه جالب است
ناز را می کشیم
آه را می کشیم
انتظار را می کشیم
فریاد را می کشیم
درد را می کشیم
ولی بعد از این همه سال …
آنقدر نقاش خوبی نشده ایم که بتوانیم
دست بکشیم
از هر آنچه که آزارمان می دهد:/
#شاملو
تو را دوست دارم
و این دوست داشتن
حقیقتی است که مرا
به زندگی دلبسته می کند
#شاملو
برای من،
برای دردهایم،
برایِ ما، برایِ این همه تنهایی،
کاش خدا کاری کند...
#شاملو
اگر میدانستم پس از آن همه رنج ها و نابسامانیها تو را میتوانم داشته باشم، بدون شک با ارادهی آهنین تری تحملشان میکردم.
#شاملو
با حیرت و شگفتی و ناباوری نگاهت میکنم و تو میگویی: "اوه، این طور نگاهم نکن!" در صورتی که این نگاه کردن نیست، یک جور هجی کردن است... دست روی صورت و چشمهایت میکشم؛ بیشتر پیشانیات را لمس میکنم و تو میگویی: "اوه، آخه این چه کاریه" و من دستم را پس میکشم؛ زیرا اگر به تو بگویم که "لمست میکنم تا باورم شود که در خیال نیستی و در واقعیتی"، حرف مرا به تعارفی حمل میکنی. اما حقیقت همین است: تو تنها پیروزی حیات منی. در تو بود که عشق را از حقیقت تمییز دادم.
_نامهی #شاملو به آیدا
اردیبهشت ۱۳۴۲