eitaa logo
| تَبَتُّـل |
1.5هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
332 ویدیو
5 فایل
وَ "سلام" بَر‌اندوهی‌کھ‌ قلبمان ‌را ‌وطن‌ برگزید🖤🌱 • • تَبَتُّل←بُریدھ از "جہان" بُریدھ از "مردم"... •• میرسد به دستم ↓ https://harfeto.timefriend.net/16655774622952 +تافوروارد هست،زندگی ‌باید کرد‼️
مشاهده در ایتا
دانلود
تا آخری که رسیدیم خونشون کلی مسخره بازی در آوردیم. خونه خوشگلی داشتن.. بعد کلی آبغوره و به سختی از هم جدا شدیم و راه افتادیم سمت خونه.. ماشین رو توی پارکینگ گذاشت. پیاده شدیم. رفتم بالا لباسم رو عوض کردم. یادم رفت ازش تشکر کنم.. آروم از پله ها رفتم پایین. توی آشپزخونه بود.. رفتم داخل و آروم گفتم: _بابت امشب ممنون خیلی خوش گذشت.. _آره خیلی خوب بود. قابلی هم نداشت.. با صدای تریک تریک سرم رو آوردم بالا.. داشت از توی قوطی قرص درمیآورد. سریع گفتم _صبر کن! نخور!! قرص برای چی میخوری؟؟ _تو الان یک ماه توی این خونه ای هنوز نفهمیدی من شبها بدون آرامبخش خوابم نمیبره.. _واقعاً؟؟ آخه برای چی؟ _اگه نخورم تا صبح کابوس میبینم. _کابوس چی؟ _خیلی مبهم.. یه صحنه درد آوریه.. اصلا راحت نمی خوابم. _خیلی خوب یه امشب قرص نخور من یه کاری می کنم راحت بخوابی.. _چه کاری مثلاً؟؟ با تعجب به لحن شیطون و ابروهای بالا و چشمهای تنگش نگاه کردم. خیلی بی حیا شده جدیداً.. اخمام رو کشیدم توی هم. رفتم طرفش گوشش رو محکم گرفتم و دنبال خودم کشیدم سمت بالا. _ آی!! گوشم آوا.. ولم کن.. من که چیزی نگفتم دختر.. آی!! رسیدیم جلوی در اتاقش. ولش کردم و گفتم: _برو دراز بکش من الان میام سریع رفتم توی اتاقم و کتاب هزار و یک شب رو برداشتم. شهرزاد که تونست پادشاه رو آدم کنه.. خدا رو چه دیدی شاید منم تونستم این ملک جوانبخت رو آدم کنم.. رفتم توی اتاقش. دراز کشیده بود و ساعدش روی چشم هاش بود.. بی سر و صدا روی راحتی کنار تختش نشستم. داشتم از خواب کور میشدم ولی الان بنیامین مهمتر بود.. از وسط کتاب یک جایی رو باز کردم و آروم شروع کردم به خوندن..... نویسنده:یاس🌱
شروع کردم به جیغ زدن با یاد آوری اون مارهای سیاه از ته دل جیغ می زدم در اتاق به شدت باز شد و آ شام و کیارش سراسیمه اومدن داخل دست هام و روی پانسمان سرم گذاشته بودم و از ته دل گریه می کردم و جیغ می زدم گلوم می سوخت و سرم به طرز افتضاحی تیر می کشید یک دفعه توی جای گرمی فرو رفتم و متقابلا سرم به سینه مردی چسبید و دست هاش دور کمرم حلقه شد چشم هام و باز کردم آرشام بود دیگه جیغ نمی زدم ولی صدای هق هقم کل اتاق و برداشته بود با این کت حرف زدم برام سخت بود ولی با التماس گفتم: _ آرشام تورو خدا اون جونورارو لز خونه ببر بیرون تو رو خدا از اینجا ببرشون موهام و از بالا تا پایین نوازش کرد و آروم در گوشم گفت : _ هیسسسس آروم باش آوین..من اگه تو رو از خونه بیرون کنم اونا رو نمی کنم پس بهتره باهاشون کنار بیای..حالام استراحت کن.. خونسرد بلند شد رفت بیرون و در و بست... @caferoooman نویسنده:یاس ادامهدداره...
خیره بودم تو چشایی که بهم خیره بود چشایی که شاید آرزوی خیلی از دخترا بود ولی من نه _ پناهم می‌دونم یه حسایی به آنیل داشتی ولی اون دیگه نیست بهم فرصت بده بذار خوشبختت کنم بذار برای خودم باشی تحمل نبودنت و ندارم پناهم؟ لرزیدم... چندشم شد باز یه کلمه آشنا زنگ زد توی گوشم پناهم... تو فرودگاه... من به آنیل فقط حس داشتم؟ عاشقش بودم بیشتر از هرکس و هرچیزی توی زندگیم برام مهم بود نمیتونستم قبول کنم که ازدواج کنم متعهد بشمو برای همیشه بخوام فراموشش کنم من آنیلو حتی شده با خاطره اش فقط برای خودم میخواستم با لحن آرومی گفتم: _ ازم نخواه فراموشش کنم تو پسر بدی نیستی خیلی از دخترای این شهر آرزوشونه که همسرت باشن ولی... دست روی آدم اشتباهی گذاشتی از جام بلند شدمو به سمت صندوق رفتم روی صندلیم نشستمو جوری خم شدم و سرمو گذاشتم روی میز که در حالت عادی پیدا نباشم بغض کرده بودم حتی یه یادگاری هم ازش نداشتم که لمسش کنم فقط خاطره بود و خاطره و خاطره.... .... برگ درختا رو کنار زدم و با چشمای ریز شده به صحنه رو به روم خیره شدم توی یه دشت پر از گل یه جوخه دار و یه مرد که صورتش پوشونده شده بود و منتظر قصاص لباس سفید تنم بود که توی باد می‌رقصید و یه دسته گل خیلی خوشگل توی دستام رفتم جلو پاهامو گلای دشت نوازش میکردم نزدیک جوخه شدم و ازش رفتم بالا یه عطر آشنا پیچید زیر بینیم آروم کیسه ای که روی سرش بود و کشیدم بیرون و چشمام دوخته شد به یه چشمای آشنا و همزمان باد چهارپایه زیر پاشو انداخت... با جیغ خفه ای از خواب بیدار شدم نگاهی به دورو برم انداختم هوا تاریک بود موهام چسبیده بود به بدنم و کل بدنم خیس عرق بود بغض کرده بودم دوباره همون کابوس هرشب میترسیدم از اینکه دوباره بخوابم به تاج تخت تکیه دادمو پاهامو توی شکمم جمع کردم تنها تر از همیشه بودم نویسنده:یاس ادامه داره...