⇇پیشنهادهای شکلاتی🍓👩🏻⇉
؛━━━━━━━━ᯱ❅ᯱ━━━━━
⬣💕┃هر روز شکر گذاری کن
⬣📚┃بیشتر مطالعه کن⬣🚴
♀️┃هر روز ورزش کن
⬣🙅🏼♀️┃کمتر اخبار رو دنبال کن
⬣🌸┃هر روز اطرافت رو مرتب کن
#ایده
@CafeYadgiry♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمک!
شور!
آبلیمو!😂.
سعی کن نخندی:)
#سوگنگ
@CafeYadgiry🫀
اینجوریجذابترصحبتکن‹.👀🩷.›↭.
⊱⋅— ⋅—⋅ ❁ ⋅—⋅ — ⋅⊰
- قدردانی کن 👌🏼🌸ꜜ
ازشون تشکر کن ، حتی برای یک کار کوچیک ، قدردان بودن ویژگی مهمیه که سعی کن همیشه تو کلامت داشته باشیش🌸💗.
- پیشنهاد بده ✉️🍓ꜜ
انتقاد کردن و غر زدن آسونترین کار دنیاست ، اگه میخوای کمک کنی چیزی یا کسی درست بشه یه پیشنهاد قشنگ و مثبت بهش بده🕊️💚.
- مربی انگیزشی باش 🌱👧🏻ꜜ
مطمئنم که موفق میشی ، همیشه بهت افتخار میکنم ، یه آدم معمولی نباش..
#توصیه
@CafeYadgiry👏
‹#دکور 🗼🍓› #ایده
↶دیزاین اتاقت .↜
ᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢᆢ
⿻៹ ࣪اینه ی تمام قد🐈🌱.
⿻៹ ࣪اسپیکر🌸💿.
⿻៹ ࣪گل مصنوعی🍒🌧.
⿻៹ ࣪شمع های تزئینی💕.
⿻៹ ࣪گلدون های کوچک💛🤾🏻♀️.
@CafeYadgiry♥️
خانومی میگفت: شوهرم بعد از عقد برای اولینبار به خونمون اومده بود و داشتیم توی پذیرایی باهم صحبت میکردیم😍
مادرم اومد و یک کیک خوشگل خونگی برامون آورد. کیک رو که خوردیم از شوهرم پرسیدم کیک چطور بود؟ از لبخندش فهمیدم که از کیک خیلی خوشش اومده... گفتم: اینو خودم درست کردهام! انشالا بعد از عروسی که رفتیم خونهی خودمون از اینا خیلی درست میکنم! شوهرم نگاهی بهم انداخت و چیزی نگفت! با خودم گفتم چه پرروئه، حتی ازم تعریف هم نکرد😤
رفتم آشپزخونه و از مادرم پرسیدم مامان اون کیک رو از کجا آوردی؟ مادرم گفت شوهرت با خودش آورده بود😱
🙈 دیگه برنگشتم به پذیرایی. به مادرم گفتم لطفاً به جای من ازش خداحافظی کن و بگو روز عروسی میبینمت😂
#فان
@CafeYadgiry😂🗿
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_254 _رادین حامد خیلی عوض شده! تو نمیدونی چرا اینجوری میکنه!؟ بخدا من کا
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_255
#فلش_بک_به_حال
رسول: بیا رادین! فقط جان جدت بیخیال من شو دیگه!
با صدای گرفته ام لب زدم:
+مرسی!
_ببینمت !
دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو آورد بالا...
_چته تو!
+چرا !
_بغض و عصبی بودنت اصلا نرمال نیست!
دستشو پس زدم ...
+بیخیال بابا !
_چیشده!
+بابت گزارش ممنون! این پیش خودت باشه بهتره!
با آقامحمد اوکی کردم برای مرخصیم !
برگشتم ازت میگیرمشون!
_چیشده رادین!
+خدافظ!
از سایت زدم بیرون و سمت خونه حرکت کردم...
چندتا وسیله و لباس برداشتم و سمت شیراز پرواز کردم...
نمیدونستم باید به چی فکر کنم!
باید غصه چیو بخورم!
آرام ؟
لادن؟
یا حامدی که دیگه نمیشناسمش؟!
دلم گرفته بود!!
فقط میخواستم برم یه گوشه و زار بزنم!
داد بزنم!
از خدا گلایه کنم!
چه وضعشه؟
یه روز خوش نداشتم!
نه من ..
نه آرام!
آرام که یکسره اشکش دم مشکش بود!
یه لبخند رو لباش ندیدم!
اینم از وضعیت خودم!
نه درس و دانشگاهی داشتیم نه حال درست و حسابی...
دلم برای آرام میسوخت!
جوونی نکرد!
زندگی نکرد!
شمارشو گرفتم...
+الو آرام !
_چیشده !
+هیچی بابا ! آروم باش! خوبی؟
_آره مرسی ! تو خوبی؟
+آره...دارم میام ...توراهم...
_زود بیا که پس فردا باید ...
مکثی کرد و گفت:
_برم ! شاید دیگه نبینمت!
+شروع شد باز...
خیلی رومخی آرام!
کار نداری؟
_اینکه بیشعوری ...نمیشه ثابتش کرد...ولی نه ....بقیه حرفامو حضوری میزنم!
مراقب خودت باش!
خندیدم..
+توهم مراقب خودت باش...راستی...اون پسره الدنگ اگه اومد زیاد باهاش بحث نکن ! صبر کن...خودم میام یکم روش بوکس کار میکنم...!
_خخ...باشه خدافظ!
+خدافظ!