eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.4هزار دنبال‌کننده
921 عکس
248 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـات🌾: @Tablighat_Deli گپمون‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولــدمــــون:6مهر1402🎂 -----------------~-----------------
مشاهده در ایتا
دانلود
‹ ִֶָ ›.🎀📓.⤾𖧧 ‌𔘓.---------------------.𔘓 اینجوری‌عاشق‌درس‌شو:🤓👇🏻 برنامتو‌درحد‌توانت‌بنویس⊰.📝.⊱ به‌خودت‌هرروز‌یا‌هرهفته‌جایزه‌بده⊰.🌈.⊱ هدفت‌روبنویس‌وبزن‌جلو‌چشمت⊰.🐋.⊱ جزوه‌ها‌وکتاب‌هاتو‌خوشگل‌هایلایت‌کن⊰.🌸.⊱ هرروز۲۰‌دقیقه‌ورزش‌هوازی‌داشته‌باش⊰.🏋🏻‍♂.⊱ @CafeYadgiry🥰 ✻┄┄┄┅┅❋┅┅┄┄┄✻ 𓏲🦋⤹
›.🫂🫀.⤾𖧧 ‌𔘓.---------------------.𔘓 توصیه می‌کنم گاهی برای درمان، سراغ چیزهای ساده بروی🤍 رسیدگی به گلدان کوچک کنج اتاق، آشپزی، خواندن چند بیت شعر، شنیدن یک موزیک و حرف زدن با یک دوست✨ توصیه می‌کنم روی جزئیات بِکر و مهجور مانده‌ی اطرافت بیشتر تمرکز کنی و در همه چیز، حتی تاریک‌ترینشان، دنبال نشانه‌‌های روشنی برای حیات بگردی🌚 توصیه می‌کنم همین حالا لبخند بزنی، به اطرافت نگاه کنی و اولین نشانه‌ای که تو را متصل می‌کند به زیستن، پیدا کنی. زندگی همچنان زیباست🌱 اگر در نقاط درست آن بایستیم و از زوایای سنجیده‌تری به جهان و اتفاقات آن نگاه کنیم👀! @CafeYadgiry😘 ✻┄┄┄┅┅❋┅┅┄┄┄✻ 𓏲🦋⤹
“رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ “ پروردگارا ؛ وآنچه تاب آن نداريم بر ما تحميل مكن‏ . .💛🔐 @CafeYadgiry🤗 ✻┄┄┄┅┅❋┅┅┄┄┄✻ 𓏲🦋⤹
🧡🚃 ۶۰ دقیقه خود مراقبتی:🍓🥣 ────── •◍• ────── ¹. ۲۰ دقیقه نفس کشیدن در هوایِ تازه☁️ ². ۲۰ دقیقه فعالیت بدنی🏃🏻‍♂️ ³. ۲۰ دقیقه هدف گذاری🧘🏻‍♀️ ⁴. ۵ دقیقه نوشتن افکار و احساسات📖 ⁵. ۵ دقیقه حرکات کششی🤸🏻‍♀️ امروز چند دقیقه برایِ خودت وقت گذاشتی:)؟ ‹◌. ˹🦋💙. @CafeYadgiry😍
لوازم‍ تحریری که نیاز داریم‍:✍️🦋✨ غلط‍ گیر🤓 ‌طلق و شیرازه‍ 🙂 دفتر 📖 خودکار🖊️ تخته شاسی📋 اتود (ترجیحا 0/5 یا 0/7)✏️ هایلایتر برای نکات‍ مهم‍ 📝 دفترچه یادداشت🗒️ پوشه دکمه دار🗂️ منگنه😁 جامدادی‍👝 گیره‍📎 چسب مایع و ماتیکى‍💄 تراش🌫 پاك کن 🌬️ قیچی و استامپ✂️ 🤓🦋✨📚 □ .*👩🏻‍🎓🌸*. @CafeYadgiry❤️ ✻┄┄┄┅┅❋┅┅┄┄┄✻ 𓏲🦋⤹
✅Fruits: میوه ها ①🍏Apple: سیب ②🍐pear: گلابی ③🍊orange : پرتغال ④🍋Lemon: لیمو ⑤🍌 banana: موز ⑥🍉watermelon: هندوانه ⑦🍇grape: انگور ⑥🍓Strawberry: توت فرنگی ⑦🫐blueberry: بلوبری ⑧🍒Cherries: آلبالو ⑨🍑Peach: هلو ①⓪🥭Avocado: آووکادو ①①🍍Pineapple: آناناس ①②🥥coconut: نارگیل ①③🥝Kiw: کیوی ①④🍅tomato: گوجه ①⑤🍆Eggplan: بادمجان ①⑥🥬Lettuce: کاهو ①⑦🥦cabbage: کلم ①⑧🥒green cucumber:خیار سبز ①⑨🌶pepper: فلفل ②⓪🧄garlic: سیر ②①🧅an onion: پیاز ②②🫑sweet pepper: فلفل دلمه ②③🌽corn: ذرت ②④🥕carrot: هویج ②⑤🥔potato: سیب زمینی @CafeYadgiry😍
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_84 نیمکت آبی رنگ و خوشگل کوچیکی کنار خروجی راهرو بود... نشستم و نفس عم
•{🖤🤍}•• ‌ با خانم فهیمی وارد اتاق شدیم.. همه نگاه ها روی من زوم بود... آقا محمد دست به سینه نگام میکرد... سرمو انداختم پایین... +ب......معذرت میخام...یه دفه ای.. محمد: نیازی به عذرخواهی نیست خانم...بفرمایید بشینید تا به رادین بگم بیاد.... نشستم روی صندلی که همه رفتن... ایناهم بیماری ساچمه ای دارنا! من موندم و یه اتاق بزرگ خالی... حدود ۳ دیقه بعد رادین با اخم غلیظی وارد اتاق شد.. نشست روبروم... زیرچشمی نگاش میکردم... +چته؟ دندوناشو روهم فشار داد و گفت: _چرا بهم نگفته بودی؟ +چی رو؟ _قتل جوون مردم رو! چشمامو روهم فشار دادم... سکوت کردم... _________________________ .. امروز تولد آرام بود و انقدر شرایطمون سخته که... با پیشنهاد حامد کمی تو فکر رفته بودم... اینکه تو سایت براش جشن بگیریم! با کلی اصرار و فحش و بحث بالاخره قبول کردم... آرامو به زور بردم سایت و نقشه به خوبی اجرا شد.... ____ (داستان تولدشو میدونین دیگه!😁❤️)))) استرس بدی داشتم... با حضور همه بچه هاجلسه مهمی داشتیم ....اولین جلسه ایه که آرام هم هست! جلسه با بسم الله گفتن آقامحمد شروع شد...یادم رفت به آرام بسپارمک آبروریزی نکنه! محمد: بسم‌الله الرحمن‌الرحیم...پرونده هشدار یسری حاشیه هایی داره که به خانوم مستوفی مرتبطه! _ارسلان سلطانی.!‌بزرگترین جاسوس اطلاعات کشور...همچنین در زمینه قاچاق مواد مخدر هم فعالیت داره! طبق بررسی های پرونده هشدار و پرونده های دیگه فهمیدیم که چهار قتلی که اتفاق افتاده، توسط این سوژه یعنی ارسلان سلطانی بوده! حالا برای اینکه بتونیم به تمامی کسانیکه با سوژه اصلی یعنی ارسلان سلطانی رابطه دارن ، دست پیدا کنیم نیاز به یه نفوذی داریم! کمی مکث کرد و از توی لپتاپ اسلاید هایی رو ورق میزد... انگار اون چیزی که میخواست پیدا نمیشد! کلافه دستی به موهاش کشید و تا خواست شروع کنه نگاهی به آرام انداخت و اخم کوچیکی کرد... _خانوم مستوفی!؟ غرق کارا و توضیحات آقا محمد بودم....اصلا متوجه حال بد آرام نشده بودم!
•{🖤🤍}•• ‌ تازه متوجه صدازدنای آقامحمد شدم... _رادین! باتووام! +ب..ببخشید آقا... برگشتم آرامو نگاه کردم که دیدم صورتش خیسه...! صداش زدم و دستمو رو شونش گذاشتم و چندین بار تکونش دادم... انگار تو شوک بود! جواب نمیداد و فقط زل زده بود به عکس ارسلانه! اخم ریزی کردم و بازهم صداش زدم... نگاه گذرایی به جمع انداخت و با یه ببخشیدی از اتاق زد بیرون....۰ محمد: پایان جلسه رو اعلام میکنم...زمان جلسه به فردا موکول میشه! خسته نباشید! خواستم بلند شم برم دنبال آرام که با حرف آقامحمد نشستم... +رادین!... اومد کنارم نشست و دستشو گذاشت روی شونم! _بزار خانم فهیمی بره باهاش صحبت کنه! ...احساس میکنم حالشون زیاد خوب نیست...درست میگم؟ چشمامو روهم فشار دادم و گفتم: +درسته! به من همه چیوگفته‌.... ولی بازهم نمیدونم چشه! _تعریف کرد بالاخره؟ +ب..بله! بالاخره؟ این حامدو من .... هوووووف....۰ _برو یه آبی به دست و صورتت بزن ....حالت جا بیاد... +چشم...ممنونم از توجهتون! لبخندی زد و آروم از اتاق بیرون رفت... حس بدی اومد سراغم... آرام حالش خوب نبود! یجور ترسی داشت که هیچ جوره از یادش نمیرفت! راحت از این قضیه نمیگذرم... صددرصد حامد به آقا محمد گفته همه چیو‌...ولی آقامحمد انگاری میخاست از خودم بشنوه... اتاق حس خفگی بهم دست میداد... سریع اومدم بیرون و رفتم سمت رسول... بدجور سرگرم کارش بود... نشستم روی صندلی که کنارش بود... _به! آقارادین اخمالو!اصن با اخم جذاب تری !(خنده ای کرد و گفت:خوبی؟ لبخندی زدم.. +دلم برا همین دلقک بازیات تنگ شده بود... لبخندش جمع شد و گفت: _پرو نشو ! لبخندی زدم و گفتم: +رسول! _جانم؟ +به کمکت نیاز دارم! هدفونشو درآورد و پرت کرد رو میز....چرخید سمت من و سوالی نگام کرد.. تنها کسی که میتونست کمکم کنه رسول بود! حامد همه چیو میدونست! بهش گفته بودم تو با آقا محمد حرف بزن من پیداش میکنم ارسلانو... دست تنها که نمیتونستم...رسول فقط میتونست... _درکت میکنم...هییی....بسوزه پدر عاشقی! با چشمای گشاد سرمو آوردم بالا... +چی میگی تو! _عاشق شدی دیگه! مبارکه ...لیلیلیلی... خنده بلندی کرد... +هیییییسسسس! رسووول! مسئله ی چی دیگس! جدی شد و زل زد تو چشمام! _چیشده داداشم؟