18.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤣🤣🤣🤣. این خوده منممممم کلا با زبان انگلیسی مشکل دارمممم!
پ.ن: مهرشاد میگه لامصب بخند🤣
#سوگنگ
@CafeYadgiry🫂
یهو به قدری ناراحت میشم و پرت میشم تو گودال غم و ناراحتی، انگار من نبودم که همین چندساعت پیش میخندیدم .
#توییت
@CafeYadgiry🙂🤍
برف بارید به این شهر ؛
توکجایی بی من ؛
کاش سردت نشود ؛
دل نگرانم برگرد . .
#توییت
#شعر
@CafeYadgiry🍓
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_286 کیفمو پرت کردم سمتش و با صدای تقریبا بلندی گفتم: +مگه من گفتم دچار
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_287
#دو_روزبعد
دوروز گذشته بود و توی این دوروز خودمو تو اتاق حبس کرده بودم!
مثل دیوونه ها با بچم حرف میزدم واشک میریختم!!
اما به خودم میرسیدم!
چون دلم برای اون فسقلی میسوخت!
اون چه گناهی کرده؟
گردنبند رو یه لحظه هم از دستم پایین نمیزاشتم و مدام تو مشتم بود!
عصبی بودم و سردرگم!
دلیل رفتارای حامد بدجور رومخم بود!
_آرام صبحونتو خوردی؟؟
نوچی کردم و سینی غذارو سمت خودم کشیدم...
بی میل خورش قیمه رو روی برنج ریختم ...
با قاشق اول حالت تهوع اومد سراغم که سریع سمت سرویس دوییدم...
غذای دیشب بود و خنگ بازیای من؛ آخر کار دست من و بچه میداد !
دستمو به میز گرفتم وتو آینه نگاهی به خودم انداختم...
زیرچشمم حسابی گود رفته بود ...!!!
آبی به دست و صورتم زدم و از سرویس زدم بیرون...
رادین انگاری رفته بود سایت و من تنها بودم!
باید میرفتم سونوگرافی!
برای تعیین جنسیت !
ذوق کوچیکی ته قلبم داشتم و نمیدونم از کجا اومده بود!
سریع لقمه ای نون پنیر درست کردم و حاضر شدم...
+سلام . من میرم سونو . نگران نشی...
پیامی برای رادین نوشتم و سوییچ ماشینشو برداشتم...
دلم رانندگی میخواست!
باسرعت بالای 80 تا!
ولی حتی حوصله اونم نداشتم!
پوفی ازسرکلافگی کشیدم و سمت بیمارستان روندم...
__________
+سلام ! آرام مستوفی هستم ! وقت گرفته بودم برای سونوگرافی!
_سلام عزیزم کدملی؟
فرمی که پرکرده بودم از قبل رو گرفتم.طرفش که گفت:
_خیله خب...اوکیه عزیزم..بشینید تا نوبتتون بشه!
سری تکون دادم و نشستم رو نیمکت...
بعداز چنددیقه یه پسر تقریبا ۲۳ ساله از اتاق اومد بیرون !
برق زدن صورتش نشوندهنده اشکاش بود!
دختر تقریبا ۱۸ ساله ای پشت سر پسره اومد که ذوق و اشک از چشماش میبارید!
_پوریا چیشدهه؟؟؟
_یلدا قلبش میزد!!
بابا شدمم !
_الهی بگردممم! عمه قربون اون قلبشششش!
پرید بغل دختره که
لبخند محوی زدم و خیره شدم به در اتاق...
_هستی بیا دورت بگردم !
چقدر قشنگ با زنش حرف میزد!
یعنی اگه حامد هم بود اینجوری باهام حرف میزد؟
یهروزیبهایننتیجهمیرسی
بامعرفتترینرفیقها
توروتنهامیزارن....
واینیعنیرفیقپایدارکههمیشههست
فقطخداس!
#توییت
#انگیزشی
@CafeYadgiry🍓
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_287 #دو_روزبعد دوروز گذشته بود و توی این دوروز خودمو تو اتاق حبس کرده
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_288
لبخند تلخی زدم و باشنیدن صدای اسمم وارد اتاق شدم...
_____________
#حامد
تیک ارسآل رو زدم که پیامم بعداز چنددیقه سین خورد!
داش رادین ~ : بااینکه دل خوشی ازت ندارم و ببینمت آتیشت میزنم...اوکی ...میام!
نفسی از سر آسودگی کشیدم و گوشیو پرت کردم رو میز...
گفته بودم بیاد تا باهم حرف بزنیم!
دروغ چرا... ولی دلم پرمیکشید برای زندگی کردن مجدد کنار آرام!
شک کرده بودم به خودم!
اینکه واقعا حرفای اون پس فطرت حقیقت بود یا دروغ؟
اگر یک درصد هم دروغ بود من چیکار میکردم؟
چجوری میتونستم دوباره آرامو بدستش بیارم ؟
اصلا منو میبخشید؟
حدود دوروز بود نرفته بودم سایت!
روحم خسته بود !
انگار آرام روح منم برده بود!
مثل یه جنازه رو مبل افتاده بودم و خیره شده بودم به ناکجا آباد!
من دلم با آرام صاف بود!
ولی چیشد که با حرفای اون عوضی هوایی شدم؟
_______________________
#فلش_بک_بهگذشته
باصدای پیامک گوشیم خیره شدم بهش...
تموم جونم درد میکرد که اثرات قرصایی که مشت مشت خورده بودم ؛ بود!
آرام هم نشسته بود و خیره بود به تلویزیون خاموش!
افسردگی بعد از سقط !!
حال بد آرام و بی حوصلگیش عذابم میداد!
گوشیمو برداشتم و مشغول تایپ کردن شدم...
_سلام خوبی آقا؟
+سلام شما؟
_برای معرفی زوده... شناخت آدما باید رودرو باشه!
+منظور؟
_فردا ساعت ۸ منتظرتم!
+کجا ؟ من کار دارم!
_لوکیشن تو واتساپ فرستادم ! سر بزن!
_کار داری؟ کار مهم تراز اینکه آگاه بشی نسبت به آدمای دوروبرت؟
+منظورت چیه تو؟ کی هستی اصن؟
_نمیخای درمورد آرام بیشتر بدونی؟
بلند شدم نشستم ...اخمی روی پیشونیم نشست ..
+اسم زن منو ازکجا میدونی تو؟
داری اون روی سگمو میاری بالا !
_تند نرو آقای هاشمی ! !
_نمیای اجباری نیست!
_من فقط میخواستم بیدارت کنم!
+اوکی ! ببینم چی میشه!
با آفلاین شدنش خیره شدم به آرام!
نفسای آرومش نشوندهنده خواب بودنش بود!
ازشدت کلافگی دلم میخواست داد بزنم!
دراز کشیدم و ساعد دستمو رو پیشونیم گذاشتم...
باید به رسول میگفتم!
اینکه زیرو روی این اکانتو دربیاره!