🇷🇺Привет(Privyet)
ـــــاِمـــــروز قَــــــــــراره اَز مَحصولآتمون بِگَم برآتون !😌
.
ـــــــــــــریلز اِمروزو ببین!👇
.
کـــــــــارهای فــــانتـــزی و شیـــــکمون اونجاست !😍
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●|😍🌱✨|●
محصولات خوشگل کافه
که کلـــــی طرفدار داره🤩
✅نظرتو بهم بگو😍
💌 https://b2n.ir/f46848
#محصولات_فرهنگی #کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
عصر اولین روز هفتتون بخیر ...🌱
طاعاتتون قبول ..📿
انشالله نگاه ویژهی پدرمون باشه رزق این شبهامون...🤲
ماروهم ازدعای خیرتون بی نصیب نگذارید💐
بریم برای شروع برنامه امروز💪😎
✅موافقید زود به زود قسمت های جدید #رمانک رو منتشر کنیم؟؟
📌نظرتو اینجا بهم بگو👇
💌 https://digiform.ir/w1f9a51c9
خودم موافقم🙋♀
حتما حتما نظراتتون رو ثبت کنید🌱👆
📚رویای نیمه شب
2⃣1⃣قسمت دوازدهم
ریحانه آهسته سلام کرد و سرش را پایین انداخت. باورم نمی شد آن قدر بزرگ شده باشد.
علیک السلام دخترم! عجب قدی کشیده ای! خدا حفظت کند! انگار همین دیروز بود که دست در دست هاشم ،سراسیمه وارد مغازه شدید و گفتید:《 مرد کوتوله شعبده بازی گفته اگر سکه ای بدهیم، شتری را توی شیشه می کند.》
پدر بزرگ خندید. نگاه شرم آگین من و ریحانه لحظه ای به هم گره خورد. این هم هاشم است. می بینید که او هم برای خودش مردی شده. خدا پدرش را رحمت کند! گاهی خیال می کنم پدرش این جا نشسته و کاغذ، سیاه می کند. با آن خدابیامرز مو نمی زند. اگر یک ساعت نبینمش، دلتنگ می شوم ! ببینید چطور مثل دخترها خجالتی است و قرمز می شود! او دلش می خواست آن بالا توی کارگاه بنشیند و جواهر سازی کند، ولى من نگذاشتم. دلم می خواست پیش خودم، کنار خودم باشد. این طوری خیالم راحت است.
به مادر ریحانه سلام کردم. جواب سلامم را داد و به پدر بزرگ گفت: 《واقعاً که بچه ها زودتر از بوته کدو بزرگ می شوند. خدا برای شما نگه ش
دارد وسایه ی شما را از سر او وما کم نکند!》...
#رمانک #کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab