eitaa logo
کافه کتاب رهتاب📚☕️
859 دنبال‌کننده
790 عکس
366 ویدیو
4 فایل
﴿اولین‌کآفہ‌کتآب‌ویژه‌ #بانوان‌ دࢪاِصفهان﴾ یہ‌ جاےدِنج‌وآࢪوم😌 مناسب دوࢪهمےهاےخاصِتون😃 مهمانمان‌باشید"یِک‌☕️کتآب‌گࢪم" آدرس‌‌⇩ دهنو•طبقه‌زیرین‌خیریه‌رسول‌اکرمﷺ ⏰پذیراےشما از ساعت۱۶عصرالی۱۹:۳۰شب ☎️تلفن : ۰۹۱۳۵۶۷۹۶۶۵ 🆔️ ادمین کانال : @admin_rahtab
مشاهده در ایتا
دانلود
کافه کتاب رهتاب📚☕️
●|☕️#کاپوچینو🍪|●
به عنوانِ یه عصرونهٔ آخر هفته‌ای میون خستــگی‌های پُرامـید هر روزه،🍃 میتونه حالت‌و کـــــامل رو به راه کنه و انرژی‌تو مضاعف ...💪 😋بفرمـــــــــایید یک فنجان کافه رهتاب☕️🍩
🌌امشـــــب قسمت جدید طرح رمانک😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚رویای نیمه شب 7⃣1⃣قسمت هفدهم این گوشواره از روز اول برای ریحانه ساخته شده. شما آن دو دینار را بدهید و بروید. من خودم می دانم و ابوراجح. بالأخره من و او، پس از سی سال دوستی، خُرده حساب هایی با هم داریم. پدر بزرگ با زبانی که داشت، هر طور بود آنها را راضی کرد گوشواره را بردارند و ببرند. وقتی ریحانه دو دینار را روی پارچه گل دوزی شده گذاشت ، مادرش گفت: 《این دستمزد گلیم هایی است که دخترم بافته. حلال و پاک است .》 پدر بزرگ سکه ها را برداشت و بوسید. آنها را در دست من گذاشت. این سکه های بابرکت را باید به هاشم بدهم تا او هم دست مزدی برای کارش گرفته باشد. باز هم شبحی از چهره ریحانه را در نور دیدم. همان ریحانه گذشته بود، اما چیزی در او تغییر کرده بود که قلبم را در هم می فشرد. آن چیز مرموز باعث می شد دیگر نتوانم مثل گذشته به او نگاه کنم و بگویم و بخندم. از همه مهم تر همان حالت تب آلود و غمگینی چشم هایش بود؛ انگار از بستر بیماری برخاسته بود. در عین حال، از زیبایی اش که با حجب و حیا در آمیخته بود، تعجب کردم. آنها خداحافظی کردند و رفتند. نگاه آخر ریحانه چنان شوری به دلم انداخت که حس کردم قلبم را به یک باره کند و با خود برد. تصمیم گرفتم به یاد آن دیدار، آن دو سکه را برای همیشه نگه دارم. پدر بزرگ آهی کشید و گفت:《 کار خدا را ببین! چه کسی باور می کند این دختر زیبا و برازنده، فرزند ابو راجح حمامی باشد؟!》... @Caffeerahtab
•••🌌 شــَـــبت آࢪوم رفیق ...🌱 @Caffeerahtab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•••☕️ ࢪوزخــوب نِمیاد ...🌱 ࢪوزخــوب را خودِمــون میسازیم .🤎. روزت‌قشنگ‌رفیق‌رهتابـــی😍 🌤 @Caffeerahtab
ســــــــــلام مَنو از اولین روز اردیبهشت ماه پذیرا باشید😍 بالاخره فروردین تموم شد😁 آخیییییییش😜 امیدوارم این ماه براتون پُراز خیر و برکت بوده باشه🌱
راستی دوستان انقدر که میگفتید از شنبه شروع می‌کنم امروز میشه ۰۱ / ۰۲ / ۰۳ اگه میخـــواید کـــاری رو شـــروع کنید بســــــــــم الله ...😎💪 😜 @Caffeerahtab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•••📚 مُعـــــَـــــرِفی‌کِتــــــــــاب خَفــــَـــــــــــن اِمـــــــروز ...😍😎 @Caffeerahtab
¦↫• ..! °●♡ عطرِ آش نذری بی‌بی نرگس در ماه‌ها و روزهای آخرِ عمر پیرغلام به نیت شفای او تمام کوچه را پُر می‌کرد. ماندن و رفتن مهم نیست. اصل شفاست که رسیدن به خودِ اوست.🌱 ........_____________ دنیا نباید برایت خواب آور باشد، 🍃 چون وقتی بیدار می شوی که می بینی آتش اطرافت را گرفته و تو تا به خودت بجنبی سوخته ای.🥀 °●♡ ●° هندوی شیدا☕️🔥⇉|📖 @CaffeeRahtab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کافه کتاب رهتاب📚☕️
•••🌱 #سعدی ای‌یـــــار ناســـامــان مـَــن ازمَـــــن‌چِــرارنجیــــده‌اے ...🍃 #ریلز_انگیزشی #شعر #
♥️ یه چــــایِ تازه دَم ☕️ یه موســــیقی مُلایم ...🎻 کـــــاش خَستـــــگی‌هامـون به یک فنجان‌چای تَـــه می‌کشید ...🍃🥲 @Caffeerahtab
کلیپ و جمله‌ی بالا، خیلــــــــــی دلی و دلنشینه🌱 قشنگ انگار داره حرف دلتو میزنه ...🙃 📌موافقی؟!☺️ اگه مثل‌هَمیم اینجا یه❤️بزار👇👇👇👇 💌 https://b2n.ir/f46848
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
●|📖🌱📚|● 👌 خداوند را کی ملاقات خواهم کرد؟🤔 - وقتی که خودت را پیدا کردی.✨ - کی خودم را پیدا خواهم کرد؟ - وقتی که بفهمی خودت را گم کرده‌ای.🍃 @Caffeerahtab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‹ باهمــہ‌زِشتـی، ✨ اگَردَرپیش‌خودخوبَم‌بَـــس‌است! › ♥️ شَبتون‌بِخیر‌رُفــَــقا😍 امیدوارم حال‌دلتون عالــــــــــی‌عالــــــــــی باشه ...🌱
•••☕️ کتــــــاب‌محبوب‌و‌مورد‌علاقت‌باشه📙 یه‌فنجان‌لته‌برای‌قند‌لحظات‌...😋 یه فضـــــای دِنج و زیبا🌱 چی بِهــــــــــــــــــتَر از این؟!😍 @Caffeerahtab
📆هر روزه ⏰از ساعت ۱۶:۳۰ الی ۲۰ شب میزبان شما عزیــــــــزان هستیم ...❤️ 🚗آدرس منتظرتونیــــــــــم🌱
🌌امشب قسمت جدید طرح رمانک😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚رویای نیمه شب 8⃣1⃣قسمت هجدهم به بهانه ای از مغازه بیرون آمدم. بعد از رفتن ریحانه و مادرش، دست و دلم به کار نمی رفت. پدر بزرگ سری جنباند و گفت:《 زود برگرد!》 پا را که از مغازه بیرون گذاشتم، گفت:《 سلام مرا به ابوراجح برسان!》 نگاهش که کردم، پوزخندی تحویلم داد. بازار شلوغ شده بود. صداها و بوها احاطه ام کردند. در آن بازار بزرگ و پر رفت وآمد، کسی احساس تنهایی نمی کرد. سمسارها، کنار کاروان سرا، جنس هایی را که به تازگی رسیده بود جار می زدند. گدای کوری شعر می خواند و عابران را دعا می کرد. ستون های مایل آفتاب، از نورگیرها و کناره های سقف، روی بساط دست فروشها و اجناسی که مغازه دارها به در و دیوار آویزان کرده بودند، افتاده بود. گرد و غبار در ستون های نور می چرخید و بالا می رفت. از کنار کاروان سرا که می گذشتم، ردیفی از شتران غبارآلود و خسته را دیدم. حمال ها مشغول زمین گذاشتن بار آنها بودند. در قسمتی که مغازه های عطاری و ادویه فروشی بود، بوی قهوه ،فلفل، کُندر و مِشک، دماغ را قلقلک می داد. بازرگانان ، خدمت کارها ،غلامان، کنیزان و زنان و مردان با اسب و الاغ و زنبیل های خرید در رفت و آمد بودند. @Caffeerahtab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ســـــــــــــــلامی شبانه🌱 از امروزی که پُرکار بودیم ...😍🤭 حــــــــــالا +چیکار میکردیم🤔؟!
اولین جلسه سال ۱۴۰۳ پـــُـــــــر انــــرژی با🌱 کلــــــــــی برنامه ها و چشم‌انداز های جدید برای امسال ... امسالی که قراره بترکونیمممم😍❤️ پ.ن:بفرمایید دهنتون‌و شیرین کنین😁🍩 @Caffeerahtab
دیروز کافه تولـــــــــ🎂ـــــــــــد داشتیم😍 جمعی از همراهان عزیز کافه مهمونمون بودن که باعث افتخاره ...🤩🌱 🎂 @Caffeerahtab