کافه کتاب رهتاب📚☕️
●|☕️#کاپوچینو🍪|●
به عنوانِ
یه عصرونهٔ آخر هفتهای
میون خستــگیهای پُرامـید هر روزه،🍃
میتونه حالتو کـــــامل
رو به راه کنه و انرژیتو مضاعف ...💪
😋بفرمـــــــــایید
یک فنجان #کاپوچینو کافه رهتاب☕️🍩
📚رویای نیمه شب
7⃣1⃣قسمت هفدهم
این گوشواره از روز اول برای
ریحانه ساخته شده. شما آن دو دینار را بدهید و بروید. من خودم می دانم و ابوراجح. بالأخره من و او، پس از سی سال
دوستی، خُرده حساب هایی با هم داریم.
پدر بزرگ با زبانی که داشت، هر طور بود آنها را راضی کرد گوشواره را بردارند و ببرند. وقتی ریحانه دو دینار را روی پارچه گل دوزی شده گذاشت ، مادرش گفت: 《این دستمزد گلیم هایی است که دخترم بافته. حلال و پاک است .》
پدر بزرگ سکه ها را برداشت و بوسید. آنها را در دست من گذاشت. این سکه های بابرکت را باید به هاشم بدهم تا او هم دست مزدی برای کارش گرفته باشد.
باز هم شبحی از چهره ریحانه را در نور دیدم. همان ریحانه گذشته بود، اما چیزی در او تغییر کرده بود که قلبم را در هم می فشرد. آن چیز مرموز باعث می شد دیگر نتوانم مثل گذشته به او نگاه کنم و بگویم و بخندم. از همه مهم تر همان حالت تب آلود و غمگینی چشم هایش بود؛ انگار از بستر بیماری برخاسته بود. در عین حال، از زیبایی اش که با حجب و حیا در آمیخته بود، تعجب کردم.
آنها خداحافظی کردند و رفتند. نگاه آخر ریحانه چنان شوری به دلم انداخت که حس کردم قلبم را به یک باره کند و با خود برد. تصمیم گرفتم به یاد آن دیدار، آن دو سکه را برای همیشه نگه دارم. پدر بزرگ آهی کشید و گفت:《 کار خدا را ببین! چه کسی باور می کند این دختر زیبا و برازنده، فرزند ابو راجح حمامی باشد؟!》...
#رمانک #کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
•••☕️
ࢪوزخــوب نِمیاد ...🌱
ࢪوزخــوب را خودِمــون میسازیم .🤎.
روزتقشنگرفیقرهتابـــی😍
#عصرانہ🌤 #کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
ســــــــــلام مَنو از
اولین روز اردیبهشت ماه پذیرا باشید😍
بالاخره فروردین تموم شد😁
آخیییییییش😜
امیدوارم این ماه براتون پُراز خیر و برکت بوده باشه🌱
راستی دوستان
انقدر که میگفتید از شنبه شروع میکنم
امروز میشه ۰۱ / ۰۲ / ۰۳
اگه میخـــواید کـــاری رو شـــروع کنید
بســــــــــم الله ...😎💪
#رهتاب_فان😜 #کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•••📚
مُعـــــَـــــرِفیکِتــــــــــاب
خَفــــَـــــــــــن اِمـــــــروز ...😍😎
#چالش_کتاب #کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
¦↫• #پیشنهاد_کتاب ..!
°●♡
عطرِ آش نذری بیبی نرگس در ماهها و روزهای آخرِ عمر پیرغلام به نیت شفای او تمام کوچه را پُر میکرد. ماندن و رفتن مهم نیست.
اصل شفاست که رسیدن به خودِ اوست.🌱
........_____________
دنیا نباید برایت خواب آور باشد، 🍃
چون وقتی بیدار می شوی که می بینی آتش اطرافت را گرفته و تو تا به خودت بجنبی سوخته ای.🥀
°●♡
●° هندوی شیدا☕️🔥⇉|📖
#کافه_کتاب_رهتاب
@CaffeeRahtab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•••🌱
#سعدی
اییـــــار ناســـامــان مـَــن
ازمَـــــنچِــرارنجیــــدهاے ...🍃
#ریلز_انگیزشی #شعر #حال_خوب❤️
#کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
کافه کتاب رهتاب📚☕️
•••🌱 #سعدی اییـــــار ناســـامــان مـَــن ازمَـــــنچِــرارنجیــــدهاے ...🍃 #ریلز_انگیزشی #شعر #
#دلے♥️
یه چــــایِ تازه دَم ☕️
یه موســــیقی مُلایم ...🎻
کـــــاش خَستـــــگیهامـون
به یک فنجانچای تَـــه میکشید ...🍃🥲
@Caffeerahtab
کلیپ و جملهی بالا،
خیلــــــــــی دلی و دلنشینه🌱
قشنگ انگار داره حرف دلتو میزنه ...🙃
📌موافقی؟!☺️
اگه مثلهَمیم اینجا یه❤️بزار👇👇👇👇
💌 https://b2n.ir/f46848
●|📖🌱📚|●
#جملات_ناب👌
خداوند را کی ملاقات خواهم کرد؟🤔
- وقتی که خودت را پیدا کردی.✨
- کی خودم را پیدا خواهم کرد؟
- وقتی که بفهمی خودت را گم کردهای.🍃
#تیکه_کتاب #رویای_یک_دیدار
#کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
‹ باهمــہزِشتـی، ✨
اگَردَرپیشخودخوبَمبَـــساست! ›
#دلے♥️
شَبتونبِخیررُفــَــقا😍
امیدوارم حالدلتون
عالــــــــــیعالــــــــــی باشه ...🌱
•••☕️
کتــــــابمحبوبوموردعلاقتباشه📙
یهفنجانلتهبرایقندلحظات...😋
یه فضـــــای دِنج و زیبا🌱
چی بِهــــــــــــــــــتَر از این؟!😍
#لته #کافه_کتاب #کافی_شاپ #کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
📆هر روزه
⏰از ساعت ۱۶:۳۰ الی ۲۰ شب
میزبان شما عزیــــــــزان هستیم ...❤️
🚗آدرس
منتظرتونیــــــــــم🌱
📚رویای نیمه شب
8⃣1⃣قسمت هجدهم
به بهانه ای از مغازه بیرون آمدم. بعد از رفتن ریحانه و مادرش، دست و دلم به کار نمی رفت. پدر بزرگ سری جنباند و گفت:《 زود برگرد!》
پا را که از مغازه بیرون گذاشتم، گفت:《 سلام مرا به ابوراجح برسان!》
نگاهش که کردم، پوزخندی تحویلم داد.
بازار شلوغ شده بود. صداها و بوها احاطه ام کردند. در آن بازار بزرگ
و پر رفت وآمد، کسی احساس تنهایی نمی کرد. سمسارها، کنار کاروان سرا، جنس هایی را که به تازگی رسیده بود جار می زدند. گدای کوری شعر می خواند و عابران را دعا می کرد. ستون های مایل آفتاب، از نورگیرها و کناره های سقف، روی بساط دست فروشها و اجناسی که مغازه دارها به در و دیوار آویزان کرده بودند، افتاده بود. گرد و غبار در ستون های نور می چرخید و بالا می رفت. از کنار کاروان سرا که می گذشتم، ردیفی از شتران غبارآلود و خسته را دیدم. حمال ها مشغول زمین گذاشتن بار آنها بودند. در قسمتی که مغازه های عطاری و ادویه فروشی بود، بوی قهوه ،فلفل، کُندر و مِشک، دماغ را قلقلک می داد. بازرگانان ، خدمت کارها ،غلامان، کنیزان و زنان و مردان با اسب و الاغ و زنبیل های خرید در رفت و آمد بودند.
#رمانک #کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
ســـــــــــــــلامی شبانه🌱
از امروزی که پُرکار بودیم ...😍🤭
حــــــــــالا
+چیکار میکردیم🤔؟!
#جلسه_داشتیم
اولین جلسه سال ۱۴۰۳
پـــُـــــــر انــــرژی با🌱
کلــــــــــی برنامه ها و
چشمانداز های جدید برای امسال ...
امسالی که قراره بترکونیمممم😍❤️
پ.ن:بفرمایید دهنتونو شیرین کنین😁🍩
#کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
دیروز کافه تولـــــــــ🎂ـــــــــــد داشتیم😍
جمعی از همراهان عزیز کافه
مهمونمون بودن که باعث افتخاره ...🤩🌱
#رزرو🎂 #حال_خوب #کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab