📚رویای نیمه شب
6⃣1⃣قسمت شانزدهم
تو چه می گویی دخترم؟ خیلی ساکتی.
کنجکاوانه به ریحانه نگاه کردم تا ببینم چه می گوید. شبحی از صورتش را در نور دیدم. همان ریحانه روزگار گذشته بود. از وقتی آمده بود، به جعبه آیینه کنارش نگاه می کرد. انگار جواهرات مغازه برایش جذابیتی نداشتند. دستش را باز کرد و دو دیناری را که در آن بود نشان داد.
شما مثل همیشه مهربانید، اما فکر می کنم این دو سکه به
اندازه کافی گویا باشند.
آهنگ صدایش آشنا، اما آرام و غمگین بود.
پدر بزرگ خندید و گفت: 《چه نکته سنج و حاضر جواب!》
مادر ریحانه گوشواره ها را روی مخمل گذاشت. با نگاهش گوشواره های قبلی را جست وجو کرد. پدر بزرگ گوشواره های گرانبها را توی جعبه کوچکی که آستر و جلدش مخمل قرمز بود، گذاشت. جعبه را به طرف مادر ریحانه سُراند.
از قضا قیمت این گوشواره ها دو دینار است.
در دلم به پدربزرگ آفرین گفتم. از خدا می خواستم که ریحانه صاحب آن گوشواره ها شود. قیمت واقعی اش ده دینار بود. یک هفته روی آن زحمت کشیده بودم. چهار زن وارد مغازه شدند. پدربزرگ، آنها را به دو فروشنده دیگر حواله داد. مادر ریحانه جعبه را به طرف پدر بزرگم برگرداند.
می دانم که قیمتش خیلی بیشتر از این هاست . نمی توانیم
این ها را ببریم.
پدر بزرگ ابروها را در هم فرو برد. جعبه را به جای اولش برگرداند. به خدا قسم، باید ببریدش!
#رمانک #کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
•••📚📸
دیدمتفاوتوجذابنویسندهٔ
کتابرویاینیمهشب،میتونه
انگیزهٔتوروبرایمطالعهکتاب
بیشترکنه...🌱
با طرح #رمانک همراهمون باشید😍
#عکس_نوشت📸 #رویای_نیمه_شب #رمانک
#کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
•••🌱
#دلے♥️
فریاد را همه می شنوند ،
هنر واقعی شنیدن، صدای سکوت است . . . !🍃
روزتونپُــرخیـــروبرکـــت✨
عصرتونبخیر...🏝
#عصرانہ🌤 #کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
📌موافقید
یه نوشیدنی دلپذیر و خوشــمزه
به عنــــــوان عصــــــــــرونـــــــــه
باهم یادبگیریم😍!؟
یه عصــــرونه
با ترکیبات بینظیر و دلچسب🤩😋👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•••🧋
خُنــَـــکیتکـــــههاییـــــخ🧊
گرمــاییــکشـــاتقهـــوه☕️
طعمبینظیرسیروپوانیل🍾
#آموزشی #کافی_شاپ☕️
#کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
اگه دوست دارید پستهایآموزشی
که داخل کانال بارگزاری کردیم رو
ببینید ...(:
فقط کافه روی هشتگ(آموزشی)
بزنید ...😍
💟منتظرنظراتقشنگتونهستیم❤️👇
💌 https://b2n.ir/f46848
پادکستانگیزشی🌱(2).mp3
412.7K
•••🎙
هیچوَقتفَࢪاموشنَکُن
کہلیــاقَتبِهتـࢪینهارودارے...🦋✨
#پادکست_انگیزشی #کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
امروز کتابیرو از داخل قفسههای
رنگیرنگیکتابخانه🌈
بیرون آوردم
و شروع کردم به ورق زدن ...📖
.
.
تا رسیـــــــــدم به این جمله ...👇😍
•••📚
بعضی روزها سنگین است؛
ساعتهایش لنگی میزند در راه رفتن .⏰.
کوتاه و بلندی زمستان و تابستان هم اثر ندارد.
روح انسانهاست که اثر دارد!!🍃
#تیکه_کتاب #عشق_و_دیگر_هیچ
#کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
گاهی باید جدا شوی
از زمیــن و زمــان🌱
تا دستت برسد تا آسمان…✨
تا عبدالمهدی ...🕊
#عشق_و_دیگر_هیچ
📌شما این کتابرو مطالعه کردید؟!
نگــرشو دیدگاهـــتون رو
از این کتاب برامون بگید ...👇👇❤️
💌 https://b2n.ir/f46848
•••🌼
ما به احترام ِ
دستهایی که شانههامان را
در سختیها میفشارند،
دوام میآوریم🌱🤍
#دلے♥️ #انگیزشی #عصرانہ🌤
#کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
ســــــــــــــــــــلام
ازآخرینپنجشنبهیاولینماهسال🦋
امیدوارم ...🌱
آخرهفتتون پُراز اتفاقهای خوب
و خاطـــرات قشـنگ باشه❤️
کافه کتاب رهتاب📚☕️
●|☕️#کاپوچینو🍪|●
به عنوانِ
یه عصرونهٔ آخر هفتهای
میون خستــگیهای پُرامـید هر روزه،🍃
میتونه حالتو کـــــامل
رو به راه کنه و انرژیتو مضاعف ...💪
😋بفرمـــــــــایید
یک فنجان #کاپوچینو کافه رهتاب☕️🍩
📚رویای نیمه شب
7⃣1⃣قسمت هفدهم
این گوشواره از روز اول برای
ریحانه ساخته شده. شما آن دو دینار را بدهید و بروید. من خودم می دانم و ابوراجح. بالأخره من و او، پس از سی سال
دوستی، خُرده حساب هایی با هم داریم.
پدر بزرگ با زبانی که داشت، هر طور بود آنها را راضی کرد گوشواره را بردارند و ببرند. وقتی ریحانه دو دینار را روی پارچه گل دوزی شده گذاشت ، مادرش گفت: 《این دستمزد گلیم هایی است که دخترم بافته. حلال و پاک است .》
پدر بزرگ سکه ها را برداشت و بوسید. آنها را در دست من گذاشت. این سکه های بابرکت را باید به هاشم بدهم تا او هم دست مزدی برای کارش گرفته باشد.
باز هم شبحی از چهره ریحانه را در نور دیدم. همان ریحانه گذشته بود، اما چیزی در او تغییر کرده بود که قلبم را در هم می فشرد. آن چیز مرموز باعث می شد دیگر نتوانم مثل گذشته به او نگاه کنم و بگویم و بخندم. از همه مهم تر همان حالت تب آلود و غمگینی چشم هایش بود؛ انگار از بستر بیماری برخاسته بود. در عین حال، از زیبایی اش که با حجب و حیا در آمیخته بود، تعجب کردم.
آنها خداحافظی کردند و رفتند. نگاه آخر ریحانه چنان شوری به دلم انداخت که حس کردم قلبم را به یک باره کند و با خود برد. تصمیم گرفتم به یاد آن دیدار، آن دو سکه را برای همیشه نگه دارم. پدر بزرگ آهی کشید و گفت:《 کار خدا را ببین! چه کسی باور می کند این دختر زیبا و برازنده، فرزند ابو راجح حمامی باشد؟!》...
#رمانک #کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
•••☕️
ࢪوزخــوب نِمیاد ...🌱
ࢪوزخــوب را خودِمــون میسازیم .🤎.
روزتقشنگرفیقرهتابـــی😍
#عصرانہ🌤 #کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
ســــــــــلام مَنو از
اولین روز اردیبهشت ماه پذیرا باشید😍
بالاخره فروردین تموم شد😁
آخیییییییش😜
امیدوارم این ماه براتون پُراز خیر و برکت بوده باشه🌱
راستی دوستان
انقدر که میگفتید از شنبه شروع میکنم
امروز میشه ۰۱ / ۰۲ / ۰۳
اگه میخـــواید کـــاری رو شـــروع کنید
بســــــــــم الله ...😎💪
#رهتاب_فان😜 #کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•••📚
مُعـــــَـــــرِفیکِتــــــــــاب
خَفــــَـــــــــــن اِمـــــــروز ...😍😎
#چالش_کتاب #کافه_کتاب_رهتاب
@Caffeerahtab
¦↫• #پیشنهاد_کتاب ..!
°●♡
عطرِ آش نذری بیبی نرگس در ماهها و روزهای آخرِ عمر پیرغلام به نیت شفای او تمام کوچه را پُر میکرد. ماندن و رفتن مهم نیست.
اصل شفاست که رسیدن به خودِ اوست.🌱
........_____________
دنیا نباید برایت خواب آور باشد، 🍃
چون وقتی بیدار می شوی که می بینی آتش اطرافت را گرفته و تو تا به خودت بجنبی سوخته ای.🥀
°●♡
●° هندوی شیدا☕️🔥⇉|📖
#کافه_کتاب_رهتاب
@CaffeeRahtab