#یک_قاچ_کتاب:
«میبینید که با من چه کردند؟ میان زبالهها نشستهام و زخمهایم را با سفال میتراشم. گفتند که طاقت بوی ناخوشایندم را ندارند و زخمهای کریهم را نمیخواهند ببینند. زن و فرزندانم را از من دور کردند و مرا آوردند در این مزبله رها ساختند. برادر زنم آورد! آن کفتار پیر سگکش. میدانید! وقتی از شما سگان یکی هار میشود، اوست که میآید برای کشتنش. و مرا چون سگی هار آورد و اینجا رها کرد.
هرچه نالیدم و التماس کردم، گوش نداد. میگفت: وقت مردنت رسیده، قیس! و از روی گاری پرتم کرد میان زبالهها. همه بودید و دیدید. ایستاده بودید بالای بلندی و زبان سرختان بیرون بود.
این قدر نزدیکم نشوید! چه میخواهید از جانم؟ مگر من لاشهام که میخواهید بدریدم؟ کمی عقبتر بروید! نفستان که به صورتم میخورد، میلرزم... لااقل بگذارید سینهام را خالی کنم! مگر فقط من بودم؟ کدام یک از این کوفیان نبودند؟ همه آنجا بودند. آنهایی که توان جنگیدن نداشتند، مثل شما ایستاده بودند بالای بلندی. منتظر بودند که کار یکسره شود. من میان سربازان بودم. همه آمده بودند برای غارت. همه بودند. من هم یکی از آنها. وقتی نامه نوشتند که «بیا ای حسین»، من هم بودم.»
#فراموشان📚
#داوود_غفارزادگان✍
@caffeketaaab