eitaa logo
کانال توسل به شهدا 🌹🌼🌹
10.5هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
704 ویدیو
28 فایل
بسمه تعالی 🌺هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده اند و در نزد پروردگارشان روزی داده میشوند🌺 🌷چله صلوات،زیارت عاشورا ، هدیه به۱۴معصوم وشهدای والامقام روزی دو قسمت داستان‌های شهدای📚 ادمین 👇 @R_keshavarz_sh @K_khaleghiBorna
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 بسم الله الرحمن الرحیم 💚 0⃣2⃣ بیستمین دوره چله توسل و هدیه صلوات بر شهدا 🕊️🌷🕊 🌷امروز یکشنبه ۹ مهر ماه ۱۴۰۲ 💐 « چهارمین » روز چله صلوات ،زیارت عاشورا و توسل به شهدا 💐 🌷 شهید والامقام 💠 لبیک حق: ۳۳ سالگی 💠 مزار: قبرستان وادی السلام ، نجف اشرف ، عراق 💠معرف : منتظر المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید والامقام رئیسعلی دلواری🌷🕊🌷 💖 کانال توسل به شهدا 💖 /eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫 شهید والامقام رئیسعلی دلواری مجاهد جنوب ایران در مبارزه با انگلیس بود که در سال 1303 در روستای دلوار متولد شد. 💎دِلوار شهری بندری است که در کرانهٔ خلیج فارس در استان بوشهر قرار دارد. شهر دلوار در جنوب شهر بوشهر و در فاصلهٔ کمی از بندرگاه قرار گرفته‌ است. 🍃🌸خانواده رئیسعلی دلواری از شهر نورآباد ممسنی و از طوایف لر بوده‌اند. رئیسعلی دلواری در کنار پدرش حاکم دلوار بود و برای نجات کشور با امیر اسلام متحد شد. 🍃🌸 پس از اشغال بوشهر توسط انگلیس، در جنگ جهانی اول ، دومین هدف آنها، در هم شکستن مقاومت دلوار بود. در 22 مرداد، انگلیس با به کارگیری چهار ناو و سلاح‌های بسیار به بندر دلوار حمله کرد که پس از دو روز درگیری شکست خورد و به عقب برگشت. پس از آن رئیسعلی دلواری در شبیخون هایی ضرباتی به پیکره اشغال گری انگلیس آورد. 🥀🍂سرانجام رئیسعلی دلواری در 12 شهریور در محلی به نام «تنگک صفر» و در زمان شبیخون به نیروهای انگلیس توسط فردی نفوذی به نام غلام‌حسین تنگکی، هدف گلوله قرار گرفت و در 33 سالگی کشته شد. 🕊🌹 پیکر رئیسعلی دلواری پس از شهادت در یکی از امامزاده های محلی نگهداری می شد تا اینکه مادرش بنابر وصیتش او را به نجف اشرف منتقل و در وادی السلام به خاک سپرده شد. ✨۱۲ شهریور سالروز شهادت قهرمان مبارزه با استعمار شهید رئیس‌علی دلواری به نام روز ملی مبارزه با استعمار انگلیس نامگذاری شده است. 💖 کانال توسل به شهدا 💖 /eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مزار شهید رئیس‌علی دلواری در نجف اشرف 💖 کانال توسل به شهدا 💖 /eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانه رئیسعلی دلواری در دلوار تنگستان به موزه ای با عنوان مبارزه با استعمار تبدیل شده است. 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 این خانه بارها مورد هجوم دشمنان قرار گرفت بگونه‌اي کـه دراین منزل 4 هزار مترمربعی هم‌رزمان رئیسعلی دلواری جمع می شدند و برای مبارزه با دشمن تصمیم‌گیری می کردند. منزل شهید رئیسلی دلواری با 23 اتاق با قدمت بیش از 112 سال دارای 17 فضا برای حفاظت از اسناد و اشیای تاریخی در مبارزه با انگلیس اسـت. 💖 کانال توسل به شهدا 💖 /eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
📽 سریال دلیران تنگستان در ۱۷ قسمت و در طول دو سال از ۱۳۵۲–۱۳۵۰ به کارگردانی همایون شهنواز و تهیه‌کنندگی «ملک‌ساسان ویسی» ساخته شد که پس از ساخته شدنش حدود سه قسمت از آن حذف شده و الباقی در تلویزیون پخش شد. نخستین بار، در اسفندماه ۱۳۵۳ از تلویزیون ملی ایران به نمایش درآمد و پخش آن، تا بهار ۱۳۵۴ ادامه داشت. 🎥از این سریال به عنوان اولین سریال فارسی‌زبان تلویزیون و سینمای ایران یاد می‌شود. 💖 کانال توسل به شهدا 💖 /eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎بخشی از قسم نامه رییسعلی دلواری است، وقتی قیام خود را علیه استعمار انگلیس آغاز کرد: ای کلام‌اللّه گفتار مرا شاهد باش، من به تو سوگند یاد می‌کنم که اگر انگلیسی‌ها بخواهند بوشهر را تصرف کنند و به خاک وطن من تجاوز کنند در مقام مدافعه برآیم و تا آخرین قطره خون من بر زمین نریخته است، دست از جنگ و ستیز با آنان نکشم و اگر غیر از این رفتار کنم، در شمار منکرین و کافرین به تو باشم و خدا و رسول از من بیزار شوند. 💖 کانال توسل به شهدا 💖 /eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 💫 طبق قرار عاشقانه هر روز ۱۰۰ گل صلوات هدیه میکنیم به ۱۴ معصوم علیهم السلام " و شهید والامقام رئیسعلی دلواری " 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱🥀 به نیابت از : 🌷شهید والامقام رئیسعلی دلواری 🌷 اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیلک🤲 ‌ 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید 🕊🌷 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
📚 کتاب زندگینامه شهید والامقام ایوب بلندی به روایت همسرشان انتشارات روایت فتح 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💠زندگینامه 💠 وقتی رسیدیم ایوب هم رسیده بود مادر صفورا دستش را گذاشت روی شانه م و گفت :خوش امدی برو بالا،الان حاجی را هم میفرستم بنشینید سنگ هایتان را از هم وا کنید دلم شور میزد نگرانی ک توی چشم های شهیده و زهرا می دیدم دلشوره ام را بیشتر میکرد به مادر گفته بودم با خواهرهایم میرویم دعای_کمیل و حالا امده بودیم،خانه دوستم صفورا تقصیر خود مامان بود وقتی گفتم دوست دارم با جانباز ازدواج کنم یک هفته مریض شد! کلی اه و ناله راه انداخت که تو میخواهی خودت را بدبخت کنی دختر اول بودم و اولین نوه ی هر دو خانواده همه بزرگتر های فامیل روم تعصب داشتند م از تصمیمم باخبر شد،کارش ب قرص و دوا و دکتر اعصاب کشید وقتی برای دیدنش رفتم با یک ترکه مرا زد و گفت : اگر خیلی دلت میخواهد کمک کنی ،برو درس بخوان و دکتر بشو به ده بیست نفر از اینها خدمت کن اما خودت را اسیر یکیشان نکن ک معلوم نیست چقدر زنده است! چطوری زنده است! فردا با چهار تا بچه نگذاردت! صفورا در بیمارستان مدرس کمک پرستار شده بود همانجا ایوب را دیده بود اورا از جبهه برای مداوا به ان بیمارستان منتقل کرده بودند صفورا انقدر از خلق و خوی ایوب برای وپدر و مادرش تعریف کرده بود ک انها هم برای ملاقاتش رفتند بیمارستان ارتباط ایوب با خانواده صفورا حتی بعد از مرگ پدر صفورا هم ادامه داشت این رفت و امد ها باعث شده بود صفورا ایوب را بشناسد و ما را ب هم معرفی کند...   رفتم بالا و توی اتاق منتظرش ایستادم اگر می امد و روبرویم مینشست،انوقت نگاهمان ب هم می افتاد و این را دوست نداشتم همیشه ک می امد،تا مینشست روبرویم ،چیزی ته دلم اطمینان میداداین مرد من نیست ایوب امد جلوی در و سلام کرد صورت قشنگی داشت یکی از دست هایش یک انگشت نداشت و ان یکی بی حس بود و حرکت نداشت،ولی چهار ستون بدنش سالم بود وارد شد کمی دورتر از من و کنارم نشست بسم الله گفت و شروع کرد دیوار روبرو را نگاه می کردیم و گاهی گل های قالی را و از اخلاق و رفتار های هم میپرسیدیم بحث را عوض کرد _خانم غیاثوند ،حرف های امام برای من خیلی سند است +برای من هم ? _اگر امام همین حالا فرمان بدهند ک همسرتان را طلاق بدهید شما زن شرعی من باشید این کار را میکنم +اگر امام این فتوا را بدهند من خودم را سه طلاقه میکنم من به امام یقین دارم _شاید روزی برسد ک بنیاد ب کار من جانباز رسیدگی نکند،حقوق ندهد دوا ندهد،اصلا مجبور بشویم در کنیم +میدانید برادر بلندی ،من ب بدتر از این هم فکر کرده ام،به روزهایی ک خدای ناکرده انقلاب برگردد ،انقدر پای انقلاب می ایستم ک حتی بگیرند و اعداممان کنند…! ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 💖 کانال توسل به شهدا 💖 /eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
  💠زندگینامه 💠 این را به اقاجون هم گفته بودم وقتی داشت از مشکلات زندگی با میگفت اقاجون سکوت کرد سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید،توی چشم هایم نگاه کرد و گفت:بچه ها بزرگ میشوند ولی ما بزرگتر ها باور نمیکنیم بعد رو ب مامان کرد و گفت: شهلا انقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگیش تصمیم بگیرد از این ب بعد کسی ب شهلا کاری نداشته باشد . ایوب گفت: من عصب دستم قطع شده و برای اینکه ب دستم تسلط داشته باشم گاهی دست بند اهنی میبندم عضله بازویم از بین رفته و تا حالا چند بار عملش کرده اند و از جاهای دیگر بدنم ب ان گوشت پیوند زده اند ظاهرش هیچ کدام انها را ک میگفت نشان نمیداد نفس عمیقی کشیدم و گفتم : برادر بلندی اگر قسمت باشد ک شما نابینا بشوید چشم های من میشوند چشم های شما کمی مکث کرد و ادامه داد: موج انفجار من را گرفته است گاهی به شدت عصبی میشوم،وقت هایی ک عصبانی هستم باید سکوت کنید تا ارام شوم +اگر منظورتان عصبانیت است ک خب من هم عصبی ام _عصبی بشوم شاید یکی دوتا وسیله بشکنم اینها را میگفت ک بترساندم حتما او هم شایعات را شنیده بود ک بعضی از دختر ها برای گرفتن پناهندگی با جانباز ازدواج میکنند و بعد توی فرودگاه خارج از کشور ولشان میکنند و میرودند گفتم: اما شما این جزئیات را درباره جانبازیتان به خانواده من نگویید من باید از وضعیت شما باخبر میشدم که شدم. گفت: خب حاج خانم نگفتید مهریه تان چیست؟؟ چند لحظه فکر کردم و گفتم: قران سریع گفت: مشکلی نیست. از صدایش معلوم بود ذوق کرده است. گفتم: ولی یک شرط و شروطی دارد! ارام پرسید: چه شرطی؟؟ + نمیگویم یک جلد قرآن! میگویم “ب” بسم الله قرآن تا اخر زندگیمان حکم بین من و شما باشد. اگر اذیتم کنید ،به همان “ب ” بسم الله شکایت میکنم. اما اگر توی زندگی با من خوب باشید، شفاعتتان را به همان “ب” بسم الله میکنم. ساکت بود از کنار نگاهش کردم. سرش پایین بودو فکر میکرد. صورتش سرخ شده بود. ترسانده بودمش. گفتم: انگار قبول نکردید? _ نه قبول میکنم ،فقط یک مساله می ماند! چند لحظه مکث کرد. شهلا؟ موهای تنم سیخ شد. از صفورا شنیده بودم ک زود گرم میگیرد و صمیمی میشود. ولی فکر نمیکردم تا این حد باشد. نه به بار بود و نه به دار ،انوقت من را به اسم کوچکم صدا میزد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 💖 کانال توسل به شهدا 💖 /eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 🌹 🕊 🕊 🌹 🕊 🌹 🕊 🌹 🕊 🕊 🌹 🕊 🌹 🕊 🌹 🕊 🌹 🕊 🌹 🕊 🌹 🕊 🌹 دوشنبه ۱۴۰۲/۷/۱۰ 5⃣ پنجمین روز چله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا