#سلام_بر_ابراهیم 🕊
#قسمـت88
چم امام حسن (عليه السلام )
امــا با اصرار بچهها خيلــی آرام اذان گفت و بعد بــا حالت معنوی خاصی
مشغول نماز شد. ابراهيم در اين مدت شجاعتی داشت كه ترس را از دل همه
بچهها خارج ميكرد. حالا ديگر شب شده بود. از آخرين باری كه ابراهيم را
ديديم ساعتها ميگذشت.
به محل قرار رسيديم، با ابراهيم و جواد قرار گذاشته بوديم كه خودشان را
تا قبل از روشن شدن هوا به اين محل برسانند.
چند ساعت استراحت كرديم ولی هيچ خبری از آنها نشد. هوا كمكم در
حال روشن شدن بود. ما بايد از اين مكان خارج ميشديم. بچهها مرتب ذكر
ميگفتند و دعا ميخواندند. آماده حركت شــديم کــه از دور صدايی آمد.
اسلحهها را مسلح كرديم و نشستيم.
چند لحظه بعد، از صداها متوجه شديم كه ابراهيم و جواد هستند. خوشحالی
در چهــره همه موج ميزد. با كمك بچههای تازه نفس به كمكشــان رفتيم.
سريع هم از آن منطقه خارج شديم.
نقشــههای به دســت آمده از اين عمليات نفوذی در حملههای بعدی بسيار
كارســاز بود. اين جز با حماسه بچههای شجاع گروه از جمله ابراهيم و جواد
به دســت نمیآمد. فردا ظهر ابراهيم و جواد مثل هميشه آماده و پرتوان پيش
بچهها بودند. با رضــا رفتيم پيش ابراهيــم. گفتم: داش ابــرام، ديروز وقتی
هليكوپتر رسيد چه كار كرديد؟
با آرامش خاص و هميشــگي خودش گفت: خدا كمك كرد. من و جواد
از هــم فاصله گرفتيم و مرتب جای خودمان را عوض ميكرديم و به ســمت
هليكوپتر تيراندازی ميكرديم.
او هم مرتب دور ميزد و به سمت ما شليك ميكرد. وقتی هم گلولههايش
تمام شد برگشت. ما هم سريع و قبل از رسيدن نيروهای پياده به سمت ارتفاع
حركت كرديم. البته چند تركش ريز به ما خورد تا يادگاری بمونه!
راوی:حسين الله كرم
زنـدگۍنامھشهیـدابࢪاهیمهادۍ💜
●➼┅═❧═┅┅───┄
با #کانال_کمیل همراه باشید 🌹
⊰᯽⊱≈•🇮🇷•≈⊰᯽⊱
@canale_komail