فایننشال تایمز:
اتحادیه اروپا به ایلان ماسک هشدار داد درصورت عدم مدیریت محتوای منتشر شده ،این پلتفرم درتمام اروپا مسدود خواهد شد.
پ ن: ای بابا بد شد که!
حالا ۴ نفر میخوان توی توییتر ۴ خط مطلب بنویسن
پس آزادی بیان چی میشه؟
مردم مگه خودشون شعور ندارن بتونن خوب و بد رو تشخیص بدن؟ 🤔
#جریان_تحریف
♨️که گفتید اینا به اوضاع معیشتی و فقر، اعتراض دارند؛ بله!؟؟؟😒
خدای روی نحس این حرامیها و حامیان اونها رو در دنیا و آخرت سیاه کنه انشاءالله
#جریان_تحریف
#قاتلان_داعشی_را_اعدام_کنید
🏳باید در تاریخ ثبت ڪرد🏳
☀️امام خامنه ای :
یک کتابی تازه خواندهام که خیلی برای من جالب بود. دختـر و پسـر جوان -زن و شوهر- متولّـدین دههی ۷۰، مینشینند برای اینکه در جشن عروسی شان گناه انجام نگیرد، نذر میکنند سه روز روزه بگیرند!
به نظر من این را باید ثبت کرد در تاریخ که یک دختر و پسر جوانی برای اینکه در جشن عروسی شان ناخواسته خلاف شرع و گناهی انجام نگیرد، به خدای متعال متوسّل میشوند، سه روز روزه میگیرند.
پسر عازم دفاع از حریم حضرت زینب (سلاماللهعلیها) می شود؛
گریهی ناخواستهی این دختر، دل او را می لرزاند؛ به این دختر -به خانمش- می گوید که گریهی تو دل من را لرزاند، امّا ایمان من را نمیلرزانَد!
و آن خانم می گوید که من مانع رفتن تو نمیشوم، من نمی خواهم از آن زنهایی باشم که در روز قیامت پیش فاطمهی زهرا سرافکنده باشم!
ببینید، اینها مال قضایای صد سال پیش و دویست سال پیش نیست، مال سال ۹۴ و ۹۵ و مال همین سالها است،
مال همین روزهای در پیش [روی] ما است؛ امروز این است. در نسل جوانِ ما یک چنین عناصری حضور دارند، یک چنین حقیقتهای درخشانی در آنها حضور دارد و وجود دارد؛
اینها را باید یادداشت کرد، اینها را باید دید، اینها را باید فهمید. فقط هم این [یک نمونه] نیست که بگویید «آقا! به یک گل بهار نمیشود»؛ نه،
بحث یک گل نیست؛ زیاد هستند از این قبیل.
این دو -زن و شوهری که عرض کردم- هر دو دانشجو بودند که البتّه آن پسر هم بعد میرود شهید میشود؛ جزو شهدای گرانقدر دفاع از حریم حضرت زینب (سلاماللهعلیها) است.
وضعیّت اینجوری است.
۱۳۹۷/۰۶/۱۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نمازی برای شغل دار شدن ، خانه دارشدن ، ازدواج فرزندان ، و هر حاجتی که انسان داشته باشید، این نماز را بخوانید(نمازی که اجازه آن از #امام_زمان(علیه السلام)گرفته شد.
🎙حجت الاسلام دکتر رفیعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹امروز چهلمین روز شهادت
#شهید_آرمان_علیوردی است
هدیه به محضر این شهید والامقام
وهمه شهدا صلوات..... 🌹
♨️حسن شهید میشه۰۰۰
داستان دنبالهدار من و مسجد محل
قسمت نوزدهم
۰۰۰ عکس رو بزرگ کردم و زدم تو اطاقش ، مملی راست میگه ، شما هم تو عکس هستید ، به جز شما هفت هشت نفر دیگه هستند ، محمد پشت عکس نوشته میدان صبحگاه دوکوهه ، جبهه جنوب ، بهار شصت و هفت ، بعد اون مفقودالاثر شد و دیگه برنگشت. بیبی زد زیر گریه، دستمال رو شسته بودم و همون عطر گل محمدی رو زده بودم، دادمش به بیبی تا اشکهاش رو پاک کنه ، یه نگاه به دستمال انداخت ، بوش کرد و گفت بوی محمد رو میده، یه دفعه با عجله دستمال باز کرد به حاشیه دستمال نگاه کرد و همون جا رو زمین نشست ، این دستمال محمد منه! این دستمال لوطی صالح منه، این خودشه،خودم روش با نخ گُلدوزی نوشتم (عشقم مملی) این ، این همه سال پیش شما بوده، خدا شمارو رسونده، پس این بچه راست میگه ، محمد داره میاد، محمد من میخواد برگرده ، خدا از تو ممنونم ، رهگذرها جمع شده بودن و نگاه میکردن خانمهایی که به سمت مسجد جامع میرفتن ایستاده بودن و گریه میکردن ، صحنه عجیبی شده بود. یهو خواهر افشانه از بین خواهرها دوئید بیرون و زیر کتفهای بیبی رو گرفت و پرسید بیبی چی شده ، چرا رو زمین نشستی؟ اتفاقی افتاده؟ بیبی همینطور که گریه می کرد، خواهر افشانه رو بغل کرد و گفت : معصومه ؟ معصومه ؟ بیا ، بیا ، محمدم داره بر میگرده ، این دستمال محمده ، این دستمال لوطی صالحه ، خواهر افشانه بیبی رو بلند کرد ، با تعارف بیبی هممون اومدیم داخل خونه ، وارد اطاق بزرگه شدیم. بیبی به ما اشاره کرد ساکت، لوطی صالح تازه خوابش برده. در اطاق لوطی رو آروم بست. گوشه چارقدش گِره بزرگی خورده بود ، گِره رو باز کرد ، یه کلید درآورد و درب اون اطاقی رو که قفل بود باز کرد ، یه نور سبز قشنگ از داخل اطاق زد بیرون ، نسیم پرده های توری اطاق رو که گلهای رُز سفیدی روش بود، مثل بال پروانه تکون میداد ، بوی گلاب ُو عطر گل محمدی همه جا پر کرد. یه لحظه خشکم زد ، محمد رو دیدم ، صحنه اطاق عوض شد، دیدم تو اطاق طبقه پنجم یکی از ساختمونهای دوکوهه مقعر تیپ ذوالفقار نشستم دارم جیب شلوار جنگی مو میدوزم ، یه دفعه محمد اومد تو اطاق و گفت : حسن میای بریم حموم ، یه کمی آب بازی کنیم ، خندیدم و گفتم : چیه یاد بچگیهات افتادی؟ خندید و گفت آره هوس آب بازی کردم ، فردا میریم شلمچه خط مقدم، دیگه یه همچین حمومی گیرمون نمیاد ، میخوام واسه آخرین بار زیر یه دوش واقعی و تو یه حموم واقعی غسل شهادت کنم ، حمومی که هزاران شهید اونجا غسل شهادت کردن و شهید شدن ، شاید به منم عنایتی بشه. گفتم خودت رو لوس نکن،گ! اگه قرار بشه کسی شهید بشه اون منم! یه دفعه ناصر و جمشید پریدن تو اطاق و ناصر با خنده گفت آمین، بعد خیلی جدی دستش رو به سوی آسمون بلند کرد و گفت : خدایا اینارو شهید کن ، ولی منو داش جمشید و نگه دار تا حلوای اینارو بخوریم! بعدش زن بگیریم ، بعدش بچه دار بشیم، بعدش، بعد صد و بیست سال دیگه شهیدمون کن! همه خندیدیم ، یهو آقا قلعه قوند وارد شد و گفت : چیه باز چه آتیشی دارین میسوزونین ، ناصر گفت : آقا داریم میریم حموم ، غسل شهادت کنیم ، بعد یه ژستی گرفت و صداش کلفت کرد و گفت : به دلم برات شده شهید میشم ، جمشید زد پس کله ناصر و داد زد و خیلی جدی گفت : تو غلط میکنی شهید بشی ، اگه تو شهید بِشی خاله پوست سر منو میکَنه ، میگه بیا بچهمو برد و شهیدش کرد و برگشت ، یا باید دوتامون با هم شهید بشیم یا باید دو تامون با هم برگردیم ، بعدش زد زیر گریه ، از تعجب داشتم شاخ در می اوردم ، چقدر این جمشید ، ناصر رو دوست داره ، ناصر جمشید و بغل کرد و با یه صدای بچه گونهای گفت : نترس داداش من جهنم هم بخوام برم بدون تو نمیرم ، ولی این حسن حتما" شهید میشه ، یهو احمد و علی وارد شدن و احمد گفت : بادمجون بَم آفت نداره ، مثل اینکه آقای قلعه قوند رو ندیده بود ، تا چشمش به آقا افتاد، سرش انداخت پائین و اروم گفت ببخشید!
یهو ناصر گفت : اصلا" بچه ها ! بیاید همگی با هم بریم حموم ، خیلی کیف میده ، بعد رو کرد به آقا قلعه قوند و پرسید آقا شما هم با ما میاید ، شاید شهید بشیم ها ااا ، آقا خندید و گفت بَدم نمیاد، خوب بریم! من و محمد و احمد و ناصر و جمشید و علی و آقا قلعه قوند راهی حموم شدیم ، عین حموم دومادا حموممون دو ساعت طول کشید، حموم دو کوهه انقدر شیک و خوشگل ساخته شده بود که آدم حیفش میومد اَزش بیرون بیاد ، انقدر شلوغ بود که صدا به صدا نمی رسید ، منو یاد حموم وصفنار و خندههای قشنگ ممد حمومی پسر خاله ناصر و جمشید انداخت ، ممد حمومی پسر حاج ابراهیم دو سه سالی از ما بزرگتر بود ، مادرزادی یه پاش کوچیکتر از اون یکی بود و چاق ،بچه ها بهش می گفتن ، کوتوله! من خیلی ناراحت میشدم ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
هدایت شده از KHAMENEI.IR
10.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نماهنگ | تشنگان وصل
🌷 رهبر انقلاب: اینکه شما میبینید و میشنوید بعضی از این شهدای ما عاشقانه #آرزوی_شهادت میکردند، خدای متعال یک نوری به دل آنها انداخته بود؛ با این نور یک حقیقتی را میدیدند، این بود که عاشق شهادت بودند.
👈 شهید سلیمانی میگفت... تهدیدش کردند که تو را میکشیم، گفت من دارم در بیابانها دنبالش میگردم، بلندی و پستیها را طی میکنم دنبال همین. ۱۴۰۱/۰۸/۰۸
🔺️ رسانه KHAMENEI.IR بر اساس این بخش از بیانات رهبر انقلاب اسلامی، نماهنگ "تشنگان وصل" را منتشر میکند.
📥 سایر کیفیتها👇
https://farsi.khamenei.ir/video-content?id=51359
▪️مگس روی زخم مینشیند؛ زخمها خوب شوند، دشمن غلطی نمیتواند بکند
آقای رئیسی درمان زخمها را در اولویت قرار داده و طبیعی است مگسها از او عصبانی باشند!
پس از اهواز، در کمتر از یکسال و با پیگیری شخص رئیسجمهور، یک پروژه چند ساله ظرف چند ماه عملیاتی شد و مشکل آب مردم سنندج نیز حل شد
💬 کمال لطفی
#دولت_انقلابی
#ایران_مقتدر_قوی 🇮🇷