🔴امیرعبداللهیان گفت:
👆بعد از انتشار این عکس،
🔹حاج #قاسم_سليمانی زنگ زد گفت به #ظریف بگو به آمریکا اعتماد نکن.
🔹بعد اسنادش را درباره حمایت آمریکاییها از داعش گفت، تا به ظریف بگویم.
🔹ولی بعد شهادت سردار، ظریف باز گفت: هنوز راه برای #مذاکره باز است.😐😒
لعنت بر این دیپلم ماستی بنفش!!
لعنت بر این تدبیر و امید
⭕️ در عالم رازی هست كه جز به بهای خون فاش نمیشود.🍃
هنر آن است كه بمیری، پیش از آنكه بمیراندت، مبدأ و منشأ حیات آناناند كه چنین مردهاند.🥀
شهید مرتضی آوینی
#قاسم_سليماني
⭕️ هزار دیپلمات فدای یک #مرد_میدان
#قاسم_سليماني
⭕️ نگویید فایل صوتی لو رفت، بگویید فایل صوتی ارسال شد؛ طبق نقشه.
👤 عبدالمجید خرقانی
⭕️ گاندو که اول تا آخر دروغ بود آقای ظریف؛ ولی بفرمایید فایل صوتیِ منتشر نشدهی پروژهی تاریخ شفاهی دولت ایران، روی آنتن شبکه سعودی اینترنشنال چه میکند؟
👤 کبری آسوپار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سناتور آمریکایی (مورفی)، هفته پیش:
ما نباید از مفهوم فرهنگ شهادت در جهان اسلام غافل باشیم. با کشتن #قاسم_سلیمانی ضربهای به سپاه وارد شد ولی فعالیتهای ایران در سال گذشته عملا افزایش یافته. سلیمانی مهمترین شخصیت خاورمیانه بود و نتیجه شهادت سلیمانی زنده ماندن همیشگی خاطره او است.
💬 فواد ایزدی
⭕️ بيانيه وزارت امور خارجه در آستانه دومین سالگرد شهادت #قاسم_سلیمانی
اقدام جنايتكارانه آمريكا در به شهادت رساندن سردار سلیمانی، مصداق «حمله تروریستی» است كه به نحوی سازمانيافته توسط دولت وقت آمريكا طراحی و عملیاتی شده و هم اكنون نيز مسئوليت آن متوجه كاخ سفيد است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر دلمان برای این اخلاص و لحن صدایش تنگ شده ، خدایا از عمر ما بردار و بر عمر خامنه ای عزیز بیفزا..
#قاسم_سلیمانی
" عاشق ایران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کار زیبای خواننده ساکن لندن در وصف حاج قاسم عزیز🌹
#قاسم_سلیمانی متعلق به تمام ازادگان جهان است
✨﷽✨
بخشی از خاطرات مکتوب سرداررشید اسلام، #قاسم_سلیمانی👇🏻
🌼پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود . تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند.
✍خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:« کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند.
به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟» گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:« این هم مزد این هفته ات.»
حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم. شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم.
پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم.
صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم.
حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!» با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد.
پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند.
📚برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم»
خاطرات خود نوشت شهید حاج قاسم سلیمانی
8.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴طالب محمدالحسنی، تحلیلگر سیاسی یمنی:
امروزه دشمن صهیونیستی در هر مکان و زمانی که ضربه میخورد از تلاشهای شهید #قاسم_سلیمانی است
رهبر انقلاب اسلامی : سیلی سختتر غلبه نرم افزاری بر هیمنه پوچ استکبار و اخراج امریکا از منطقه است.
#قاسم_سلیمانی
#سیلی_سخت
8.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ او همه جا بود...
دشمنان هر جا میرفتند، با یک شخص تکراری مواجه میشدند: اسم او قاسم سلیمانی بود!
در فلسطین،
در لبنان،
در سوریه،
در عراق،
در یمن،
در افغانستان،
در تکتک اجزای مقاومت #قاسم_سلیمانی را مییافتند!!
و اما در ایران، به خوبی میدانستند که قاسم سلیمانی چقدر برای ایران ارزشمند است!
#مکتب_پیروز
#ایران_مقتدر_قوی 🇮🇷
@Canele_komeil