🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴
نگاهی گذرا بر زندگی
#شهید_والامقام
حضرت آیت الله العظمی
#شیخ_فضل_الله_نوری
#شیخ_فضلل_الله_نوری از مجتهدان طراز اول تهران و از پیشروان جنبش #مشروطه ایران بود.
وی با پشتیبانی آخوند خراسانی اصل دوم متمم قانون اساسی مشروطه مبنی بر تشکیل هیات نظارت را به تصویب مجلس #شورای_ملی رساند ولی به دلیل اختلاف با دیگر نمایندگان درباره برخی از اصول متمم قانون اساسی #مشروطه ، از مجلس کنارهگیری کرد و با راهاندازی جریانی که #مشروعه خواهان نام گرفت، اعتراضات شدیدی بر #مشروطه خواهان و #مشروطیت وارد کرد .
#شیخ_فضلالله با همراهی کردن مخالفین #مشروطه در ماجرای به توپ بستن مجلس، جمعآوری امضا از #علما برای عدم بازگشایی #مجلس بعد از بمباران توسط محمدعلی شاه و نوشتن رسالههایی از جمله رساله حرمت #مشروطه ، مخالفت شدید #مشروطه خواهان را به خود جلب کرد .
وی پس از دوره استبداد صغیر و فتح تهران بهدست #مشروطه خواهان در دادگاهی محاکمه و سرانجام #اعدام شد .
🌹 #سالروز_شهادت 🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
🌹 #شناخت_لاله_ها 🌹
#سرلشگر_خلبان
#شهید_والامقام
#عباس_بابایی
فرزند : اسماعیل
#طلوع :
🗓 1329/09/14 🗓
محل تولد : قزوین
وضعیت تاهل : متأهل
راه یابی به دانشکده خلبانی نیروی هوایی : #سال1348
اعزام به آمریکا جهت تکمیل دوره خلبانی : #سال1349
بازگشت به ایران : #سال1351
فرماندهی پایگاه #هشتم_هوایی اصفهان ( #ارتقاء از درجه #سروانی به درجه #سرهنگ_دومی ) :
🗓 1360/05/07 🗓
معاون عملیات نیروی هوایی تهران ( #ترفیع به درجه #سرهنگ_تمامی ) :
🗓 1362/09/09 🗓
افتخار به #درجه_سرتیپی :
🗓 1366/02/08 🗓
#عروج :
🗓 1366/05/15 🗓
مسئولیت : معاونت عملیاتی نیروی هوایی
محل #شهادت : سردشت
نام عملیات : شناسائی هوائی
مزار #شهید :
#گلزار_شهدای_قزوین
#مهربانم
#آسمانی_شدنت_مبارک
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 🌹🥀
🌴🌹🕊🥀🕊🌴🌹
#شهیدانه
#شهید_والامقام
#سجاد_طاهرنیا
#فدای_لب_تشنه_ات
#یاحسین
به گوشم رساندن که #سجاد لب تشنه #شهید شده، وقتی تیر خورده بود از همرزمانش #آب طلب میکند اما دوستانش به #سجاد آب نمیدهند و میگویند الان نمیتونیم بهت #آب بدیم چون #آب برای بدنت ضرر داره و سریع #شهید میشی
لحظاتی بعد #سجاد تشنه به #شهادت میرسد، این موضوع خیلی منو ناراحت کرده بود و با خودم میگفتم کاش به پسرم #آب میدادن، تا اینکه یه شب تو خواب دیدم #سجادم پایین کوه افتاده و من دارم میرم بهش #آب بدم اما #بانویی رو دیدم که عصا بدست ( آن بانو #حضرت_زهرا_ع بودند ) رفت و به #سجاد، #آب داد و برایم #دست تکان میداد، منظورش این بود #خیالت راحت به #پسرت، #آب دادم، الان مطمئنم که #سجاد_سیراب به #شهادت رسیده است.
راوی:
#مادر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹
🌹🌴🕊🌹🕊🌴🌹
#عاشقانه_های_شهدا
#شهید_مدافع_وطن
#یوسف_فدایی_نژاد
#یوسف یه #تسبیح هزارتایی داشت و هرشب ذکر می گفت، به دلیل #صلوات_های زیادی که ایشون تو یک روز می فرستاد به #محمد_عشقی معروف شده بود و نام #جهادیش شده بود #محمد_عشقی .
بعضی دوستان به ایشون میگفتن #یوسف_زهرا که دلیلش ارادت خیلی زیاد آقا #یوسف به مادرمون خانم #فاطمه_زهرا (سلام الله علیها) بود...
#شهید_فدایی_نژاد نوای ملکوتی در تلاوت #قرآن کریم داشت و هرکسی رو باصداش تحت تاثیر قرار میداد.
آقا #یوسف از #اخلاق بسیار خوبی برخوردار بود و همیشه لبخند به لبش بود و #مهربانی خاصی تو وجودش دیده می شد که با اولین برخورد، طرف رو مجذوب خودش میکرد.
#یوسف بمب روحیه بود. همیشه وقتی بیسیم لازم نبود پشت بیسیم نوحه می خوند و رفقا رو به فیض میرسوند.
#پدر_شهید می گفت #یوسف با سن کمش به ما درس های بزرگ می داد. می گفت بابا #نماز اول وقت رو نباید فراموش کنیم.
یادمه بعد #شهادتش افرادی اومده بودن که نمی شناختیم و میگفتن ما کسی رو نداشتیم که کمکمون باشه اما آقا #یوسف مخفیانه به ما کمک می کرد و ما مثل بچه خودمون دوسش داشتیم.
#یوسف همیشه دست بوس #پدر و #مادر بود و به خانواده می گفت :
چطوری #مادر_شهید !
چطوری #پدر_شهید !
#مادرش ناراحت می شد و میگفت من می خوام #دامادیتو ببینم . #یوسف می گفت نه مامان حالا زوده.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#در_محضر_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#سرتیپ_پاسدار
#شهيد_مدافع_حرم
#حاج_حسین_همدانی
بنده حقیر #حسین_همدانی شاگرد تنبل دفاع مقدس اعتراف می کنم که وظایف خودم رابه خوبی انجام ندادم
بعضی مواقع این #نفس_سرکش سراغم می آمد ، وسوسه می شدم و نق میزدم
اما خدا من را متوجه می کرد و پشیمان می شدم و از خدا طلب #عفو و بخشش می کردم و این اواخر هم دلم خیلی #هوای_رفتن کرده بود …
از آقا #حلالیت می طلبم که نتوانستم #سرباز خوبی باشم . عشق به ولایت و تبعیت از ایشان ، #سعادتمندی را به همراه دارد .
#مثل گذشته بدهکار انقلابیم نه طلبکار
امروز پاس صحبت یار قدیم دار
فردا چه سود که بگویند “حبیب” رفت
🌹 #سالروز_شهادت🕊
تاریخ تولد : ۲۹/۹/۲۴
تاریخ #شهادت : ۹۴/۷/۱۶
محل #شهادت : حلب ، سوریه
مزار #شهید : همدان
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#یاد_شیرمردان
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_عباس_دوران
#شیر_مردی که در قلب بغداد حماسه آفرید
به سمت بغداد پرواز کرد .
هدف ماموریت ناامن کردن شهر عراق جهت جلوگیری از برگزاری کنفرانس سران کشورهای غیرمتعهد در این شهر و مانع رسیدن صدام به اهداف شومش بود .
به همین علت از سد دفاع هوایی پایتخت عراق گذشت و شهر را بمباران کرد ، اما اصابت موشک عراقی باعث شد، هواپیما آتش بگیرد، دوران به طرف پالایشگاه الدوره پرواز کرد و تمام بمبها را بر روی پالایشگاه فرو ریخت ، قسمت عقب هواپیما در آتش میسوخت ، او در آخرین لحظات با یک عملیات استشهادی هواپیما را به ساختمان هتلی که محل برگزاری کنفرانس بود ، کوبید و شهد شیرین #شهادت را نوشید.
بعد از این واقعه تبلیغات صدام در مورد امنیت بغداد نقش بر آب شد . بدینترتیب اجلاس سران غیرمتعهدها به علت فقدان امنیت در بغداد برگزار نشد و تمام نقشههاي شيطاني صدام حسين نقش بر آب شد .
صدام حسین پیش از جنگ و در اجلاس سران عدم تعهد درهاوانا، میزبانی بغداد را برای اجلاس بعدی گرفته بود تا ژست یک صلح طلب را به نمایش بگذارد .
او با ترسو خواندن خلبانان ایرانی گفته بود :
« هیچ خلبان ایرانی جرأت نزدیک شدن به آسمان بغداد برای برهم زدن اجلاس را ندارد . »
💐 #سالروز_ولادت
🌺 #تولدت_مبارک_دلاور
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🕊🥀
💐🌴🌼❤️🌼🌴💐
#عاشقانه_ها
#همسرانه
#همسر
#سردار_شهید
#علی_تجلایی
قبل از شروع مراسم عقد ، #علی_آقا نگاهی به من کرد و گفت :
شنیدم که عروس هرچه از خدا بخواهد ، اجابتش حتمی است .
گفتم ، چه آرزویی داری؟
درحالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود ، گفت : اگرعلاقهای به من دارید و به خوشبختی من می اندیشید ، لطف کنید از خدا برایم #شهادت بخواهید .
از این جمله تنم لرزید.
چنین آرزویی برای یک عروس در استثنایی ترین روز زندگی اش بی نهایت سخت بود.
سعی کردم طفره بروم ؛ اما #علی_آقا قسم داد که در این روز این دعا را در حقش بکنم ، ناچار قبول کردم .
هنگام جاری شدن خطبه عقد هم برای خودم و هم برای #علی طلب #شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک نگاهم را به #علی دوختم ؛
آثار خوشحالی در چهرهاش آشکار بود.
مراسم ازدواج ما در حضور #شهید_آیت_الله_مدنی و تعدادی از برادران #پاسدار برگزار شد.
نمیدانم این چه رازی است که همه #پاسداران این مراسم و #علی_آقا و #آیت_الله_مدنی همه به فیض #شهادت نائل شدند ...
#پنجشنبه_های_دلتنگی
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌺 💐🌹
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#شهید_والامقام
#امیرسرتیپ_محمدعلی_صفا
#رکورددار_شکار_تانک_در_جهان
#شهیدی به خاطر #شهادتش به مدت سه روز پرچم پایگاه کماندویی رویال مارین انگلستان نیمه برافراشته بود .
#شهیدی کـه در انگلستان برای او #تندیس ساختند .
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀 *
https://eitaa.com/joinchat/3210084356Cf7e71112fd
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#بزرگ_مردان_کوچک
#شهید_مدافع_حرم
#سیدمصطفی_موسوی
وقتی که #مصطفی توی سوریه #شهید شد به مادرش گفتن تیر به سینه ی پسرت خورد و نتونستیم پیکرش رو برگردونیم اما واقعیت این بود که #مصطفی اسیر شده بود .
داعشی ها اون رو توی لاستیک گذاشته بودن بهش گفتن به #اهل_بیت فحاشی کن تا زنده بمونی وقتی که #مصطفی فحاشی نکرد اونو زنده زنده سوزوندن
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🕊 🌴🌹*
https://eitaa.com/joinchat/3210084356Cf7e71112fd
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
یازدهم آبان ماه
#سالروز_شهادت
#طیب_حاج_رضایی
حُرِ #تواب انقلاب ایران
کسیکه یه زورگیر و عشق شاهی بود که حتا عکس #شاه رو روی بدنش خالکوبی داشت .
بعدها #توبه نصوحی کرد تا حدی که حاضر نشد به سیدِ اولاد #پیامبر صلی الله علیه و آله ( #امام_خمینی_ره) دروغ ببندد .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 #سالروز_شهادت🕊
🌴 🕊🌹*
https://eitaa.com/joinchat/3210084356Cf7e71112fd
💐🕊🌹🕊🌹🕊💐
#شهیدی که به دست منافقین تکه تکه شد
#شهید_والامقام
#سید_جلیل_موسوی
سید جلیل متولد ۱۳۳۸ از دلاور مردانی بود که در نبرد پیروزمندانه مرصاد به درجه شهادت نائل آمد و با اقتدا به مولایش امام حسین (ع) و یاران با وفایش با بدن ارباً اربای خود به سوی حق شتافت.
از ایشان چهار فرزند به یادگار مانده که یکی از آنان پسر و به سفارش ایشان رضا نامگذاری شده است .
همه رزمندگان درگیر مواجهه با دشمن بودند و مهمات تمام شده بود و فرستادن مهمات تقریباً ناممکن شده بود، زیرا هیچ ماشینی از تیررس دشمن در امان نبود ، آنسان که فرماندهی از بچهها درخواست یک داوطلب برای رساندن مهمات کرد. سید جلیل شجاعانه برخاست و این مأموریت را به عهده گرفت .
ماشین را پر از مهمات کردند و او با هر زحمتی که بود، خود را به رزمندگان اسلام رساند و مهمات را تحویل داد.
در راه برگشت وقتی که جنازه مطهر شهدا و مجروحان را بر زمین دید، در کناری ایستاد و شروع به جمع و سوار کردن آنان در ماشین کرد.
جنازهای که به پشت افتاده بود توجهش را جلب کرد.
او را برگرداند ، ناگهان با یکی از زنان گروهک منفور منافقین طرف شد که زنده بود.
زن شرور سریع لباسش را درید و تن خود را نمایان ساخت.
سید جلیل رویش را برگرداند و در یک آن، این زن منافق که تله منافقین شده بود و چند تن دیگر از منافقین کوردل به او حملهور شدند و او را اسیر کردند.
همرزم شهید که داماد خانواده آنان نیز بود، از دور با دوربین صحنه را میدید و آنچه دیده اینچنین توصیف میکند : نخست دستهایش را در حالی که زنده بود، قطع و سپس صورتش را تیرباران کردند و دیگری وحشیانه به او حملهور شد و سرش را از پشت سر برید و آنسان که همه ما او را از دور میدیدیم، آنان ناجوانمردانه شروع به قطعه قطعه کردن اعضای سید جلیل کردند.
من تا جایی که او را میدیدم، هیچ خم به ابرو نیاورد و در حالی که زنده بود ارباً اربا شد .
این مسأله باعث شد که بچههای ما قوت دیگری گرفتند و یورش بیشتری به دشمن آوردند و به عبارتی با شهادت سید جلیل ورق برگشت و ما توانستیم خودمان را به جلو بکشیم .
وقتی به پیکر قطعه قطعه شده سید رسیدم، تنها کاری که از دستم برآمد، جمع کردن پیکر و قرار دادن آن در زیر یک ماشین بود.
چند روز بعد که پیکرش را خودم به عقب آوردم، هیچ علامت شناسایی دقیقی در بدن او نبود و صورتش غیرقابل شناسایی شده بود. کمی که دقت کردم بازوی او را یافتم که بر رویش نوشته بود « دوستت دارم مادر » .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🕊 🌹🕊
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#همسرانه
#دانشمند_هسته_ای
#شهيد_والامقام
#مجید_شهریاری
دکتر ماشین و راننده داشت. من هم با ماشین خودم میرفتم. آن موقع طرح زوج و فرد را اجرا میکردند. پلاک ماشین من فرد بود. گفت بیا با هم برویم. آن روز اتفاقی با هم همراه شدیم. 500 متر از اتوبان ارتش را طی نکرده بودیم که با ترافیک ابتدای اقدسیه مواجه شدیم. راننده سرعت را کم کرد تا از منتهیالیه سمت راست به سمت دارآباد برود. یادم هست که چند ثانیه قبل از انفجار یک چیزی از دکتر پرسیدم؛ برگشت و جواب داد. بعداً در نامههایش که میگشتم، دیدم بعدازظهر همان روز در دانشگاه شریف جلسه دفاع داشته. آن لحظه تز آن دانشجو را مطالعه میکرد. سرش به آن گرم بود. موتوری آمد و بمب را چسباند. من داشتم بیرون را نگاه میکردم. از پنجره سمت دکتر موتوری را دیدم. راننده متوجه شد و سریع نگه داشت. من آنتن بمب را دیدم. راننده داد زد برید بیرون. همان لحظه صدای مجید را شنیدم که گفت چه شده؟ سریع پریدم که در را برایش باز کنم. قبل از این که بیرون بروم، دست مجید را دیدم که رفت کمربند را باز کند. ظاهراً کمربند را باز کرده و برگشته بود تا در را باز کند. من هم رفتم در جلو را باز کنم. بمب خیلی بزرگ بود؛ یک چیزی مثل گوشی تلفنهای سیار. آنتن بلندی داشت. خواستم در را باز کنم که دکتر پیاده شود. دستم نرسید. منفجر شد. بمب طوری طراحی شده بود که موجش به سمت داخل باشد. تمام موج روی مجید من منتقل شد. انفجار من را پرت کرد. سمت عقب ماشین افتادم. دردی احساس نکردم. فقط یک لحظه سوزش اولیه بمب را روی صورتم حس کردم. بعداً فهمیدم که همه صورتم و موها و چشم و ابرویم سوخته. هوشیار بودم. آمدم بلند شوم، نمیتوانستم. پای چپم خرد شده بود، ولی درد نداشتم. هر بار آمدم بلند شوم، میافتادم. راننده هم در همین حین بالای سرم آمد. گفتم من را ببر پیش دکتر. توی سر خودش میزد. یک عابر این صحنه را فیلمبرداری کرده است. با آرنج، خودم را روی زمین کشیدم. تنها دردی که احساس کردم، وقتی بود که خدم را روی آسفالت کشیدم. دستم پاره شده بود و گوشتش روی آسفالت کشیده میشد. به هر حال خودم را تا در جلو کشیدم. روی زمین بودم. دیدم که دکتر روی صندلی نشسته. من چیز منهدم شده ندیدم. فقط دیدم که سرش روی صندلی افتاده است. بعداً گفتند که پای راست و دست چپ دکتر کاملاً از بین رفته بود. چون هوشیار بودم، میدانستم که تمام شده است. خیلی دلم میخواستم میتوانستم بالا بروم. میدانستم که آخرین لحظهای است که او را میبینم. اگر این برانکاردیها پخته بودند، یک لحظه من را بالای سرش میبردند. ولی دو تا پسر بچه بودند. به خودم گفتم اگر من امدادگر بودم، آن لحظه فکر میکردم که این آخرین لحظهای است که این فرد میتواند بدن گرم عزیزش را حس کند. شاید خودم این پیشنهاد را میدادم که میخواهی ببرمت تا بغلش کنی. ولی بچه بودند. از امدادگر پرسیدم دکتر شهید شده ؟ خیلی بچه سال بود. گفت شما راحت باشید. گفتم به من بگو. گفت شما آرام باشید. گفتم بچه جان به من بگو. پیش خودم گفتم که بچه است دیگر. میدانستم تمام شده است. دکتر به ملکوت پرواز کرده بود و من در اثر شدت جراحت، در حسرت دیدن چهره مجید، توسط نیروهای امدادگر منتقل شدم.
راوی :
#همسر_شهيد
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو