eitaa logo
جــهانــی از کـــارتــونـــــ 📺 🌏
1.2هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
5.8هزار ویدیو
232 فایل
تماشاے انیمیشن سࢪیالے و سینمایی با کیفیت بالا 😍👌🏻 کلیپ هاے انیمیشنے و تئوࢪے هاے جالب 🌱💙 بزن ࢪو پیوستن و عضو خانواده ی جهانـــۍ از کــــارتـــون 🌏🌍 همسایه مون 👇🏻 ⫷⊱┈──╌♕♜♛♜♛╌──┈⊰⫸‌ ╭╼╼╼╼╼╼╼╼╮ │𝖏𝖔𝖎𝖓 @Fotbaale ✨🐐 ╰╼╼╼╼╼╼╼╼╼
مشاهده در ایتا
دانلود
✿🍃رܩانـے کـہ با صداے نم نم بارونـ و بوے شکلاتـ داغ ترکیب شده‍!🍃✿ ________________________________________ در حیاط باز شد و طاها با پریشانی وارد شد. چشمانش سرخ بود و صورتش سفید! با نگرانی، وحشیانه به پیراهنش چنگ زدم و با بغض گفتم: _ چی...چی شده... طاها؟ چی... شده؟؟؟ طاها بدون اینکه چیزی بگوید، روی صندلی چوبی که در گوشه ای از حیاط وجود داشت نشسته و آرام آرام شروع به گریستن کرد. پس از لحظه ای سرش را پایین گرفت و با لحنی تأسف بار، غمگین و سرد گفت: + چه دنیای وحشتناکی! اخه... آخه چرا این اتفاق... باید برای ما می افتاد؟ چرا؟ آخه...اینطور یتیم شدن حق ما بود؟ با شنیدن کلمه یتیم، دیوانه وار بر روی زمین افتادم. ناگهان همه جا برایم تار شد. صدا های مبهمی از طرف طاها می شنیدم... ________________________________________ بیا اینــجا و ادامه رمـ✨ـان رو بخون دختر!😉💕 https://eitaa.com/joinchat/1519386809Ce938a23d96
✿🍃رܩانـے کـہ با صداے نم نم بارونـ و بوے شکلاتـ داغ ترکیب شده‍!🍃✿ ________________________________________ در حیاط باز شد و طاها با پریشانی وارد شد. چشمانش سرخ بود و صورتش سفید! با نگرانی، وحشیانه به پیراهنش چنگ زدم و با بغض گفتم: _ چی...چی شده... طاها؟ چی... شده؟؟؟ طاها بدون اینکه چیزی بگوید، روی صندلی چوبی که در گوشه ای از حیاط وجود داشت نشسته و آرام آرام شروع به گریستن کرد. پس از لحظه ای سرش را پایین گرفت و با لحنی تأسف بار، غمگین و سرد گفت: + چه دنیای وحشتناکی! اخه... آخه چرا این اتفاق... باید برای ما می افتاد؟ چرا؟ آخه...اینطور یتیم شدن حق ما بود؟ با شنیدن کلمه یتیم، دیوانه وار بر روی زمین افتادم. ناگهان همه جا برایم تار شد. صدا های مبهمی از طرف طاها می شنیدم... ________________________________________ بیا اینــجا و ادامه رمـ✨ـان رو بخون دختر!😉💕 https://eitaa.com/joinchat/1519386809Ce938a23d96
✿🍃رܩانـے کـہ با صداے نم نم بارونـ و بوے شکلاتـ داغ ترکیب شده‍!🍃✿ ________________________________________ در حیاط باز شد و طاها با پریشانی وارد شد. چشمانش سرخ بود و صورتش سفید! با نگرانی، وحشیانه به پیراهنش چنگ زدم و با بغض گفتم: _ چی...چی شده... طاها؟ چی... شده؟؟؟ طاها بدون اینکه چیزی بگوید، روی صندلی چوبی که در گوشه ای از حیاط وجود داشت نشسته و آرام آرام شروع به گریستن کرد. پس از لحظه ای سرش را پایین گرفت و با لحنی تأسف بار، غمگین و سرد گفت: + چه دنیای وحشتناکی! اخه... آخه چرا این اتفاق... باید برای ما می افتاد؟ چرا؟ آخه...اینطور یتیم شدن حق ما بود؟ با شنیدن کلمه یتیم، دیوانه وار بر روی زمین افتادم. ناگهان همه جا برایم تار شد. صدا های مبهمی از طرف طاها می شنیدم... ________________________________________ بیا اینــجا و ادامه رمـ✨ـان رو بخون دختر!😉💕 https://eitaa.com/joinchat/1519386809Ce938a23d96
✿🍃رܩانـے کـہ با صداے نم نم بارونـ و بوے شکلاتـ داغ ترکیب شده‍!🍃✿ ________________________________________ در حیاط باز شد و طاها با پریشانی وارد شد. چشمانش سرخ بود و صورتش سفید! با نگرانی، وحشیانه به پیراهنش چنگ زدم و با بغض گفتم: _ چی...چی شده... طاها؟ چی... شده؟؟؟ طاها بدون اینکه چیزی بگوید، روی صندلی چوبی که در گوشه ای از حیاط وجود داشت نشسته و آرام آرام شروع به گریستن کرد. پس از لحظه ای سرش را پایین گرفت و با لحنی تأسف بار، غمگین و سرد گفت: + چه دنیای وحشتناکی! اخه... آخه چرا این اتفاق... باید برای ما می افتاد؟ چرا؟ آخه...اینطور یتیم شدن حق ما بود؟ با شنیدن کلمه یتیم، دیوانه وار بر روی زمین افتادم. ناگهان همه جا برایم تار شد. صدا های مبهمی از طرف طاها می شنیدم... ________________________________________ بیا اینــجا و ادامه رمـ✨ـان رو بخون دختر!😉💕 https://eitaa.com/joinchat/1519386809Ce938a23d96
✿🍃رܩانـے کـہ با صداے نم نم بارونـ و بوے شکلاتـ داغ ترکیب شده‍!🍃✿ ________________________________________ در حیاط باز شد و طاها با پریشانی وارد شد. چشمانش سرخ بود و صورتش سفید! با نگرانی، وحشیانه به پیراهنش چنگ زدم و با بغض گفتم: _ چی...چی شده... طاها؟ چی... شده؟؟؟ طاها بدون اینکه چیزی بگوید، روی صندلی چوبی که در گوشه ای از حیاط وجود داشت نشسته و آرام آرام شروع به گریستن کرد. پس از لحظه ای سرش را پایین گرفت و با لحنی تأسف بار، غمگین و سرد گفت: + چه دنیای وحشتناکی! اخه... آخه چرا این اتفاق... باید برای ما می افتاد؟ چرا؟ آخه...اینطور یتیم شدن حق ما بود؟ با شنیدن کلمه یتیم، دیوانه وار بر روی زمین افتادم. ناگهان همه جا برایم تار شد. صدا های مبهمی از طرف طاها می شنیدم... ________________________________________ بیا اینــجا و ادامه رمـ✨ـان رو بخون دختر!😉💕 https://eitaa.com/joinchat/1519386809Ce938a23d96
✿🍃رܩانـے کـہ با صداے نم نم بارونـ و بوے شکلاتـ داغ ترکیب شده‍!🍃✿ ________________________________________ در حیاط باز شد و طاها با پریشانی وارد شد. چشمانش سرخ بود و صورتش سفید! با نگرانی، وحشیانه به پیراهنش چنگ زدم و با بغض گفتم: _ چی...چی شده... طاها؟ چی... شده؟؟؟ طاها بدون اینکه چیزی بگوید، روی صندلی چوبی که در گوشه ای از حیاط وجود داشت نشسته و آرام آرام شروع به گریستن کرد. پس از لحظه ای سرش را پایین گرفت و با لحنی تأسف بار، غمگین و سرد گفت: + چه دنیای وحشتناکی! اخه... آخه چرا این اتفاق... باید برای ما می افتاد؟ چرا؟ آخه...اینطور یتیم شدن حق ما بود؟ با شنیدن کلمه یتیم، دیوانه وار بر روی زمین افتادم. ناگهان همه جا برایم تار شد. صدا های مبهمی از طرف طاها می شنیدم... ________________________________________ بیا اینــجا و ادامه رمـ✨ـان رو بخون دختر!😉💕 https://eitaa.com/joinchat/1519386809Ce938a23d96
✿🍃رܩانـے کـہ با صداے نم نم بارونـ و بوے شکلاتـ داغ ترکیب شده‍!🍃✿ ________________________________________ در حیاط باز شد و طاها با پریشانی وارد شد. چشمانش سرخ بود و صورتش سفید! با نگرانی، وحشیانه به پیراهنش چنگ زدم و با بغض گفتم: _ چی...چی شده... طاها؟ چی... شده؟؟؟ طاها بدون اینکه چیزی بگوید، روی صندلی چوبی که در گوشه ای از حیاط وجود داشت نشسته و آرام آرام شروع به گریستن کرد. پس از لحظه ای سرش را پایین گرفت و با لحنی تأسف بار، غمگین و سرد گفت: + چه دنیای وحشتناکی! اخه... آخه چرا این اتفاق... باید برای ما می افتاد؟ چرا؟ آخه...اینطور یتیم شدن حق ما بود؟ با شنیدن کلمه یتیم، دیوانه وار بر روی زمین افتادم. ناگهان همه جا برایم تار شد. صدا های مبهمی از طرف طاها می شنیدم... ________________________________________ بیا اینــجا و ادامه رمـ✨ـان رو بخون دختر!😉💕 https://eitaa.com/joinchat/1519386809Ce938a23d96
✿🍃رܩانـے کـہ با صداے نم نم بارونـ و بوے شکلاتـ داغ ترکیب شده‍!🍃✿ ________________________________________ در حیاط باز شد و طاها با پریشانی وارد شد. چشمانش سرخ بود و صورتش سفید! با نگرانی، وحشیانه به پیراهنش چنگ زدم و با بغض گفتم: _ چی...چی شده... طاها؟ چی... شده؟؟؟ طاها بدون اینکه چیزی بگوید، روی صندلی چوبی که در گوشه ای از حیاط وجود داشت نشسته و آرام آرام شروع به گریستن کرد. پس از لحظه ای سرش را پایین گرفت و با لحنی تأسف بار، غمگین و سرد گفت: + چه دنیای وحشتناکی! اخه... آخه چرا این اتفاق... باید برای ما می افتاد؟ چرا؟ آخه...اینطور یتیم شدن حق ما بود؟ با شنیدن کلمه یتیم، دیوانه وار بر روی زمین افتادم. ناگهان همه جا برایم تار شد. صدا های مبهمی از طرف طاها می شنیدم... ________________________________________ داستان دختری که تو زندگیش با مشکلات زیادی رو به رو شده اما یاد میگیره چطور با مشکلاتش مبارزه کنه💜🍃 بیا اینــجا و ادامه رمـ✨ـان رو بخون دختر!😉💕 https://eitaa.com/joinchat/1519386809Ce938a23d96
✿🍃رܩانـے کـہ با صداے نم نم بارونـ و بوے شکلاتـ داغ ترکیب شده‍!🍃✿ ________________________________________ در حیاط باز شد و طاها با پریشانی وارد شد. چشمانش سرخ بود و صورتش سفید! با نگرانی، وحشیانه به پیراهنش چنگ زدم و با بغض گفتم: _ چی...چی شده... طاها؟ چی... شده؟؟؟ طاها بدون اینکه چیزی بگوید، روی صندلی چوبی که در گوشه ای از حیاط وجود داشت نشسته و آرام آرام شروع به گریستن کرد. پس از لحظه ای سرش را پایین گرفت و با لحنی تأسف بار، غمگین و سرد گفت: + چه دنیای وحشتناکی! اخه... آخه چرا این اتفاق... باید برای ما می افتاد؟ چرا؟ آخه...اینطور یتیم شدن حق ما بود؟ با شنیدن کلمه یتیم، دیوانه وار بر روی زمین افتادم. ناگهان همه جا برایم تار شد. صدا های مبهمی از طرف طاها می شنیدم... ________________________________________ داستان دختری که تو زندگیش با مشکلات زیادی رو به رو شده اما یاد میگیره چطور با مشکلاتش مبارزه کنه💜🍃 بیا اینــجا و ادامه رمـ✨ـان رو بخون دختر!😉💕 https://eitaa.com/joinchat/1519386809Ce938a23d96
✿🍃رܩانـے کـہ با صداے نم نم بارونـ و بوے شکلاتـ داغ ترکیب شده‍!🍃✿ ________________________________________ در حیاط باز شد و طاها با پریشانی وارد شد. چشمانش سرخ بود و صورتش سفید! با نگرانی، وحشیانه به پیراهنش چنگ زدم و با بغض گفتم: _ چی...چی شده... طاها؟ چی... شده؟؟؟ طاها بدون اینکه چیزی بگوید، روی صندلی چوبی که در گوشه ای از حیاط وجود داشت نشسته و آرام آرام شروع به گریستن کرد. پس از لحظه ای سرش را پایین گرفت و با لحنی تأسف بار، غمگین و سرد گفت: + چه دنیای وحشتناکی! اخه... آخه چرا این اتفاق... باید برای ما می افتاد؟ چرا؟ آخه...اینطور یتیم شدن حق ما بود؟ با شنیدن کلمه یتیم، دیوانه وار بر روی زمین افتادم. ناگهان همه جا برایم تار شد. صدا های مبهمی از طرف طاها می شنیدم... ________________________________________ داستان دختری که تو زندگیش با مشکلات زیادی رو به رو شده اما یاد میگیره چطور با مشکلاتش مبارزه کنه💜🍃 بیا اینــجا و ادامه رمـ✨ـان رو بخون دختر!😉💕 https://eitaa.com/joinchat/1519386809Ce938a23d96