eitaa logo
چهارده چشمه
44 دنبال‌کننده
10 عکس
8 ویدیو
0 فایل
اشعار آیینی اکرم توکلی شفائیه
مشاهده در ایتا
دانلود
از اربعینش بازهم جامانده بودم دراین شلوغی باز تنها مانده بودم سیلی روان شدکرد ویرانم شبی که درآرزوی موج ودریا مانده بودم دلتنگ کنجی درحرم بیتوته کردن آنجا دلم را برده اینجا مانده بودم با یک زیارت حال من خوب است اما دردامی از امروز و فردا مانده بودم فکر حرم ذهن ودلم را با خودش برد مترو رسید و وا خدایا ماند بودم ...! من !شهرری!؟آری حرم آری زیارت درآرزو دراین تمنا مانده بودم ....‌. یک اربعین ایران ولی در کربلایم مهمان شاه عبدالعظیمم داده جایم با یاکریمان حرم باهم رسیدیم با شادی و با حس خوب غم رسیدیم حالا کریم ابن الکریم ابن الکریمان ! شاعر نشسته روبروی صحن وایوان باید که یک نسخه برای من بپیچی باید شب وروز مرا درهم1 بپیچی شاعر:اکرم توکلی شفاییه ۱:تغییر قافیه عمدی صورت گرفته https://eitaa.com/ccheshm
میلاد شاه عبدالعظیم حسنی مبارک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به یاد امام زمانمان😭😭
به نام دوست شاعری درحیاط خانه ی خود زیر طوفان تو را صدا میکرد وزن شعرش کمی به هم می‌ریخت «دور از جمکران تو را صدا میکرد»۱* او که از انزوای دفتر خود تا شلوغی مسجدت می‌رفت تا به فیروزه کاشی گنبد زیر باران تو را صدا میکرد از میان درخت‌هایی که فصل خرماپزانشان بودست از میان رطب رطب سینی باز کرمان تورا صدا میکرد باز هم می‌رسد سلام سلام بازهم ازدحام باز امام باز دستی که برسرش می‌ریخت باز پنهان تورا صدا میکرد بیت بیت از تو شعر می آموخت شعر شعر از تو معرفتهارا معرفت معرفت تورا میخواند وچه حیران تو را صدا میکرد حوضها ماهیان بی تابند در دل تشنگی خاکی که دورتا دور مسجدت میگشت مثل گلدان تورا صدا میکرد باید از ازدحام بگریزم کنج مسجد که گنج میروید من دورکعت نماز سبزی که زیر طوفان تورا صدا میکرد ۱*تغییر و اضافه شدن وزن دراین نیم مصراع عمدیست شاعر:اکرم توکلی شفاییه https://eitaa.com/ccheshm
به نام خدا این شعر را تقدیم میکنم به کسانی که عمرشان را در انتظارحضرت مهدی عج به پیری رسانده اند وبعضی هایشان که رفتند و آقا را ندیدند😭😭 یک سوت مانده تا به پایان با قطاری که من کوپه کوپه گشتمت با انتظاری که واگن به واگن از بهاران تا زمستان رفت در انتظار عید نوروز و بهاری که پشت نگاه پنجره دیوار میبینم وقتی نباشی ،من ،بیابان وَمزاری که از راهرو رد میشوم می ایستم تا تو من جمعه ها را پشت ِدر راس قراری که حالا شب است وُبا خیالت تخت می‌خوابم در خواب میبینم خودم را در دیاری که یک سوت ممتد،ایست،میبینم تو را هرجا از ابتدا تا انتها در این قطاری که... شاعر:اکرم توکلی شفاییه https://eitaa.com/ccheshm