eitaa logo
چهارده چشمه
46 دنبال‌کننده
12 عکس
8 ویدیو
0 فایل
اشعار آیینی اکرم توکلی شفائیه
مشاهده در ایتا
دانلود
تقدیم به امام مهدی ساعت هفت سفره عقدو نقل و قرآن و خنچه ها بی تو آینه روبر وی من اما حسرتی در دلش چرا بی تو جستجو میکنم تورا درخود دور تا دور سفره میگردم چشمهایم تو را نمیبینند دستهاغرق در حنا بی تو من وکیلم عروس خانم نه؟ چندمین بار میشود تکرار رفته بودم پی گلابی که ... آه شاعر اگر بیابی تو.... اشکهای سیاه جاری بر گونه هایم به روی لب لغزید بله را گفتم و سکوتی تلخ بله را گفتم و صدا بی تو ساعت هشت میشود شادند همگی دور یک عروسی که با لباسی که بی تو میپوسد دستهایی که شد رها بی تو دور میز تمام مهمانها بی سلامی که آرزو دارم بی سلامی که پاسخش باتوست دور میزی که من مرا بی تو مینشینم کنار دامادی که شبیه منست غصه ی او خیره در چشم آینه انگار خنده برلب نشسته تا باتو *تغییر ردیف در مصراع آخر عمدیست* https://eitaa.com/ccheshm
به نام دوست گشتم تمام دفترم را نام تو گم بود نامت درون سینه نه در دست مردم بود نامت اگر چه ..یک زمان مهرنمازم بود حالا درون کیسه ای خاک تیمم بود بعد از گذشت سالها گفتم سلام آقا رو برنگرداندی جوابت یک علیکم بود من رانده بودم از بهشتت تو ولی اینبار در دستهایت باز یک جو نان گندم بود حالا تمام دفترم ریل قطاری شد که کوپه کوپه در مسیر جمکران قم بود https://eitaa.com/ccheshm
به نام دوست شعری تقدیم به امام پنجم امام محمد باقر (ع) هرروز پنج مرتبه می‌خوانم با کهکشان خدای جهانم را هرروز گرم میشوم از لطفش میجویمش خدای نهانم را اما میان خلسه ی پنجم من بعد از قنوت یاد تو می افتم یادتوکه زبان مرا واکرد یاد تو که.. طبع روانم را در آسمان پنجم چشمانش جهل مرا به علم مبدل کرد علم مرا به شعر نشاندو بعد آری شکافت بست دهانم را گلدسته های باور من سبزند در بیکران علم خدادادت هرروز صبح باتو که میخوانند حی علی الصلاة اذانم را دررکعت چهار عشا گم کرد شاعر تمام شعر و غزلهارا بعد از سجود رکعت پنجم یافت چشمان تو نام و نشانم را خوشحالم از نگاه شما درشعر خوشحالم از حضور شما اینجا آه ای امام پنجم من!ای عشق! بالا ببر قدر و توانم را https://eitaa.com/ccheshm
ه نام دوست قطار، ساعتِ شش،سالن نهم،حرکت من وُ سه صندلیِ خالیِ پراز تکرار صدای سوت ،افق ،وقت ِغربت ِخورشید دوباره من ،تبِِ اشعارو هجمه ی افکار دوباره صحن نگاهت دوباره یک قدمی دوباره حرف مگو ،راز، دوستت دارم مفاعلن فعلاتن مفاعلن ای عشق مفاعلن فعلاتن مفاعلن دیدار سکوتِ کوپه مرا سخت خسته میخواهد ومن که چای برای سه صندلی می‌ریخت ومن که کیک برای سه صندلی خالی و من که شاعر دیوانه ام کمی انگار.. تمام شب من وُتختی که سخت می‌لرزید تمام شب وَخیالی که تخت می‌خوابید به این امید، که فردا میان صحن عتیق به این امید که فردا وگنبد دلدار قطار سالن نه،هشت کوپه که خالیست من و دوساک، که از عشق ناب پرکردم من و دوساک وُ خیابان منتهی به حرم من و دوساک دلی تکیه کرده بر دیوار شبیه من چه فراوان!شبیه من کم بود! شبیه من که پراز دردِ خستگی بودند شبیه ِمن که پراز واژه ،شعر ،میگفتند شبیهِ شاعر ِگمنامِ خسته از تکرار https://eitaa.com/ccheshm
باید از نو دوباره شاعر شد در حریمی که عطر مریم داشت بال زد با دوبال جبراییل آن زمانی که باد و پرچم داشت... باید از نو دوباره عاشق شد باید اینبار با جسارت رفت دردل آتشی که ابراهیم در دل قصه ای که آدم داشت باید احساس من غزل بشود بیت‌ها ضرب در مثل بشود غزلم روسپید چون دعبل من و شعری ..اگر چه کم کم داشت ... شاعری را به باد می دادو چوب بود و مداد میدادو کوه دردی که داد میداد و توی لیوان خود کمی سم داشت تا نگاهم به کعبه ات افتاد من فقیر و تو حج واجب من مستطیعی که در غم نانست با سلیمان نشست و خاتم داش بیت بیت مرا صدا بزنید ... وقت نقاره خوانی ساعت ساعت هشت ،من ،حرم ،گنبد شعر هایی که جنس مرهم داشت https://eitaa.com/ccheshm
به نام دوست فرشها را یکی یکی بردند صحنِ آزادی است انگاری فرشِ او نیمه کاره لوله شدست خادمی، ایستاده با گاری او که خیره به خادمی شده است دردلش آرزوی پاکی بود گرچه گمنامی است شیوه ی او خادمی هم خودش پلاکی بود زد سرِ شانه اش بلند شوید به خودش آمد وُ کلاهش را روی صورت کشید وُ پا شد وُبعد به زمین دوخت آن نگاهش را بارِبعدی که سمت مشهد رفت به تنش داشت یک لباسی که داد میزد که خادمش شده است بی محافظ و بی هراسی که بالباسی که بر تنش دارد مثل یک پادشاه میخندد ذکرِ این الملوک بر لب او بالبش بارگاه میخندد خبری تازه می‌رسد باید که بپوشد لباس رزمش را آرزویش شهادتست اینبار که بپوشد لباس بزمش را با خودش فکر میکند همه جا مشهدست وُ، عراق یا لبنان خادمِ این حرم ،منم آقا درحلب در دمشق، خانطومان میروم، پس چه فرق خواهدکرد زیرِبارانی از گلوله و جنگ یا که در زیرِ قبه ی حرمت سجده کردم بروی فرشی سنگ رفت اینبار با گلابی که شست، اما نه صحن وُ گنبد را صورتِ ماهِ آن شهیدی که تازه از جنگ وُجبهه آمد را لاله ها را یکی یکی چیدند عطر اسپند بود انگاری چوب پر دست او گلوله شدست خادمی ایستاده با گاری https://eitaa.com/ccheshm
به نام دوست دارد اذن دخول میخواند گوشه ای دنج در حرم پدرم من که با او نشسته ام انگار از زمین و زمانه بی خبرم بعد کسب اجازه بعد از ظهر روبروی ضریح میباریم بعد کسب اجازه من پدرم سبز سبز از شروع دیداریم پدرم دخترم صدایت کرد مادر شعرهای روحانی ! خواهر سبز یارضا هایم دختر یک شروع طوفانی! ذکر هرروزه ی پدرشده است السلام علیک یا دختر السلام علیک یا ساقی جرعه ای تشنه ایم ای کوثر خم شدم تا رکوع شعری نو سجده بردم تب زیارت را درحریم تو بود حس کردم معنی واژه امامت را مثل یک بچه گریه میکردیم در حرم گم شدم پدر گم شد تا تو پیدا کنی مرا اینبار سفرم یک زیارت قم شد رفتم و از پدر جدا شده ام قسمت بانوان کنار ضریح دیدم اینجا ستاره می بارد آمده آسمان کنار ضریح مادری گل به دخترش میداد شمع را فوت می‌کند دختر آسمان را بغل گرفت و سپس بوسه می‌چید از لب مادر من کنار ضریح میخندم خنده با بغض بلکه شیرین‌تر دور مجنون گذشت و نوبت ماست ای که شیرین زهر چه شیرین‌تر دارد انگار یک شگفتانه پدرم ،من ،حرم ،تبِ گرما روز دختر مبارکت باشد دختر من کریمه ی بابا سالها رفته من حرم گنبد پدرم نیست من تک و تنها باز اذن دخول می‌خوانم پدرم رفته از شب دنیا https://eitaa.com/ccheshm
به نام دوست حرفهای نگفته ای دارم پیله را میدرم دوبالم کو باید از مرز خانه بگریزم چادر و جانماز و شالم کو حرفهای نگفته ای دارم وزنها وزنه ی دوپای منند قافیه در نوک زبان منست فصل پرشور قیل و قالم کو حرفهای نگفته ای دارم دورسفره به دور ماهی ها سالها میروند و می آیند کودکی شروع سالم کو قهوه ی تلخ روی میز منست تلخ مثل نبودن پدرم فالگیری دوباره میخواهد ... من ولی آه شوق فالم کو حرفهای نگفته ای دارم پیچ‌و خم های فلسفی در ذهن نمره ی منطقم پراز تردید ذهن فعال پرسوالم کو حرفهای نگفته ام گل کرد توی گلدان صورتی اتاق وقت آبی که مادرم می‌ریخت شعر و نقاشی خیالم کو پیله کردم به چشمهایت تا حرفهای نگفته را گفتم پرِپرواز پیله ی من بود چادر و جانماز و شالم کو... https://eitaa.com/ccheshm
به نام دوست همه جا را سکوت میگیرد دست بالای دست بسیارست آینه در کنار آینه ای غرق در جلوه است و تکرارست همه جا را سکوت میگیرد دست بالای دست دیگر نه دستهایی به آسمان می‌ ریخت کوه در کوه غرق آوارست همه جا را سکوت دیگر نه گوش در گوش ملتی که نداشت سرهمراهی علی انگار ملتی که چقدر بیزارست ..... دستهای مرا بلند کنید قرن‌ها بعد درغدیری که شاعری که سر شما دارد شاعری که هنوز بیدارست.... بعد از آن غصه های پی در پی بعد از آن کوچه بعد از آن روضه بعد از آن گریه های طوفانی که دلش بین در وَ دیوارست بعد از آن قتلگاه سرخی که بعد از آن خنجری که خون می‌ریخت روضه ای که به سر زنان میخواند باورش نه هنوز دشوارست در فراموشی زمان گم شد سبزی برکه ای که بیعت کرد سرخی خون شد و جهان تاریک یک جهان بعد از او عزادارست قرن‌ها رفته برکه ای سبزست من نشستم کنار آبی که دست درآب میزند تا تو از تو یک عاشقی طلبکارست https://eitaa.com/ccheshm
به نام دوست من نشستم میان روضه یتان ،آب هم گوشه ای گرفته عزا بعد ِ آن روز تشنگی دیگر ،آب هم روضه میکند بر پا دربِ هیبت زمین زدم خود را ،سجده کردم تو راوُ فهمیدم مُهرِ سجاده ام غزل میخواند ،غزلی نذرِ خاک کرببلا مادری گوشه گوشه ی هیئت، باز هم نوحه خوانِ چشم تو بود چشمهایی که منتظر بودند ، دختر ی جا نماند و تنها گوشه ای ازخرابه زل زده است، در نگاهیکه گرم بود هنوز در نگاهی که غرق پاییزست ،در نگاه پر از تب بابا دور ِمجنون گذشت و نوبت ماست ،عاشقم نوکرم غزلخوانم شعرهایم اگر چه روسیهند ،نذر ِیک لحظه خوبی لیلا دستهایم هنوز سیرابند از همان مشک خالی روضه از همان قطره قطره ی اشکِ ،مادرم وقت روضه ی سقا خودنویسم به گریه می افتد، دفترم سوگوار چشمت شد رنگ ِخودکار ِمن سیاه شدست،مثل دیوارو سقف هیئت ها https://eitaa.com/ccheshm
به نام دوست چایی دوباره خنک شد من باز هم خیره هستم پلهای پشت سرم را در پیش رویت شکستم پایی که جامانده حالا دربرزخی پر هیاهو پایی که بعد از سکوتت با زخم های تو بستم یک دسته گل عشق را من، دادم به آبی گل آلود گل‌های پیراهنم را چیدی و دادی به دستم تو آمدی و شکستی ،برشانه ام یک تبربود من آن بت برتری که چشم تو را میپرستم حالا میان غزلهام آتش گرفتی وباتو سعدی شدم یک گلستان در آتش تو نشستم ای کاش چایی بریزی لب دوز و لب سوز و پررنگ بابوسه ات گر بگیرد لبهای مدهوش ومستم https://eitaa.com/ccheshm
به نام دوست دوروُبر را نگاه میکند وُ باز مهمان، دوباره مهمانی پیرزن آه دربساطش نیست آب و خرماوچای ایرانی اشک ،ازچشمهایِ ریزَش ریخت گفت امسال روسیاهم من کنجِ دیوارمی‌نشینم ،بست در قفس مثلِ فنچ زندانی چندساعت نشست، امادید حال وُروزش عجیب بی تابست دستهایش عجیب می‌لرزند پاشدوُ یک نگاهِ پنهانی تا دوباره نگاهِ او افتاد سمت جاده، به سمت زایرها با خودش گفت: میروم آقا من و تو بار این پریشانی پیش پایش دو کارتون خالی دیدوُ برقی زد آن نگاهی که خم شد انگار نقشه ای دارد نقشه ای بکر نقشه ای آنی گوشه ی ِجاده پیرزن بودو کولری که دو دست میخواهد دور و بر را نگاه میکند وُ باز مهمان دوباره مهمانی https://eitaa.com/ccheshm