eitaa logo
مدرسه موفقیت📚🧠
78.9هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
945 ویدیو
21 فایل
محمدصادق حیدری هستم #نویسنده کتاب #کالبدشکافی_اراده کاملاً #علمی بهت یاد میدم: سبک زندگیت رو اصلاح کنی موفق‌تر از قبل بشی به بهترین نسخه خودت تبدیل بشی🥇 دوره‌هایی که رایگان شدن(نذر فرهنگی): eitaa.com/cdana_ir/3258 🧑‍💻ارتباط با ادمین: @cdana_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
✅✍️مثل قاسم باش!! 🔸قدیما یه کارگر داشتیم که خیلی میفهمید. اسمش قاسم بود. قاسم اهل خوزستان بود و از اونجا کوبیده بود، اومده بود اینجا برا کارگری! 🔹اوایل ملات سیمان درست میکرد و میبرد ور دست اوستا تا دیوار رو علم کنه. آدم با جنمی بود. بعد از چهار ماه شد همه کاره ی کارگاه؛ حضور غیاب کارگرا، کنترل انبار، سفارش خرید وخلاصه همه چیز. 🔸قاسم قشنگ حرف میزد. دایره ی لغات وسیعی داشت. تن صدای خوبی هم داشت. شبیه آلن دلون حرف میزد. اما مهم ترین خاصیتش همون قشنگ حرف زدنش بود. 🔹یه بار کارگر چاه کن که اهل قوچان بود، رفت تو یه چاه شش متری که خودش کنده بود. یهو خاک روی سرش آوار شد. قاسم هم پرید به رئیس کارگاه خبر داد. رئیس کارگاه با شنیدن خبر، رنگش مثل پنیر لیقوان شد. از بس هول کرد حتی به آتش نشانی هم زنگ نزد. 🔸قاسم پرید موبایل رئیس کارگاه رو برداشت و خودش زنگ زد به آتش نشانی. مختصر و مفید گفت: کارگرمان مانده زیر آوار. آخرشم گفت: کارگرمان دو تا دختر داره، خودشم شناسنامه نداره. اگه بمیره دست یتیم هاش به جایی بند نیست. 🔹بعد از زنگ، قاسم رفت سر چاه تا کمک کنه خاک ها رو پس بزنن. خاک که نبود؛ گل رس بود و برفِ یخ زده ی چهار روز مانده! تا وقتی آتش نشانی رسید، رسیده بودن به زیر چانه ی کارگر چاه کن. خدا رو شکر هنوز زنده بود. آتش نشانی و اورژانس رسیدن. یه ماسک اکسیژن زدن روی دک و پوزش. آتش نشان ها گفتن 4 ساعت طول میکشه تا برسن به پاهاش و بکشنش بیرون. 🔸آتش نشان ها بودن، پرستار بود، رئیس کارگاه بود، ولی امید نبود. چاه کن سردش بود و ناامید! اما قاسم بود. قاسم رفت کنار چاه کن، روی برف ها دراز کشید و شروع کرد خیلی قشنگ و آلن دلونی براش حرف زد. 🔹حرف که نمیزد؛ لاکردار داشت براش نقاشی میکرد. می خواست آسمان ابری زمستان دم غروب رو آفتابی کنه و رنگش کنه! 🔸همه می دونستن خاک رس و برف چهار روزه چقدر سرده. مخصوصا اگه قرار باشه چهار ساعت اون لالو باشی؛ تازه دو تا دختر فسقلی هم توی قوچان داشته باشی شناسنامه هم نداشته باشی! 🔹اما قاسم کارش رو بلد بود! خوب می دونست از منبع لایتناهیِ کلماتش چطور انرژی و امید رو به کارگر چاه کن تزریق کنه. چهار ساعتِ تمام ماند کنار چاه کن و ریز ریز دنیای خاکستریِ دور و برش رو براش رنگ کرد. امید رو گاماس گاماس زیر پوست چاه کنِ نا امید قصه ی ما تزریق کرد! 🔶چهار ساعت تمام! چاه کن زنده ماند! 🔷بعضی وقتا برامون سوال میشه که امید مهم تره یا واقع بینی! 🔸میشه کلی آدم رو انگشت گذاشت که با کارشون رو شروع کردن و کارشون به زمین گرم خورد و شدن هیچ! پس امید به تنهایی نمی تونه بیاره! 🔹اما تضمین میکنم که قطعا باعث میشه! 🔸هنر یه آدم اینه که با امیدِ کامل تمامِ تلاشش رو بکنه! هنر اطرافیانِ یه آدم (که خودِ ما اطرافیان کلی آدم هستیم) اینه که وقتی یه نفر به زانو افتاده و داره نفسای آخرش رو میزنه، به جای این که مثل همه بریزیم سر امیدش و اونو ناامید کنیم، یه سوزن برداریم و بیفتیم به جان دنیای خاکستریش و امیدوارش کنیم. 🔹تو رو خدا هم امیدوار باش به آینده ت، هم بیش تر از امیدت تلاش کن و هم هر کی کم آورد برو دستت رو بذار زیر چونه ش، سرش رو بالا بیار، سی ثانیه با تمام وجود زل بزن تو چشاش، یه لبخند خوشکل بزن، بگو نترس؛ من مثل کوه پشتتم؛ زمینم بخوری، کنارت رو برفا دراز میکشم و چهار ساعت برات از مخزن امیدم خرج میکنم. آخرشم لبهات رو به پیشونیش بزن و آنچنان امید رو بهش تزریق کن که تو دل برفِ 4 روز مانده و خاک رس، با دو تا دختر فسقلی تو قوچان و بی شناسنامه، زنده بمونه... 📝محمدصادق حیدری 🙏لطفا برای یک 👆 نفر از دوستاتون بفرستید🙏 🎯 @cdanatut 🎯 @cdanatut 🎯 @cdanatut
اگه با نگاه کردن به یه عمر #زحمت جبران نشده ی #پدر و #مادر عزیزت برای رسیدن به #موفقیت #انگیزه نمیگیری؛ متأسفانه تو یه #زامبی هستی! 🎯 @cdanatut 📎 http://www.cdana.ir