هدایت شده از ازین اسم خفنا که به ذهنم نمیرسه"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عه این زنه رو پیدا کردم
هدایت شده از احتضار
جناب سنترال یکی از بچه های احتضار استدلالش یا همون برداشتش اینه
آدما قلبشون رو تقدیم فرد دیگه ای میکنن و میشن بازیچه دست اونها
𝘾𝙀𝙉𝙏𝙍𝘼𝙇
جناب سنترال یکی از بچه های احتضار استدلالش یا همون برداشتش اینه آدما قلبشون رو تقدیم فرد دیگه ای
اما اینا برای فروشن
فکر نکنم منظورش بازیچه شدن باشه🤔🤔🤔
نمیدونم چرا دیگه اسبابازی تفنگم مثل قبل کار نمیکنه...
قبلا که بچه تر بودم ادم میکشت،جاسوسای تو خیابون رو با یه تیر به فنا میداد،ادم فضایی هایی که تو جمعیت مخفی بودنو فقط منه 8 ساله میتونستم ببینم رو با یه تیر سقط میکرد...
الان دیگه حتی دود هم نمیکنه....،عجیبه بچه بودم کارام ساده تر بود،تنها وظیفه ای که داشتم این بود که اخر روز که ازم میپرسیدن"خوش گذشت؟"،بگم "اره".
عجیبه الان که فکر میکنم هیچی معنی نداشت،روابط بچگی رو حتی اگه قطار زیرش میگرفت هم چیزیش نمیشد،الان همه روابطم به نازکی تار عنکبوته...،ایکاش حداقل به سفتیش هم بود...
از وقتتی که بزرگ تر شدم،معنی خیلی از کلمه ها عوض شده،دیگه "دختر"اون بار معنایی قبلو نداشت،"پسر"دیگه مثل قبل معنی نمیداد،همچی ترسناک و چندش شده بود...
مسعولیت قبلیم که داشتن یروز خوب بود،الان شده بود یسری کارا که تو فیلم باشگاه مشت زنی نقض میشد....
حس میکنم مغزم به افکار قلبم معتاد شده،البته طبیعیه،کی بجز قلب میخواد ساقی مغز باشه؟
خیابونا،کوچه ها،جاها همه تکراری شدن،حتی دیدن رنگ اجر و اسفالت هم انقدر تکراری شده که حالمو بهم میزنه...
ادما مثل یه جریان از تیغ ریش تراشی،حرکت میکردن و با افکار و قضاوت هاشون هر ماهی که خلاف جهت جریان شنا میکرد رو تیکه پاره میکردن..
ولی گمونم من یه کشتی بودم،شاید یه کشتی شکسته...
بیخیال این حرفا ساعت 3 صبح،مطمعنم خستت کردم،منی که تو اینه ای...
ولی اگه میشد یه ارزو کنم....ایکاش برا اخرین بار تفنگ کاغذیم یه گوله شلیک میکرد...
پایان
نویسنده: @mandible